eitaa logo
هیأت الزهرا(س) دانشگاه شریف
1.2هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
125 ویدیو
8 فایل
کانال رسمی هیأت الزهرا﴿س﴾ دانشگاه شریف روابط عمومی: t.me/Azzahraa_Admin آرشیو: @AzzahraaMedia سایت: Azzahraa.ir سروش: sapp.ir/AzzahraaSharif اینستاگرام: instagram.com/AzzahraaSharif
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 ۸ روز مانده تا محرم انس بن حرث کاهلی در روزگار فقر صحابه، همراه پدرش همنشین اصحاب صفه بود. از بدر و حنین هم خاطره ها داشت. انس کودکی حسین (ع) را در مدینه دیده بود. پیر پرهیزکار و عارف عاشورا به شوق یاری سید الشهدا (ع) شبانه از کوفه به کربلا آمد. روز عاشورا عمامه از سر برداشت و با آن کمر خویش را بست. دستمالی نیزبر پیشانی بست تا ابروان سپید بلندش را زیر آن پنهان کند. سیدالشهدا (ع) لحظه ای این منظره را نگریستند و به انس نزدیک شدند؛ سپس دستانش را فشردند و فرمودند:«خدا را سپاس که یارانی فداکار چون شما دارد!» انس اذن گرفت و راهی میدان شد. پروایش نبود و چالاک تر از جوانان شمشیر می زد و رجز می خواند : « ما چالاک و بی امان نیزه های مرگ می بارانیم و دشمنان را از مرگ کامیاب می کنیم . آل علی شیعیان رحمان اند و آل زیاد پیروان شیطان» @azzahraasharif
🏴 ۸ روز مانده تا محرم انس بن حرث کاهلی در روزگار فقر صحابه، همراه پدرش همنشین اصحاب صفه بود. از بدر و حنین هم خاطره ها داشت. انس کودکی حسین (ع) را در مدینه دیده بود. پیر پرهیزکار و عارف عاشورا به شوق یاری سید الشهدا (ع) شبانه از کوفه به کربلا آمد. روز عاشورا عمامه از سر برداشت و با آن کمر خویش را بست. دستمالی نیزبر پیشانی بست تا ابروان سپید بلندش را زیر آن پنهان کند. سیدالشهدا (ع) لحظه ای این منظره را نگریستند و به انس نزدیک شدند؛ سپس دستانش را فشردند و فرمودند:«خدا را سپاس که یارانی فداکار چون شما دارد!» انس اذن گرفت و راهی میدان شد. پروایش نبود و چالاک تر از جوانان شمشیر می زد و رجز می خواند : « ما چالاک و بی امان نیزه های مرگ می بارانیم و دشمنان را از مرگ کامیاب می کنیم . آل علی شیعیان رحمان اند و آل زیاد پیروان شیطان» @azzahraasharif
🏴 ۷ روز مانده تا محرم نیمه شب عاشورا نافع، اطراف خیمه ها را می پایید. سیاهی مردی از دور دیده می شد که می نشست و بر می خاست. نزدیکتر رفت. و پرسید:« کیستی ای مرد؟» صدای امام به گوشش رسید:« نافع منم، خدایت رحمت کند.» نافع گفت: « مولای من در این سیاهی شب، نزدیک دشمن گزندی به شما نرسد! مولای من! چرا می نشستی و بر می خاستی؟» حضرت در پاسخ فرمودند:« نافع، فردا وقتی در غربت این دشت، کودکان و زنان خسته و تشنه و بی پناه می گریزند، خارها پایشان ر ا خواهد آزرد. آنها را بر می دارم تا پای کودکان کمتر آسیب ببیند. نافع، تو یار وفادار بودی. من بیعت خود را برداشتم. از تاریکی شب استفاده کن و برو.» سخن سیدالشهدا (ع) نافع را به التماس انداخت:« ای فرزند پیامبر، مرا به رفتن می خوانی؟ جان برگیرم و بروم؟! جان بی شما هیمه دوزخ است. مرگ بی شما ذلت و خواری است. مرگم باد که در پای شما نمیرم» @azzahraasharif
