eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
646 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 •°﷽•° رمان دو مدافع🕊 مثل همیشه لبنانی بستم و چادرم را سر کردم. با ریحانه از هتل خارج شدیم که کنار گلدان های اطراف حیاط، قامت علی را تشخیص دادیم. برای آخرین بار می رفتیم حرم و من چقدر دلتنگ این حرم میشدم...! بعد زیارت، نماز زیارت خواندن و دوباره برگشتم به صحن. امشب با خودم دوربین آورده بودم. از چند صحنه فوق العاده عکس گرفتم و چشم دنبال سوژه میگشتم که لحظه ای محو تماشای مردی شدم که دقیقا روبروی من، سرش را به دیوار تکیه داده و اشک می ریزد و خیره است به پنجره فولاد... علی، با آن چشم های رنگ شبش خیره شده بود به طلایی پنجره فولاد و نور سفیدی که به صورتش می تابید چهره اش را خاص تر از همیشه کرده بود... ناخواسته نگاهم را به پنجره فولاد دوختم و در دل با خود زمزمه کردم: " یا امام رضا دلم چشه درمونشو بهش بده اگه صلاح میدونی..." نگاهم را گرفتم و دوربین را روشن کردم. به کادر عکس نگاه کردم. دست علی روی سرش بود و تسبیح یاقوتی اش میان ان انگشتان کشیده و سفیدش خودنمایی می‌کرد... چشمم به کبوتری خورد که کمی آن طرف تر از او، نگاهش انگار به پنجره فولاد است... مکث را جایز ندانستم و فوری عکس گرفتم. از بالای دوربین به صحنه پیش رویم خیره شدم. علی؟ سید؟ آقای طباطبایی یا اصلا هر چیز دیگر... باید اعتراف می کردم که این پسر دلم را ربوده بود... دوربین را که پایین آوردم دیدم که او هم خیره شده به من... ✍به قلم بهار بانو سردار ... 𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯ @azshoghshahadat 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 •°﷽•° رمان دو مدافع🕊 چشم ندزدیدم. " علی...؟" عقب‌گرد کردم که ریحانه را دیدم. به سمتش رفتم و تا آخرین لحظه که به هتل برسیم، فقط نگاه دزدیدم از نگاه های علی. من پیش خودم اعتراف کرده بودم علی که نشنیده بود! شنیده بود؟؟ چرا اینطور نگاهم می کرد؟؟ به اتاق که برگشتیم، وسایلمان را جمع کردیم ریحانه خوابید و باز هم مثل تمام این سه شب، من بیدار ماندم. روز اول که سردرد داشتم و جایی نرفتم. روز دوم رفتیم کوه سنگی که تا برگردیم شب شده بود. آخر شب هم مثل امشب رفتیم حرم. و روز سوم هم که امروز بود رفتیم حرم و بازار رضا را گشتیم و کمی هم استراحت کردم و باز هم آخر شب حرم. به ریحانه غرق در خواب نگاه کردم. بلند شدم و دوربینم را از روی مبل برداشتم. روشنش کردم و عکس ها را دوره کردم تا رسیدم به عکس علی. یعنی سرانجام این حس گیج کننده چیست...؟ ************ نگاهم را به گنبد طلایی پیش رویم میدوزم. السلام علیک یا علی بن موسی الرضا آمده بودیم مشهد زیارت... با یک تصمیم کاملا ناگهانی...! وارد صحن که شدیم، ایلیا از دیدن آن همه فرش و آن فضای بزرگ به وجد آمد و دست علی را ول کرد و شروع کرد به دویدن و پریدن از این فرش به ان فرش. ✍به قلم بهار بانو سردار ... 𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯ @azshoghshahadat 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋
تلنگرانه ❬یِہ‌چیز؎بِھِت‌میگَم خوب‌بِھش‌فِڪرڪُن . . اَگرنِمۍتونۍلَبخَنـدبِڪآر؎ رو؎ِلَبـآ؎مَھد؎فآطِمہ حَداَقل‌چِشمـآشوگِریون‌نَڪُن! . . . صلوات برای سلامتے آقاامام زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مخصوص بچه مذهبیا♥️😂 ❤️⃝⃡🍂• 💍♥ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
چون...🧕🏻 هر وقت دلت گرفت با طعنه ها...💔 قرآن رو باز کن...📖 و سوره مطففین رو نگاه کن...🌱 آنان که آن روز به تو می خندند❗️ فردا گریانند و تو خندان...🙂✌️🏼 - -💫°~ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بــــسم رب العشق•°❤️
حدیث_کساء-علی‌فانی﷽۩.mp3
7.58M
💠حدیث کسا 🌱 ✨💓 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
[----✨----] وَ الـصُبحِ اِذا تَنَفَّس ... سلامـ به صُبح و به همه‌ی پـرنده‌ هـایی که وقت آمدنش تسبیح می‌کنند .. ♥✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
«🛵🌻» - - بِهش‌گُفتم:دآیۍ‌جون! چِرآ‌هَمش‌میگۍ‌مۍ‌خوآم‌شَھیدشَم توهَم‌مِثل‌بَقیہ‌جَوون‌هـٰاتَشکیل‌خـٰانوادھ‌بِدھ، حَتمـٰاپِدرخوبۍ‌‌میشۍ‌وَبَچہ‌هـٰاۍ‌خوبۍ‌ تَربیت‌میکُنۍ‌،مِثلِ‌خودِت! بِهم‌گُفت:میدونۍ‌چیہ‌دآیۍ‌ شھدآ‌چِرآغ‌اند!‌چرآ‌غِ‌رآھ‌دَر‌تـٰاریکۍِاِمروز دآیۍ‌‌مَن‌مۍ‌خوآ‌هم‌چِرآغ‌بـٰاشم(: •شَھيدحُسين‌ولـٰایتۍ‌فَر• - - ⸾🛵⸾↫ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•