🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان شکسته هایم بعد تو
2⃣فصل دوم از روزی که رفتی
#part119
همه آماده شدند که به حرم بروند. همه شوق حرم داشتند ولی حس معذب بودن در وجود همهشان بود؛ با بحثی که سر شام شده بود فضا سنگین بود. محترم خانم هنوز هم معذرتخواهی میکرد.
گاهی حاج یوسفی که نگران دل شکستهی مریم بود هم میتوانست دل بشکند؛ مگر آدمهایی که دل میشکنند شاخ و دم دارند؟ همهشان نگران ناموسشان هستند، همهشان نگران دوستداشتنی هایشان هستند، همهشان پشت هستند و پناه اما گاهی زیر پای کسانی را خالی میکنند که کسی را ندارند تا دستهایشان را بگیرد.
آیه که مقابل حرم ایستاد، زینب را در بغل داشت. هرچه ارمیا خواست زینب را از آغوشش بگیرد، آیه سرسختانه مخالفت میکرد. زینب همهی پناهش بود؛ زینب همهی داشتهاش بود؛ ارمیا حس غربت داشت؛ شبیه روزهای کودکی در پرورشگاه... شبیه روزهای تنهایی اش!
نگاهش را به گنبد زرد رنگ دوخت
"نگاهم میکنی؟ چرا سرنوشتم تنهایی است؟ نگاهت با من است؟ در این شلوغی ها مرا هم میبینی؟
میبینی که چقدر درد دارم؟ مگر چه از دنیا خواستم؟ همهی خواستهی من این زن و کودک است. گناهم این میان چه بود که محکوم شدم؟ من هنوز توجهش را به دست نیاورده، از دست دادمش... نگاهم میکنی؟ بس نیست اینهمه سال تنهایی؟ بس نیست اینکه نمیدانم از کجا آمدهام؟ بس نیست یتیمیام؟ خواستم همسر باشم، پدر باشم... محروم ماندم... نگاهم میکنی؟"
همان لحظه زینب صدایش زد:
_بابا... بغل!
ارمیا به پهنای صورت خندید. دستش را به سمت زینب برد و او را از آیه گرفت و بوسید و نگاهش را به گنبد دوخت:
"نگاهم میکنی!"
آیه آه کشید:
_ببخشید!
ارمیا به سمت آیه که کنارش نشسته بود سر چرخاند:
_با منی؟
آیه سری به تایید تکان داد:
_آره؛ تقصیر شما که نبود، اما دلم شکسته بود و کسی جز شما نبود که تقاص ازش بگیرم. کارم اشتباه بود، میبخشید؟
ارمیا: باید محکمتر از خانوادهام دفاع میکردم؛ اما حاج یوسفی رو سالهاست میشناسم!
آیه: احترام موی سفیدش واجبه.
ارمیا: منو میبخشی آیه؟
آیه: من چرا باید ببخشم؟ شما که کاری
نکردید!
ارمیا: میشه اینقدر جمع و مفرد نکنیم؟ گاهی گیج می.شم که چطور خطابت کنم؛ الان بیشتر از دو ماه و نیمه که ازدواج کردیم!
آیه: بیشترشو که سوریه بودی.
ارمیا: خب تو نخواستی باشم.
آیه: بمون!
ارمیا: میمونم!
آیه: تنهایی سخته.
ارمیا: میدونم، خیلی خیلی سخته!
آیه: حالا ما یه خانوادهایم!
ارمیا: چیزی که همیشه آرزوش رو داشتم.
تا نماز صبح به گنبد خیره ماندند و گاهی در دل با امام صحبت میکردند و گاهی با هم...
زینب در آغوش پدر به خواب رفته بود، سایه و محمد کمی آنطرفتر و صدرا و رها آنطرفتر و کمی دورتر مسیح و صدرا نشسته بودند. چقدر آرزوهایشان شبیه هم بود. کمی آرامش برای آیه و
ارمیا خواستهی زیادی بود؟
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به قسمت اول فصل دوم👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان شکسته هایم بعد تو
2⃣فصل دوم از روزی که رفتی
#part120
قبل از نماز صبح زیارت کردند و نماز خواندند. وقتی خورشید طلوع کرد
حلیم خریدند و به خانهی حاج یوسفی رفتند.
اشکال دارد که آیه دلش نخواهد دیگر اینجا بماند؟ اشکال دارد دلش گرفته باشد؟ اشکال دارد نخواهد ببخشد؟ مگر همیشه باید خوب بود؟
همیشه باید بخشنده بود؟ میخواست یکبار خودخواه باشد! میخواست یکبار قهر کند؛ میخواست یکبار امتحان کند!
آیه: ارمیا!
ارمیا به همسرش نگاه کرد:
_جانم؟
آیه: دوست ندارم اینجا باشم، از اینجا بریم!
ارمیا: قهری؟
آیه: دلم ازشون گرفته، نمیتونم اینجا بمونم؛ بعد از صبحانه بریم!
ارمیا: میخواستم ماه عسل خوبی ببرمت، میخواستم بهتر منو بشناسی و بیشتر به هم نزدیک بشیم، ببین چقدر همه چیز به هم ریخته شد... باشه بانو! صبحانه بخوریم میریم. دوست ندارم جایی باشی که دلت نیست.
آیه لبخند پر دردی زد و سری به تشکر تکان داد:
_ممنون!
ارمیا رو به همسفران کرد:
_بعد از صبحانه وسایل رو بردارید بریم یک جایی اتاق بگیریم.
همه موافقت کردند. دلیلی نداشت که دلیل بپرسد. همه میدانستند جایی میان قلب آیه درد میکند!
