ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ «❁»
#منیڪبسیجۍام🌱
مابچهبسیجیهای
ڪوچه باغانقلابیم..
نهچمرانهارادیدهایم !
ونهپایدرسمطهریها
نشستهایم !
نهباهمت ها بیخوابیڪشیدهایم !
ونهباآوینیهادربیابانهایشلمچهوطلائیهقدمزدهایم.. !
ماستمشاهپهلویرادرڪ
نڪردهایم
ومعنیحضوربیگانگانرانچشیدهایم..
امابازهمپایاینانقلاب
وآرمانهایشماندهایم..
وباحججیهاسَرمیدهیم
باسیاهڪالیهااز
عاشقانههایماندستمیکشیم
بابلباسیهاازڪودڪانمان
میگذریمو
میرویم..
و با حاج قاسم ها شهید میشویم
آری!
ماپیروخطرهبریم
پایآرمانهایمانتاظهور
حضرتموعود(؏ج)❤️
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ «❁»
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تـاحـالـابہایـنعڪسحاجـۍدقٺڪردهبودین؟
😍🖤
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
📮#تلنگر..🌱
دوستـِ بد
یا گناه رو برات خوشگل میڪنه
یا خودش گنـاهڪاره!
دوستــِ خوب
تو رو به یاد خدا میـندازه و
وقـتی ڪنارشی از گنــاه
ڪردن شـــرم داری(:
#رفیقخوبمثلشهدا♥
فاطمیه هویت شیعه است...
خیلی حواسمونبهشباشه راحتنگذریم
خیلۍچیزاتوفاطمیه میدن✨🖤
که اگه بچه زرنگباشی...
بدستمیاریش✋
بیایمتمامتوانمونوبذاریمتوایندهه هاے فاطمیه بهترینخودمونونشونبدیمبه حضرتمادر🥀
حداقلبه حرمتپهلوےشڪستش...
گناه نکنیم💔
آخہچجورےرومونمیشه😔؟تواینروزاییڪہمادرتوبستر افتاده...
علۍ؏کمکمداره تنهامیشه😔
زینب«س»وحسنین؏یه گوشہتوےخونه ےفاطمه زانویغمبغلگرفتن🖤
رومون میشہگناه ڪنیم؟
امامزمانهمعزاداره مادرشه🥀🖤
ما دیگه عزاشونو بیشترنڪنیم💔
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِحسین
#ولایتاعـتبارمـاشهادتافـتخارمـا ✌️
#تلنگر
شهادت را به
تماشاچیها نمیدهند!
اگر که عاشقِ شهادتی
اول باید سرباز خوبی باشی
خوب مبارزه کنی و حتی
تو این راه مجروح بشی
اما هیچوقت کم نیاری.
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
ما در کوچه های تنگ زمانهمان بر یاریِ
امام غائبمان سیلی که هیچ ؛
غصه هم نخوردیم ..!
#صاحبنآ🌱
رفقاااا....🗣
اذانه ها😍☺️
نماز اول وقتش میچسبه✨♥️
بریم با خدا حرف بزنیم؟!😇
#حی_علی_العاشقی💖
#التماس_دعا
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
سه گوشی در یک دست🙄
دیدین چطور گول میخورین😶
مراقب شیاطین رسانه ای باشیم‼️
#زینب_سلیمانی
#حاجقاسم
#عزیز_ملت
#من_قاسم_سلیمانی_ام
#سوادرسانهایداشتهباشیم
〖🌙🌸〗
چادࢪ ما...
کاࢪ خودش ࢪا بلد اسٺ...🙃
بگذارید فقط صحنہے
محشࢪ بࢪسد(:🌿'!
•
#چادࢪانہ🌸
#میࢪاثمادࢪ✨
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
کسے کہ زیاد قرآݩ مےخواند...🌸
شخصیٺ بزرگےپیدا مےکند🌱
روحش خیلے ࢪقیق مےشود💦
خیلے اتفاقاٺ خوب و زیبا🌈
بࢪایش رقم مےخورد(꧇🌿“
••|🌻#حاجآقاپناهیاݩ
#قرآݩبخوانیم🌷
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
بهش گفتم :پسرم تو به اندازه کافی جبهه رفتی، دیگه نرو! دفاع از انقلاب و ولایت فقط مال تو نیست بزار بقیه هم سهمشون رو ادا کنند.
