12.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌باهرگناه نقطه ای سیاه در قلب حک میشه ‼️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌴💢🌴ایمان
همه چیزروممڪن میڪنه
🌴💢🌴امید
همه چیزروردیف میکنه
🌴💢🌴 عشق
همه چیزرو زیبامیڪنه
اميدوارم هرسه رو در همه ۍ
احوال زندگیتون داشته باشید...
عصرتان خدایی 🌸
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#بیوتــونہ⇣
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يَحْلُمُ ؛عَنِّی حَتَّى كَأَنِّی لا ذَنْبَ لِی...
و نھایتِ رزقِ جهادِ خالصانھْ شهادٺ اسٺ:)♥
「ﷻاݪلھماݪࢪزقݩاشھادٺ」•
۞•دلِمندرپۍیڪواژھبۍخاتمھبوداولینواژھڪہآمدبہنظࢪفاطمھ(س)بود."🙃
🧡"یاایُّھاالسَّماءُفَحِضنُڪ...؟!🌱🐾
+ایآسمانم!
آنآغوشپرازرَهایۍاتڪو؟!.دلویࢪونھ💕به دریایی گرفتارم ک موجش عالمی دارد😎👑✨
✨ اونقدر خوب باش که اگر کسی ترکت کرد به خودش ظلم کرده باشه😊💚
مهربان خدای من;بگیر از من هر آنچه تورا از من میگیردهوای خودت روداشته باش!هیچ کس جزخودت٬نمی
تونه توسختیات درکت کنه...🌱🎶
#تابعقوانینجمهوریاسلامی
✍پیامبراکرم صلی الله علیه آله:
مردگانتان را که درقبرها آرمیده اند از یاد نبرید. مردگان شما امید احسان شما را دارند. آنها زندانی هستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چہفراقے ...🖤
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#تلنگر
از ݩگاه ٺا گݩاه فقط یـڪ گاف فاصݪهـ اسټ→💔
زبان بهـ زیان چقـدر نزدیڬ اسٺ√😓
از حرفهاۍ بے فڪر ټا فڪرهاۍ بے حرف
فقط چند ݪحظهـ فاصݪهـ اسٺ🙂...
به قول امیرکبیر:
ابتدا فکر کردم مملکت وزیرِ دانا میخواهد،
بعد فکر کردم شاهِ دانا میخواهد،
در آخر اما فهمیدم
مملکت مردمِ دانا میخواهد...
#پندانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍓🌸خدایا!
نانی ده تا به ایمانی برسم
#پیشنهاد_دانلود
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#هادے_دلھا 🌱
•
• نوشتہ بود ...
همیشه توے عبادت متوجہ خدا باش
خدا عاشق میخواد ، نہ مشترۍِ بھشت ...!
همانند شھدا عاشقانھ عبادت ڪنیم .
#شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ ✨
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
{إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ ۖ}✨
💌 اگر خدا شما را یاری کند
محال است کسی بر شما غالب آید.😍🌱
📖 آل عمران آیه160
- بۍتو بۅدندلگیرترینصفحھ
از دفتر عشق است[📖♥️]
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#تباهیات 🚶🏻♂🥀•••
داریمچیڪارمیڪنیم
دنبالاینهستیمڪہباجنسمخالف دوستےڪنیم⁉️
آیانمیدونیمڪہامامےهمداریم❕
آیانمےدونیمڪہدوتاچشمزیباداره
میبینہڪارامونو . . .🙂🥀
نمےدونیمڪہدلشهردفعہ
باخطاهاۍما . . .😔💔
+عههههہ !
+اینڪہقولدادهبود . . .
+اینڪہدیگہتوبہڪردهبود . . . 😞
🌿••الهمعجݪاݪوݪیڪـاݪفرج••🌿
جاےشہیداعطاییخالےکہ😔
میگفٺ:
کسی کہ آقارا قبول ندارد،
مدیون است که نان من را بخورد!
برسردرخانه نوشته بود:
هرکه دارد بر ولایت بدگمان،
حق ندارد پا گذارد در این مکان
😇¦⇔ #شهیداحمدعطایی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
خداڪند از قافلـھ عشق جا نمانیم💔!
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#تلنگر✨
هرگاه ڪه نمازت
قضاشدونخواندی
دراین فڪر نباش ڪه
وقت نماز خواندن نیافتی
بلڪه!
فڪرڪن چہ گناهے را
مرتڪب شدی کہ خداوند نخواست
در مقابلش بایستے!
#نمازراسبڪنشماریم🖐🏿
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋•| راز داستان حضرت یوسف |•🦋
راز داستان حضرت یوسف عشق زلیخا به او نیست !🖤
👤 استاد پناهیان
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#حدیث ✨
🌸 #امام_حسین علیه السلام :
🌱کسی در #قیامت در امان نیست مگر کسی که در دنیا ترس از #خدا در دل داشت
بحار الانوار، ج 44، ص 192
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
وَ شَهادَت...