صبحانه را که خوردند، مریم که با زهرا و محمدصادقش رفت، ارمیا خطاب به حاجی یوسفی گفت:
_بهتون زحمت دادیم سید، با اجازه دیگه رفع زحمت کنیم!
حاج یوسفی ابرو در هم کشید:
_به خاطر حرفای دیشب منه؟
ارمیا سرش را به زیر انداخت:
_اجازه بدید ما بریم دیگه؛ هم زحمت شما رو زیاد کردیم هم... خب...
ببخشید حاجی اما من باید مواظب زن و بچهم هم باشم.
محترم خانم دست آیه را در دست گرفت:
_نرید! اینجوری با دلخوری که میرید خوب نیست، بمونید بذارید از دلتون در بیاریم!
آیه: لطفاً اصرار نکنید، بودن ما شما رو بیشتر از همه اذیت میکنه!
حاج یوسفی: من سالهاست که این سه تا پسر رو میشناسم. حدودا ده سال پیش بود که توی حرم باهاشون آشنا شدم؛ از راه نرسیده میخوای از ما بگیریشون؟ اگه ارمیا خانواده داشت هم اونا رو...
ارمیا میان حرف حاج
یوسفی پرید:
_حاجی، این حرفا چیه میزنی؟
حاج یوسفی: حقیقته، چرا از شنیدن حقیقت میترسه و فرار میکنه؟
گاهی وقتها بعضیها کاری میکنند که جای بخششی باقی نمیماند، جایی مانده؟
آیه از روی سفره بلند شد و گفت:
_سفره تون پر برکت؛ شرمنده بهتون زحمت دادیم. من و دخترم رفع زحمت میکنیم!
آیه که این را گفت، محمد و صدرا بلند شدند.
محمد: ما هم میایم دیگه!
صدرا: با اجازه، رها جان وسایل رو بردار بریم.
رها و سایه با مهدی رفتند و آیه دست زینب را که بابا بابا میگفت گرفت و به همراه خود کشید:
_بریم مامان، بابا کار داره نمیتونه بیاد.
وسایلش را برداشته بود و پشت سر رها و سایه خواست از اتاق خارج شود که ارمیا مقابلش قرار گرفت و راه خروجش را بست:
_میخوای تنها بری؟
آیه گردن کشید:
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به قسمت اول فصل دوم👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌹آیتــ الله مجتهدی تهرانی (ره):
🍁 هفت چیز پس از مرگ برای انسان جاری است( برای نوشتن ثواب، نامه عملش باز مےماند )🍁
پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: هفت چیز برای بنده بعد از مرگ در جریان است:
✅❶ دانشی که بیاموزد که دیگران از آن بهره مند شوند؛
✅❷ رودی به جریان اندازد تا همه مردم به خصوص طبقه کشاورزان و باغداران و دیگر اصناف از آن استفاده نمایند؛
✅❸ چاهی را حفر کند که دیگران از آن آب بهره برداری کنند؛
✅❹ درخت خرما ( و سایر درختان ) بنشاند که از میوه ها و سایۀ آن بهره مند گردند؛
✅❺ مسجدی بنا کند ( که با اقامۀ نماز در آن و رفع مشکلات جامعه و نیز با برگزاری جلسات مذهبی جهت تعالی معارف اسلام از آن به کار گیرند )؛
✅❻ قرآن ( و متون و کتب دینی دیگری ) را به ارث گذارد؛
✅❼ فرزندی صالح از او بماند که برای او طلب مغفرت نماید
📔 نهج الفصاحه، ص ۳۶۶
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀°^هَرچِہ گشتَم؛
زِ آتش، میخُ دَر،
غَمدار نَیـٰافتم..!!
#فاطمیھ
#استوری
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
『⚖⛓』
*ﻋﯿﺐ ﺁﺩم ها ﺭا ﺩﺍﺩ نزنیم ، چرا که ﺍﻭﻝﺷﺨﺼﯿﺖﺧﻮﺩمان ﺭا ﺗﺮﻭﺭﻣﯽ کنیم بعد ﺁﺑﺮﻭﯼ آنها را*
*ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ، ﺻﺪﺍﯼ ﺗﺮﮎ دلها را ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﻓﺮﯾﺎد ﺯﺑﺎنها ﻣﯽﺷﻨﻮد*
🍏💚⸾ #تلنگرانه
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ بسیار زیبا در مورد بهشت و جهنم پیشنهاد دانلود و تاثیر گذار👌
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#شوخےشوخےدارهجدۍمیشه!!!
میگےگناهہ|میگہ²⁰²¹زندگےمیکنیم
باباگناهچیہخوشباش'!🚶🏾♂
مشکلهمینهدیگہگناهمیکنیمانتظار
داریمامامزمانهمبیاد. . .
میگمداداشتومیاۍهیئتامامحسین
بعدتایہدخترۍازکنارتردمیشهغش
میکنے!!!
میگہاووواینقدرتوبےاحساسے...
میگیمبهنظرتسربازامامزماناینجوریه!
میگہماکهلیافتنداریمبذارشادباشم='''''
شادباش،ولےامامزماندلشبشکنه
مهمترهیااوندختره...؟
معلومهدختره'!چونیادشنیستیه
زمانےمحرمونامحرمےهمبود.
یہچیزۍروقابکنیمبزنیمگوشہذهن
[ذرهذرهگناههاۍمنظهورمهدۍفاطمه
روعقبمیندازه]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسول خدا شیطان رو دید...
اثر خواندن قرآن
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
حاج قاسم🥀
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•