چیزی نگفت و یک گوشه ساکت نشست.
فردا صبح که خواستم نماز بخونم اومد جانمازم رو جمع کرد و گفت:
بابا جان شما به اندازه کافی نماز خوندی حالا بزار یکم بی نمازها نماز بخونن.
خیلی زیبا منو قانع کرد که دفاع از ولایت سهمیه بردار نیست .دیگه حرفی برای گفتن نداشتم رفت شهید شد پیکرش هم برنگشت اما سربلندم پیش رهبرم.
🌷شهید رضا حاجیزاده🌷
یاد امام و شهدا با صلوات🌷
وقتۍپلیسبهشمامیگهگواهینامه ...
شمااگهپاسپورت،ڪارتملۍوشناسنامهروهمنشونبدۍ،
بازمیگهگواهینامه!
اوندنیاهموقتۍگفتننماز ...
توهرچۍدمازانسانیتومعرفتبزنۍ،
بهتمیگنهمهۍایناخوبهامااصلڪارۍرونشونبده!!
🌷ازشوقشھادٺ🌷
سواد رسانه ای واقعا که🙄
#تلنگࢪانہ🍃
-
یہ زمانے لازم بود بلدباشے کلاشینکف ࢪو
باز و بستہکنے!
اما الان لازمہ بتونے تشخیص بدے⁉️
خبرے کہ💬
منتشر شده تو رسانہ ها🌐📱
درستہ یا غلط...✅❌(:
-
سواد رسانہ اے نداشتہ باشیم...
یعنے باخٺ😣
-
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
دلتون که گرفت...😔
برین سراغ این
برادرای آسمانی...اونا همه جوره هواتونو دارن
عجیب حال آدمو خوب میکنند...:)))❤️
••🍃الحق که هوامونو دارین🍃••
#شهیدحمیدسیاحکالی
#برادرآسمانی..(:🍃
#هوای_دل..•°
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
آیت الله قرهی:
من این کد را به شما میدهم
که هرکی بخواهد به آقا نزدیک
شود اولین راهش
#کنترلچشم است
چشمِ گناه بین، امام زمان بین نمیشود :)
˹•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
شماهایادتوننیستومنمیادمنیستچون
تواونزماننبودم...🤷🏻♂
ولےیهزمانیتوجبههیهفرماندهداشتیمبه
نامحاجاحمدمتوسلیانکہبخاطربکاربردن
یککلمهیانگلیسیمرسیتوسطیک
رزمندهتوبیخشکرد
میدونینچــــــرا؟
چونمیگفتماانقلابکردیمکهفرهنگ طاغوتیوغربروازایرانخارجکنیم🇮🇷
فکرکردیمبگیممرسی،اوکیدیگهکلاسمونمیره
انقلاببسیجیواقعےمیخوادنهبسیجے غربزده🖐🏻
˹•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان شکسته هایم بعد تو
2⃣فصل دوم از روزی که رفتی
#part151
_الهی همیشه بخندید!
صدرا هم که به بازی رها و مهدی پیوسته بود در جواب مادر گفت:
_الهی آمین! سلام مامان خانوم؛ خسته نباشی!
محبوبه خانوم: تو خسته نباشی عزیزم! چی شد مادر؟
صدرا خندید:
_انتظارِ چی داشتی؟ باخت مادرِ من... باخت!
رها: برای همین زنگ زده بود و گریه میکرد؟
صدرا خندهاش رفت و اخم کرد:
_زنگ زد؟
رها سر تکان داد و سر بسته جوری که مهدی کوچکش نفهمد برای صدرا تعریف کرد.
صدرا: همهش فیلمه. در واقع میخواد ببردش پیش خودش که بعد بتونه
ارثیه رو بگیره. چشمشون دنباِل نصف سهام شرکته!