حِکایٺ عاشِقانه
آنانی اَسٺ ڪه دانِستَند
دُنیا جای ماندَن نیست
بایَد پَرواز ڪرد♥️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدار صمیمانه و عاطفی رهبر
با بچه ها 😍😊
خیلی زیبا 👌
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#دلنوشتہمهدوے
مواظب باشیم
دلمان جایی نرود که اگر رفت؛
بازگرداندنش کار سخت و گاهی محال است!!
اگر برگردد؛
معلول، مجروح و سرخورده باز میگردد!!
مراقب باشیم
دل آرام سربه هوا و عاشق پیشه است
و خیلی سریع اُنس میگیرد!!
اگر غفلت کنیم میرود و خودش را
به چیزهای بی ارزش وابسته میکند!!
نگهبان دلمان باشیم
تا به غیر از مهدی فاطمه به کسی دل نبندد...
هم دل و هم قرار من
امام عصر علیه السلام ♥️
اللهـمعجـللولیڪالفـرج
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان شکسته هایم بعد تو
2⃣فصل دوم از روزی که رفتی
#part94
رها: چی عجیب بود؟ بعد از یه عمر، خانواده داشتن لذت نداره؟
لذت نداره کسی باشه که برات غذا آماده کنه؟ یادمه روزای اولی که خانواده شدیم با صدرا و مامان محبوبه، برای منم لذت داشت! لذت داشت سر سفره کنار هم نشستن! لذت داشت کسی میومد دنبالم که برام نگران میشد، لذت داشت صدای خنده هایی به خاطر خجالت کشیدن من بلند میشد. بهش حق بده که لذت ببره از داشتن تو، زینب، یه خونه ی گرم، یه چراغ روشن، یه نگاه منتظر!
آیه: ازش خجالت میکشم، عذاب وجدان دارم! از یک طرف به خاطر سید مهدی و از طرفی هم به خاطر خود ارمیا! دیشب اومد تو اتاقم که زینب رو بذاره روی تختم، عکسای مهدی رو دید، صبح که اومد باهام حرف بزنه تمام سعیشو میکرد که نگاهش به عکسا نیفته!
رها آه کشید: بهت گفته بودم دیگه وقتشه اون عکسا رو جمع کنی.
آیه کمی چایش را مزه مزه کرد:
_با دلم چیکار کنم؟
رها: یه روزی به من گفتی شوهرته، گفتی حق انتخاب بهت داده اما شوهرته، گفتی نکنه زن صدرا باشی و فکرت پیش احسان، گفتی خیانت نکنی رها! من به حرفت گوش دادم؛ حالا خودت به حرفات پشت میکنی؟ باور کنم تو آیه ی حاج علی ای؟
آیه انگشتش را لبه ی استکان کشید:
_یه روزی حرفات به اینجا که میرسید میگفتی باور کنم که آیهی سید مهدی هستی؟ همون روزایی که سید مهدی رفته بود و دنیا سیاه شده بود، الان دیگه نمیگی.
رها: چون الان آیهی ارمیایی، باورکن آیه! رفتن سید مهدی رو باورکن!
اومدن ارمیا رو باورکن!
آیه: باور کردم، اما سخته!
رها: تا شما از خرید برگردید من عکسای سید مهدی رو از روی دیوار جمع میکنم، لباساشو جمع میکنم، ارمیا برگشته و تو دوباره اشتباه روز عقدت رو تکرار نمیکنی!
_دیوار خالی میشه با یک عالمه میخ!
رها: خودم درست میکنم؛ کاری نکن که حس بدی داشته باشه!
_منم حس بدی پیدا میکنم.
رها: خودتو جمع کن آیه، حواست کجاست؟ میفهمی چی میگی؟ می فهمی چیکار میکنی؟ میفهمی شکستن دل ارمیا تاوان داره؟
_دل منم شکسته!
رها: اما ارمیا دلتو نشکسته.
_به خاطر اومدن اونه که شکسته!
رها: تو هیچوقت اینقدر بی منطق نبودی، چی شده؟ چه بلایی سر آیه اومده؟ خودت بهش جواب مثبت دادی!
_به خاطر زینب بود.
رها: دلیلش مهم نیست، تو قبولش کردی و باید وظایفتو انجام بدی!
خیلی نمک نشناسی آیه... خیلی! تو اونی نیستی که به من میگفت راه
برگشت نیست و باید با صدرا زندگی کنم! تو گفتی باید صدرا رو بشناسم!
