🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋 •°﷽•°
رمان دو مدافع🕊
#part65
هر لحظه که حس می کردم ممکن است به زمین بخورد محکم چشمانم را می بستم و فقط اسم علی را صدا می زدم...
آخر هم از بس از دست این پدر و پسر بازیگوش حرص خوردم، آنقدر غرق شدن علی ایلیا را بغل گرفت و مسیرمان را جدا کردیم تا برویم زیارت.
دستم که به ضریح خورد، باز هم مثل بار اول حس غریبی داشتم.
زیارت مکه تمام شد برگشتمبه صحن.
با چشم دنبال علی و ایلیا میگشتم که...
علی داخل حیاط نماز میخواند و وروجک کوچک من هم ادای نماز خواندن را در می آورد.
گاهی وقت ها، نمی دانم باید چطور تو را شکر کنم!
خوشبختی، سلامتی، همسر خوب، فرزند سالم، و این همه نعمتی را که به من دادی چگونه باید شکر بگویم؟
اشک گوشه چشمم را با دست پس میزنم و زمزمه می کنم:
خدایا شکر...
***************
دو ماهی از سفرمان به مشهد می گذرد و شب و روزم را با فکرهای به هم ریخته که باعث و بانی تمام شان علی است طی میشود...
به ساعتم نگاه می کنم و سعی میکنم سرعتم را بیشتر کنم.
مطمئناً یک ربعی تاخیر دارم و بعید میدانم استاد اجازه ورودم را صادر کند...
از نرده کمک می گیرم و فوری وارد سالن می شوم که...
لحظه ای در جاییم متوقف می شوم.
تشخیص قامت سید کار سختی نیست...!
✍به قلم بهار بانو سردار
#ادامہ_دارد...
𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯
@azshoghshahadat
🦋
✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿 ﷽
🕊🌿
🌿
رمان از روزی که رفتی
#part65
ارمیا: پس چرا مَردم اون زمان نفهمیدن؟
حاج علی: چون ِشکم هاشون از حرام ُپر شده بود، که اگه ِشکمت از حرام پر نباشه، شنیدن صداش حتی بعد از قرن ها هم زیاد سخت نیست!
ارمیا: از کجا بفهمم کدوم راه، راه حقه؟
حاج علی: به صدای درونت گوش بده! کدوم رو فطرتت میپذیره؟
اسلامی که کودک 6 ماهه روی دست پدر پرپر میمیشه یا اسلامی که مرهم میشه روی زخم یتیم ها؟ اسلام دفاع از مظلوم شبیه اسلام امام حسین علیه السلامه یا اسلامی که جلوی چشمای بچه ها سر میُبره؟!
ارمیا: شاید اونا هم خودشون رو حق میدونن! شاید اونا هم دلیل دارن که افتادن دنبال گرفتن حقشون! مگه نمیگن حضرت زهرا (س) هم دنبال فدک رفت؟ اونا هم شاید طلب دارن؛ امام حسین (ع) هم رفت دنبال حکومت، حاجی دفاع از کشور یه چیزه اما آدمایی که به ما ربط ندارن یه طرف دیگه، اصلا تو کتاب هاتون نوشته سوریه آزاد نمیشه؛ چرا الکی بریم بجنگیم!
حاج علی: فدک حق بود که ضایع شد. فدک حق امامت بود و خالفت، اصلا خلافت و امامت جدا از هم نبود، از هم جدا کردنش؛ حق رو از حق دارش گرفتن، فدک یعنی حکومت مطلق امیرالمومنین، حکومت امام حسین (ع).
ارمیا: اینکه شد موروثی و شاهنشاهی! مردم باید انتخاب کنن!
حاج علی: اونا آفریده شدن برای هدایت بشر! اونا بالاترین ِعلم رو برای هدایت بشر دارن، تو اگه بخوای یک نقاشی بکشی وقتی یه طرحی جلوته از همه طرف بهش اشراف داری بهتر رسمش میکنی یا وقتی که یک نقطه کوچیک از اون رو می ببینی؟ اونا مشرف به تمام دنیا
هستن، ُمشرف به همه حق و باطل ها؛ به همه ی هست ها و نیست ها،
به همه دروغ ها و راستی ها؛ شاید سوریه آزاد نشه، اما مهم تلاِش ما برای
کمک به مظلومه مهم تلاش ما برای حفظ حریم ولایته، امام حسین (ع)
میدونست اونجا همه ی مردها کشته و زن ها اسیر میشن. رفت تا به هدف بزرگترش برسه؛ از عزیزترین چیزها و کسانش گذشت تا برای ما اسلام رو نگهداره، اصلا بحث تکلیف و وظیف هست؛ نتیجش به ما ربطی نداره؛ البته اگر نتیجه ظاهری منظور باشه، ما مامور به وظیفه ایم نه نتیجه!
ارمیا: من ُگم شدم توی این دنیا حاجی، هیچ کسی به دادم نمیرسه!
حاج علی: نگاه کن! چهارده چراغ روشنای دنیات هستن و چهارده دست به سمتت دراز شدن، تمام غرق شده ی این دنیا اگه اراده کنن و دست دراز کنن بی برو برگرد قبولشون میکنن و نجانشون میدن! خدا توبه کارا رو دوست داره.
آیه در سکوت نگاهشان میکرد. "چه میکنی سیدمهدی؟ یارکشی میکنی؟ مگر یاد کودکی هایت کرده ای که یار جمع میکنی برای بازی ای که برایمان ساخته ای؟"
*******************************************
سال نو که آمد، احساسات جدید در قلب ها روییده بود. صدرا دنبال بهانه بود برای پیدا کردن فرصتی برای بودن با زن و فرزندش. محبوبه خانم از افسردگی درآمده و مهدی بهانه خنده هایش شده بود انگار سینا بار دیگر به خانه اش امده بود...
شب کنار هم جمع شده و تلویزیون میدیدند که محبوبه خانم حرفی را
وسط کشید:
_میدونم رسمش اینجوری نیست و لیاقت رها بیشتر از این حرف هاست؛ اما شرایطی پیش اومد که هر چند اشتباه بود اما گذشت و الان تو این شرایط قرار گرفتیم. هنوز هم ما عزاداریم و هم شما، اما میدونم که باید از یه جایی شروع بشه، رها جان مادر، پسرم دوستت
داره؛ قبولش میکنی؟ اگه نه هر وقت که بخوای میتونی ازش جدا شی!
اگه قبول کنی و عروسم بمونی منت سرمون گذاشتی و مدیونت هستیم.
حق توئه که زندگیتو انتخاب کنی، اگه جوابت مثبت باشه بعد از سالگرد سینا یه جشن براتون میگیریم و زندگیتون رو شروع میکنید؛
اگه نه که بازم خونه ی بالا در اختیار تو و مادرته تا هر وقت که بخواید. معصومه تا چند روز دیگه برای بردن جهازش میاد و اونجا خالی میشه، فکراتو بکن، عروسم میشی؟ چراغ خونه ی پسرم میشی؟ صدرا خیلی دوستت داره!
اول فکر کردم به خاطر بچه هست، اما دیدم نه... صدرا با دیدن تو لبخند
میزنه، برای دیدن تو زود میاد خونه؛ پسرم بهت دل بسته، امیدوارم
دلش نشکنه!
✍به قلم سنیه منصوری
#ادامہ_داࢪد...
┄•●❥@azshoghshahadat
پرش به پارت اول👇
https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671
🌿
🕊🌿
✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿
✨🕊🌿✨🕊🌿
🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