رها: مطمئنی؟
صدرا: آره. رامین همهی سرمایهی پدرش رو از دست داده؛ انگار شریِک
جدیدش که دوست قدیمیش بوده دورش زده! کار خداست، داره چوب
کاراشو میخوره.
رها: بیچارهها!
صدرا: لطفاً دلت واسه اونا نسوزه! خوبه تا حالا بساِط اشکات به راه بود.
رها: خب گناه دارن.
صدرا: گناه رو تو داری که گوشت نداشتهی تنتو هی آب میکنن!
محبوبه خانوم: حالا بیایید نهار بخوریم تا از دهن نیفتاده.
وسِط نهار بودند که رها گفت:
_آیهاینا امروز رفتن قم.
صدرا خوشحال شد:
_واقعا؟! کی برمیگردن؟
_معلوم نیست. ارمیا میگفت آیه باید از پیله دربیاد و دوباره پرواز رو بهخاطر بیاره.
صدرا: هر دوشون سختی زیاد کشیدن.
_به داشتههاشون میارزه. در ضمن منم باهات کار دارم.
رها روی تخت اتاق خوابشان نشسته بود که صدرا آمد:
_چی شده رها جان؟
رها: همه فکر میکنن مهدی برام یک وظیفه هست، یه باره رو شونههای
زندگیمون. فکر میکنن اگه خودمون بچه دار بشیم بینشون فرق میذاریم.
_من میدونم اینطور نیست.
رها: مهدی با بچهی خودم فرق نداره؛ اصلا بچهی خودمه! من بزرگش کردم و اون مادری کردن یادم داد.
_چیشده رها؟
رها: میترسم که فکر کنن از مهدی خسته شدم!
_چرا؟
ِ رها: من حامله ام! مهدی رو پسر خودم میدونم.
صدرا لبخند زد:
_شیرینی مادر شدنت رو با غصهی حرِف مفِت مردم به دهنت زهر نکن!
تو بهترین مادرِ دنیایی؛ دوباره مادرشدنت مبارکت باشه!
رها خندید. به وسعت همهی ترسها و نگرانیهای مادرانهاش برای هر دو بچه اش خندید. مرد زندگیاش مرد بودن را خوب بلد بود.
شیرینی خریدن و شادی کردنهای مهدی و صدرا، قربان صدقه رفتنهای محبوبه خانومی که لبخند و شادیهایش از ته دل بود.شب که شد، باز بساط دورهمیهای خانهی محبوبه خانوم به راه بود. زنها در آشپزخانه مشغول آماده کردِن شام بودند. جای خالی آیه حسابی حس میشد.
مریم و خواهر برادرش از خوشحالی مرخص شدن مادر و بهبود چشمگیر
حالش خوشحال بوده و مدیون این جمع.
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به قسمت اول فصل دوم👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان شکسته هایم بعد تو
2⃣فصل دوم از روزی که رفتی
#part152
میگویند پول که همه چیز نیست، اما بیپولی گاهی قیمتش میشود یتیمی... بدتر از بیپولی، بیکسیاست و امروز مریم میدید این جمع
بیربط به خودش و خانوادهاش چطور کس شدند، چطور کار شدند.
آخر شب که محبوبه خانوم مریم را از مادرش صفیه خانوم خواستگاری کرد، حتی مسیح هم غافلگیر شده بود. جای برادرش ارمیا خالی بود و این برای بی کسیهای مسیح سخت بود. این بچهی از راه نرسیدهی صدرا، قدمش برای عمو مسیحش خوش بود که لپهای ُگل انداختهی مریم و عرق پیشانی مسیح گواه بر آن است.
مریم فرصت خواست برای آشنایی بیشتر و این را میشود یک بلهی ضمنی دانست برای تازه داماِد تنها مانده در این دنیا.
**********************************************
ارمیا که سنگ قبر را با گلاب شست، کمی آب به گلدان بالای قبر داد و کنار آیه نشست. زینب بین قبرها راه میرفت و وسواسی که برای پا نگذاشتن روی قبرها نشان میداد و سعی داشت از باریکهی بین آنها راه رود برایش جالب و جذاب بود. مثل کودکیهای خودش که گاهی سعی میکرد پایش داخل موزاییکها باشد و روی خط آنها پا نگذارد؛ انگار
کودکی همیشه کودکی است و بعضی رفتارها در ذات انسان است و از نسلی به نسل بعد منتقل میشود.
