eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
652 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂 🍂 رمـان‌بدون‌تو‌هرگز مجروحي که کمي با فاصله از علي روي زمين خوابيده بود. سرش رو بلند کرد و گفت: - خواهر، مراعات برادر ما رو بکن. روحانيه؛ شايد با شما معذبه... با عصبانيت بهش چشم غره رفتم... - برادرتون غلط کرده! من زنشم، دردش اينجاست که نميخواد من زخمش رو ببينم... محکم دست علي رو پس زدم و عمامه اش رو با قيچي پاره کردم. تازه فهميدم چرا نمي خواست زخمش رو ببينم... علي رو بردن اتاق عمل و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم. مجروحهايي با وضع بهتر از اون، شهيد شدن؛ اما علي با اولين هلي کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب... دلم با اون بود؛ اما توي بيمارستان موندم. از نظر من، همه اونها براي يه پدرومادر يا همسر و فرزندشون بودن، يه علي بودن... جبهه پر از علي بود. بيست و شش روز بعد از مجروحيت علي، باالخره تونستم برگردم... دل توي دلم نبود. توي اين مدت، تلفني احوالش رو مي پرسيدم؛ اما تماسها به سختي برقرار مي شد. کيفيت صداي بد و کوتاه... برگشتم... از بيمارستان مستقيم به بيمارستان. علي حالش خيلي بهتر شده بود؛ اما خشم نگاه زينب رو نمي شد کنترل کرد. به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود... - فقط وقتي مي خواي بابا رو سوراخ سوراخ کني و روش تمرين کني، مياي؛ اما وقتي بايد ازش مراقبت کني نيستي. خودش شده بود پرستار علي، نمي گذاشت حتي به علي نزديک بشم... چند روز طول کشيد تا باهام حرف بزنه... تازه اونم از اين مدل جمالت... همونم با وساطت علي بود. خيلي لجم گرفت... آخر به روي علي آوردم... - تو چطور اين بچه رو طلسم کردي؟ من نگهش داشتم، تنهايي بزرگش کردم، نالههاي بابا، باباش رو تحمل کردم! باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا مي کنه... و علي باز هم خنديد. اعتراض احمقانهاي بود وقتي خودم هم، طلسم همين اخالق با محبت و آرامش علي شده بودم... بعد از مدتها پدرومادرم قرار بود بيان خونه مون! علي هم تازه راه افتاده بود و ديگه ميتونست بدون کمک ديگران راه بره؛ اما نمي تونست بيکار توي خونه بشينه... منم براي اينکه مجبورش کنم استراحت کنه، نه ميگذاشتم دست به چيزي بزنه و نه جايي بره... باالخره با هزار بهانه زد بيرون و رفت س*پ*ا*ه ديدن دوستاش، قول داد تا پدرومادرم نيومدن برگرده! همه چيز تا اين بخشش خوب بود؛ اما هم پدرومادرم زودتر اومدن... هم ناغافلي سر و کله چند تا از رفقاي جبهه اش پيدا شد. پدرم که دل چندان ┄•●❥@azshoghshahadat 🍂 🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