#داستانک
#این_داستان_واقعی_است
یادش بخیر 🤧😭
یه روز خاص بود 😳😲
تو مسجد 🕌 همه مشغول کاری بودن
از بچه های کوچیک 👦 گرفته که داشتن غذا 🍛 بسته بندی می کردن
و جوون هایی که تو حیاط منتظر بودن تا به انبار هلال احمر برن و کمک 🤝 کنند
تا ریش سفید هایی که داشتن غذا رو آماده می کردن
یه زمزه هایی شده بود ولی بیشتر شبیه شوخی و شایعه بود تا واقعیت
بابا مگه میشه !! امکان نداره .. 😳😳😳
ادامه داره ......
#داستانک
#این_داستان_واقعی_است 😳😳
#قسمت_دوم
من که خودم باور نمی کردم 🤓
ولی حقیقتش یه خورده ته دلم گفتم نکنه واقعی باشه 🤔 چون از مساجد 🕌 دیگه هم امده بودن مسجد ما و همین باعث ميشد قلبم به یقین بیشتر نزدیک بشه
اتفاقا به بچه ها به شوخی 😁 گفتم که انگار قراره یه اتفاقاتی بیفته 🤨🤨
اون ها هم فکر می کردن دارم شوخی می کنم
🧐🧐
این داستان ادامه داره ....
#داستانک
#این_داستان_واقعی_است 😳😳
#قسمت_سوم
توی حال و هوای خودم بودم
و داشتم توی فکر خودم چرخ میزدم 🤨🤨
که ناگهان 😱😱
توی حیاط یه مقدار سر و صدا شد
(الهم صل علی محمد و آل محمد )
رفتم ببينم تو حياط چه خبره
که دیدم بله ..... 😊