آیه که نگاه ارمیا به زینب را دید گفت:
_منم بچه بودم اینجوری راه میرفتم. احساس میکردم اگه پا رو سنگا ُمرده
ها
بذارم، دردشون میاد.
ارمیا خندید:
_ما رو زیاد از پرورشگاه بیرون نمیاوردن، ولی فکر کنم منم همینکارو میکردم. من باید پاهامو بین موزاییکهای حیاط میذاشتم، اگه یکی از پاهام میرفت روی خط، باید اون یکی پامو هم همونجوری میذاشتم؛
اگه نمیشد یه حس بدی میگرفتم.
ارمیا تکان خوردن شدید آیه را از زیر چادر درد:
_چی شده؟ میخندی؟
آیه همانطور که از زیر چادر میخندید گفت:
_آخه منم همینکارو میکردم؛ بدتر از همه اینه که الانم گاهی اینجوری میکنم. فکر کردم فقط من ُخلم.
ارمیا بلند خندید و صدایش در فضا پیچید و نگاه زینب را به دنبالش کشید:
_نترس، منم ُخلم؛ چون هنوزم گاهی انجامش میدم.
آیه: دلم براش تنگه.
ارمیا: حق داری. منم دلم براش تنگه.
دوراِن دانشجویی و خدمتمون رو میگم.
آیه: میشناختیش؟
ارمیا: میدیدمش اما سمتش نمیرفتم.
آیه: مَرد خوبی بود.
ارمیا: شوهر خوبی هم بود برات. تو هم زن خوبی بودی براش.
آیه: یک سوال بی ربط بپرسم؟
ارمیا: بپرس
آیه: چرا اسم شما اینجوریه؟ارمیا، مسیح، یوسف؟
ارمیا خندید: تازه باقی بچه هارو ندیدی!ادریس، دانیال، شعیب!
آیه لبخند زد: چرا خب؟
ارمیا: مسئول پرورشگاه عشِق اسمهای پیامبرا رو داشت. مارو آوردن
پرورشگاه، خیلی کوچیک بودیم، اسم نداشتیم، فامیل نداشتیم. اسم و فامیل بهمون داد. مرِد خوبی بود.
آیه: دنبال پدر مادرت نگشتی؟
ارمیا: با حاج علی گشتیم. بابات آشنا زیاد داره انگار! رسیدیم خرمشهر.
احتمالا توی بمباران از دستشون دادم. یک جورایی منم مثل زینب ساداتم.
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به قسمت اول فصل دوم👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🕊🌿✨
🌿✨
✨ ﷽
💌رمان شکسته هایم بعد تو
2⃣فصل دوم از روزی که رفتی
#part153
آیه: خدا رحمتشون کنه. سالگرد مهدی نزدیکه.
ارمیا: براش مراسم میگیریم، مثل هر سال.
آیه سرش را به چپ و راست تکان داد: _نه! مردم بهمون میخندن؛
میگن رفته شوهر کرده و حالا برای شوهر مرحومش مراسم گرفته.