گفتی بهش فرصت بدم! من به خاطر حرفای تو الان اینجام و تویی که لالایی گفتن بلدی خودت خوابت نمیبره! چهل روز ارمیا رو از زینب دور کردی به خاطر خودخواهیات، چهل روز آب شدن دخترتو دیدی و هنوز هم با خودخواهی دل ارمیا رو میشکنی! حالا که اومده زندگی کن آیه...
زندگی کن!
_دو روز دیگه میره!
رها ابرو در هم کشیده گفت:
_کجا میره؟
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به قسمت اول فصل دوم👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان شکسته هایم بعد تو
2⃣فصل دوم از روزی که رفتی
#part95
_گفت نمیدونست تو این خونه پذیرفته شده، به خاطر همین یه ماموریت یه ماهه گرفته!
رها: چیکار کردی باهاش که نرسیده پای رفتنشو فراهم کرده؟ چیکار کردی آیه؟
_با مراجعات هم اینطوری حرف میزنی؟ باید تو مدرکت تجدید نظر کرد!
رها: تو مراجع نیستی، تو خواهرمی و من اصلا بی طرف نیستم؛ من طرف تو و زندگی توئم، من طرف ارمیا و زندگی اونم!
آیه: مرسی خواهری، اما احیانا خواهر منی یا ارمیا؟
رها: فرقی نداره، ارمیا هم جای برادرم؛ وقتی تو احمق میشی من باید
خواهرشوهرت بشم!
صدای خانم موسوی، منشی مرکز بلند شد:
_دکتر رحمانی، مراجتون اومدن.
زن جوان دستی در موهایش کشید تا آشفتگی آنها را بهبود ببخشد:
_ببخشید دکتر! نتونستم زودتر برسم!
آیه لبخند زد:
_بریم داخل، بهتره زودتر شروع کنیم.
رها به رفتن آیه نگاه کرد:
_آیه؟!
آیه به سمتش برگشت و سوالی نگاهش کرد.
رها: یه روز رو تخت بیمارستان به من گفتی مواظب باش، شاید این
امتحان تو باشه! حالا من بهت میگم
"آیه مواظب باش! ممکنه این امتحانت باشه!"
حالا برو به کارت برس که چیزی به اومدن شوهرت نمونده!
از قصد گفت شوهرت... گفت تا آیه باور کند... که آیه زن شود برای آن مرد که میآید.
ارمیا جای پارکی مقابل مرکز پیدا کرد و با زینب پیاده شدند. چند شاخه گل رز در دستانش گرفته بود. پر از اضطرابی شیرین بود، برای دیدن همسرش میرفت. اولین قرار بعد از عقدشان...
لبخند روی لبهایش بود.
دست زینب را در دست داشت و دلش جایی میان آن ساختمان میچرخید.
مقابل میز منشی ایستاد:
_ببخشید با دکتر رحمانی کار دارم، اتاقشون کجاست؟
منشی توجهش را به ارمیا داد که دستان زینب را در دست داشت:
_الان که مراجع دارن و بعدش هم ساعت کاریشون تموم میشه؛ اگه مایلید برای این هفته براتون وقت بذارم.
ارمیا: من همسرشون هستم.
منشی بلند شد:
_شرمنده شما رو نمیشناختم. چند دقیقه ای صبر کنید کارشون تموم میشه؛ اتاقشون همون اتاق سمت چپه.
همان لحظه از اتاق کناری اش، رها خارج شد. زینب نامش را صدا زد و به
سمتش دوید. آقای جوانی که قبل از رها از اتاق خارج شده بود با تعجب به زینب نگاه کرد و لبخند زد:
_خانم دکتر دخترتونه؟
رها: نه؛ دختر همکارمه، شما دیگه سوالی ندارید؟
مرد جوان: نه ممنون! با لطفی که شما به من کردید، جای هیچ سوالی نمونده! پایان نامه که تموم شد یه نسخه براتون میارم.
رها: خیلی خوشحال میشم که از نتایج تحقیقتون مطلع بشم، موفق باشید.
مرد جوان پس از خداحافظی با منشی از ساختمان خارج شد. ارمیا به رها سالم کرد:
_سالم رها خانم!
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به قسمت اول فصل دوم👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #کلیپ ؛ #استوری
👤 استاد #رائفی_پور
🔺 بچههاتون رو نذر شهادت در راه امامزمان کنید...
#تربیتمهدوی
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#حدیث🌿و درود خدا بر او فرمود: با مردم آنگونه معاشرت کنید ڪه اگر مردید بر شما اشڪ ریزند و اگر زندھ ماندید با اشتیاق سوۍ شما آیند؛حکمت۱۰📚-!
𝄈؏امیرالمومنین」
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
رهبرمون رو حال کنید🙃👀
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•