🏴 ۶ روز مانده تا محرم حجاج بن مسروق جعفی از اهالی کوفه بود. سالهای جوانی اش را همراه مولایش علی (ع) در جمل و صفین و نهروان گذارند. برای همراهی با سیدالشهدا (ع) هم به مکه رفت و تا کربلا همراه و مؤذن حضرت بود. ظهر عاشورا حجاج به اشارۀ مولا، آخرین اذانش را گفت و پس از نماز، اجازۀ میدان گرفت. در میدان نبرد، به جای رجزخوانی تکبیر می گفت. حجاج در حالی که بدنش چند زخم برداشته بود به زیارت مولایش آمد. در مقابلش ایستاد و این گونه رجز خواند: «هستی ام فدای تو باد، ای هدایتگر هدایت شده! امروز شهید می شوم و جدت پیامبر گرامی (ص)و پدر بزرگوارت علی (ع) را که جانشین شایسته پیامبر می دانیم زیارت خواهم کرد.» امام این طور دعایش فرمودند: « درود خدا بر تو! ما نیز در پی تو، آن بزرگواران را زیارت خواهیم کرد.» بعد از نبردی سخت، حجاج بر زمین افتاد. امام حسین (ع) سر او را بر زانو گرفتند و حجاج بر زانوی محبوبش جان سپرد. @azzahraasharif
🏴 ۵ روز مانده تا محرم روز تاسوعا پیکی از جانب کوفه به بشر خبر آورد که فرزندش عمرو در مرز ری به اسارت در آمده است و اگر اندیشناک و نگران سرنوشت اوست برای رهایی اش باید سریع چاره ای بجوید. کشمکش غریبی بود بین انتخاب ماندن و رفتن، در این اندیشه بود که امام او را فراخواندند: «خدایت رحمت کند بشر! تو یاور و دوستدار مایی. تو فداکار و وفاداری؛ اما بیعت خویش را از تو برداشتم. برو و برای رهایی فرزندت چاره ای بیندیش.» انگار تعلقی به دنیا نداشت که گفت: « مولای من، نه، هرگز نمی روم. درندگان بیایان زنده زنده قطعه قطعه ام کنند، اگر از تو جدا شوم! من بروم و در این غربت و تنهایی رهایت کنم؟ ! بروم و عزیز پیامبر را به گرگان درنده و خون خواران این دشت بسپارم؟!» بشر همچون ابراهیم (ع) از پسرش گذشت و لقاء محبوب و شهادت در راه معشوق را برگزید. @azzahraasharif
🏴 ۴ روز مانده تا محرم روز عاشورا امام حبیب را به فرماندهی جناح چپ گماشتند و هنگام اذان ظهر به او فرمودند: «ای حبیب، از دشمن فرصتی بخواه تا نماز بخوانیم.» حبیب از لشکر عمر سعد درنگ خواست؛ ولی حصین بن تمیم فریاد زد: « نماز شما پذیرفته نیست.» حبیب خشمگین پاسخ داد:« نماز از آل رسول قبول نیست و از شما پذیرفته است؟!» حصین تیغ کشید و راهی میدان شد. حبیب نیز اذن از میدان گرفت و بر دشمن چیره شد؛ ولی دیگران به کمک حصین آمدند و دیری نپایید که سر پیرمرد اصحاب به دنبال اسب، در میدان طواف می کرد.امام بالای پیکر حبیب آمدند و چنین فرمودند: « ای حبیب، خدا برکتت داد! چه گزیده مردی بودی؛ هر شب را به سپیده می رساندی و آغاز قرآن را به پایان». @azzahraasharif
🏴 ۳ روز مانده تا محرم دشت کربلا دو سو بیشتر ندارد: سعادت یا شقاوت. پاکی یا پلیدی، بهشت یا جهنم، حسین (ع) یا عمر بن سعد! حر پشت سر امام به نماز ایستاد. هنگام مذاکره فرزند پیامبر را به تسلیم خواند و به مرگ تهدید کرد! امام بر سرش خروشید: «مادرت به عزایت بنشیند! چه می خواهی بکنی؟» و او گفت: «اگر فرزند فاطمه نبودی. پاسخت می گفتم.» در روز عاشورا، صدای مظلومیت حسین (ع) وجدان خفته اش را بیدار کرد. چکمه آویزان گردن بر در خیمه مولا ایستاد: «آقای من! آیا خداوند توبه مرا می پذیرد؟» پاسخ دلنشین امام، آبی بود بر آتش دلش: «آری، توبه ات را می پذیرد و از گناهت می گذرد.» بعد از مبارزه ای نفس گیر نیزه بر سینه حر فرود آمد. بر زمین افتاد و از هوش رفت. چشمش را که گشود سرش را بر زانوی امام عاشقان دید که فرمودند: « تو حری، همانگونه که مادرت تو را نامید. تو در دنیا و آخرت آزاده ای!.» @azzahraasharif