ارمیا: مردم حرف زیاد میزنن؛ اونا هیچ چیز از تو و زندگیت و تنهاییات نمیدونن! اونا دنبال یه اتفاقن که دربارهش حرف بزنن. چهار ساله مهدی
رفته، این مردم به ظاهر روشنفکر حالا که نمیتونن زنها رو با شوهراشون دفن کنن، اونا رو تو تنهایی خونههاشون میپوسونن. آیه باش! الگو باش! مقاوم باش! بگو زندهای... بگو حق زندگیداری... بگو شوهرِ شهیدت رو از یاد نبردی و براش ارزش قائلی و دوستش داری و
بهش افتخار میکنی! آیه باش برای این مردِم به ظاهر مسلمون کهِ تفریحشون نقِد مردمه تو کار هم سرک میکشن حق خودشون میدونن قضاوت کنن و رای بدن. یادته قصهی مریم خانوم که بیگناه کتک خورد و آزار دید؟ صورتش سوخت و آسیب دید؟
*****************************************
مسجد شلوغ بود... دوستان و همکاران و خانواده سید مهدی و هر کس که او را میشناخت آمده بود. مراسم که تمام شد صدای زینب در مسجد پیچید... دخترک چهار سالهی آیه برای پدرش شعر میخواند:
مامانم گفته
واسهم از بابا
آقا گفت برو
بابا رفت به جنگ
مامان گریه کرد
بابا رفت حرم
بابا شد شهید
زینب گریه کرد
بابایی نداشت
تا برن سفر
بابایی نداشت
تا برن حرم
حرم شد آزاد
بابایی نبود
زینب تنها بود
بابایی نبود
مامان گریه کرد
زینب نگاه کرد
عکس بابایی
با روبان مشکی
بالای دیوار
داشت میکرد نگاه
زینب گریه کرد
مامان گریه کرد
بابا میخنده
بابا خوشحاله
آخه عزیزه
بابا شهیده
بعد گفت:
_من با دوستم محمدصادق و زهرا و مهدی اینو برای بابا درست کردیم؛
آخه دلم برای بابا تنگ شده بود، بابا ارمیا هم رفته بود جنگ... من همهش تنها بودم. دلم بابا میخواست. گریه کردم؛ دوستامم گریه کردن...
بعد محمدصادق اینو گفت و یادم داد تا برای بابا مهدی بخونم.
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به قسمت اول فصل دوم👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004
✨
🌿✨
🕊🌿✨
✨🕊🌿✨
🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨
سلامعلیکم🌿
به قسمت پایانی این فصل نزدیک میشیم.
و فصلی جذاب و زیبا و غم انگیز در راه داریم👌🏻
ممنون از همراهی شما💐
منتظر نظراتتون هستیم📻
https://harfeto.timefriend.net/16376706489456
✨﷽✨
« عـــوامــل فــقــر »
✍🏻چند چیز از چیزهایی که باعث فقر و تهیدستی می شود که از جمله :
①بعد نماز صبح تا طلوع خورشید، بخوابد.
②با حالت جنابت غذا بخوردـ
③هنگام غذا دستش را نشوید.
④به خورده نان بی حرمتی کندـ
⑤شب خانه را جاروب کند.
❻باقی گذاشتن تار عنکبوت در منزل
❼نماز را سبک بشمارد.
❽لعن و ناسزا گفتن به اولاد
❾دروغ گفتن
❿در حمام ادرار کردن
⑪با حرص غذا خوردن
⑫در حال غذا خوردن به اطراف نگاه کند.
⑬بین نماز مغرب و عشا بخوابد.
⑭قسم دروغ خوردن
⑮با فامیل قطع رابطه کند.
⑯گوش کردن آهنگ غنایی.
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
ِ⚖ ⃟⃝
#حرف_حساب
توئه مذهبے ...
باید اکیپ خاص و مذهبےِ
خودتو داشته باشے !!
ولے، هر از چندگاهےهم باید،
چندتارفیق غیرِمذهبےهم
پیداکنےونامحسوس
بیاریشون توخط🤝
البته به شرطِ اینکه خودت
یه وقت راهتو گم نکنے (:
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
‹🖤🖇›
-
سـٰآلهـٰآسـتڪهجَھـٰآنمُنقَلِـبِاَزشـٰآگِرداَسـت
وآۍبَـرحـٰآلِعَـدوُگَـربِرسَداُستـٰآدَشシ..!
#سیدنآ
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#چادرانھ^^
اينڪہ گهگاهے
درخيابان چشم بازڪنے
وببينےتو و آن چــادرت
تڪ وتنهاييد!
اين يعنے...
توناياب ترين خلق خدايے...♥️✨
تومرواریدنایابے😌🌱
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
آرامش من یعنی ...:)🍃
نزدیک شدن به تو
#خدا♡
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@azshoghshahadat
•┈┈••✾❣✾••┈┈•