🏴 ۲ روز مانده تا محرم کاروان امام حسین (ع) به ثعلبیه رسید. در دوردست خیمه ای ساده و کوچک پیدا بود. امام به پیش رفتند. پیرزنی تنها در خیمه ایستاده بود. سید الشهدا (ع) سلام کرده و پرسیدند : «تنها در بیابان چه می کنی مادر؟» پیرزن جواب داد: منتظر پسرم عبدالله هستم. تو که هستی ای جوانمرد؟» در پاسخ شنید: « من حسینم. فرزند دختر پیامبر، حجت خدا هستم و رو به کربلا دارم. وقتی فرزندت رسید، سلام مرا به او برسان و بگو: فرزند پیامبر آخر الزمان تو را به یاری طلبیده است.» عبدالله نصرانی سابق و تازه مسلمان عاشق ماجرا را که شنید، اندیشید و راه خود را انتخاب کرد. روز عاشورا هنگامی که دشمن، عبدالله را به شهادت رساند، سرش را به طرف خیمه ها پرتاب کرد . ام وهب سر خونین و خاک آلود را برداشت و بوسه ای بر پیشانی اش نشاند و سپس در میان حیرت همگان، سر رابه طرف میدان پرتاب کرد و گفت: « ما چیزی را که در راه خدا داده ایم، پس نمی گیریم.» @azzahraasharif
🏴 ۱ روز مانده تا محرم پله پله بالا می رود. این قصر، پروازگاه اوست و نردبان صعودش به بهشت. چهارشنبه نهم ذی الحجه است. حسین (ع) در راه است و او در پشت بام قصر کوفه. به بکربن حمران می گوید: « بگذار دو رکعت نماز بخوانم.» می خواند. زود و کوتاه می خواند؛ بعد می گرید و می گوید: « خدایا، این بیدادگرترین و شرورترین قوم را مجازات کن؛ چرا که دعوتمان کردند و حق ما را زیر پا نهادند و به ریختن خونمان برخاستند!». از پشت بام صدای هلهله می آید. دیروز به او چنگ زدند و امروز، سنگ و نیرنگ! دیروز تکیه گاهشان بود و امروز حتی دیوار هم برای او تکیه گاه مطمئنی نیست! دیروز اهل کوفه به او سلام می دادند و امروز دشنام! جاده را می نگرد. غبار را می کاود تا شاید حسین خویش را بیابد. فردا عید قربان است و مسلم پیشاهنگ قربانیان و ذبیح نخستین کوفه. @azzahraasharif
🔰 جریان حق و باطل 👤 حجت الاسلام مفیدی 📌 سخنرانی شب اول محرم ۱۴۰۳ @azzahraasharif
🔰 جریان حق جریان خداست 👤 حجت الاسلام مفیدی 📌 سخنرانی شب دوم محرم ۱۴۰۳ @azzahraasharif
📸 ألا و إنَّ أبغَضَ النّاسِ إلَى اللّه‏ مَن یَقتَدی بِسُنَّةِ إمامٍ و لا یَقتَدِی بِأعمالِهِ هشدار که منفورترین مردم نزد خدا کسى است که سیره امامى را برگزیند ولى از کارهاى او پیروى نکند.| امام سجاد (ع) 🏴 سالروز شهادت امام سجاد (ع) را بر تمامی شیعیان تسلیت عرض می‌نماییم. @azzahraasharif
امیرالمؤمنین در آن سختی و درگیری نبرد وقتی دید عمار نیامده است، بین کشته‌ها شروع کرد به پیدا کردن عمار. بالای سر عمار رسید، عمار را دید، سر او را به آغوش کشید، شروع به گریه کردن کرد و بالای سر او شعری سرود. یک بیت و با این معنی؛ که «ای روزگار غدّار، هر کسی را که علی دوست دارد از او گرفتی». @AzzahraaSharif
📸 🔰 وظیفه امروز 🔹 قابی از راهپیمایی محکومیت ترور سید حسن نصرالله و حمایت از حزب‌الله لبنان، ۸ مهرماه ۱۴۰۳ دانشگاه صنعتی شریف @AzzahraaSharif