فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرمان_اول
#رسم_شهادت
🔰 دیدار حضرت آقا با خانواده شهیدارمنی
❤️ خیلی زیباست ببینید مادر شهید چی میگه و آقا چی جواب میدند 🦋
____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____
🆔کانال @b_iran
💚
🤍❤
❤🤍💚
🤍💚❤🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رسم_شهادت
#یار_آقا
📹 ببینید | احمد عزیزم
🔺 شهید سلیمانی: محور همه کمالات شهید کاظمی ادبش بود، [شهید کاظمی] رئوف بود..
🌷بهمناسبت ایام سالروز شهادت حاج احمد کاظمی
____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____
🆔کانال @b_iran
💚
🤍❤
❤🤍💚
🤍💚❤🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رسم_شهادت
شهید باشید تا شهید شوید مثل شهدا با ایثار🤍
🎞💖 اینجا چهارمحال بختیاری، امدادگر وظیفهاش رو انجام داده اما برای اینکه فرد آسیب دیده، از سرمای شدید در امان باشه کاپشن خودش رو در آورده و اونو میپوشونه 👏
📆 ۱۴۰۲
____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____
🆔کانال @b_iran
💚
🤍❤
❤🤍💚
#رسم_شهادت
💔 مظلوم ترین شهید هسته ای
دکتر اردشیر حسین پور که توسط عوامل موساد صهیونیستی با گاز ترور شد
____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____
🆔کانال @b_iran
💚
🤍❤️
❤🤍💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رسم_شهادت 🦋
🎙 صوتی از شهید دکتر اردشیر حسینپور🇮🇷
____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____
🆔کانال @b_iran
💚
🤍❤
❤🤍💚
#رسم_شهادت
💠 زندگی ثروتمند ترین شهید شیعه
شهیدی که از ثروتش گذشت اما از ایمانش ...
🔰#شهید_ادواردو(مهدی)آنیلی 🌷 👇
____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____
🆔کانال @b_iran
💚
🤍❤️
❤🤍💚
#رسم_شهادت
🖼 زندگی نامه #شهید
#ادواردو_آنیلی
📚 قسمت دوم 2⃣
🔹 چند وقتی بود که سرش رفته بود توی لاک خودش،پنج شش ماهی میشد. سوالات عجیب و غریبی توی ذهنش می آمد.
انسان چیست؟ جهان چیست؟ خلقت چیست؟
اصلا حق و حقیقت چیست؟ ذهنش شده بود پر ازین سوال ها.
ثبت نام کرد و رفت دانشگاه《پرینستون》آمریکا .رفت رشته ی ادیان و فلسفه ی شرق!
رشته ای که هیچ نسبتی با خانواده ی آنیلی و گروه خونی شان نداشت.
* **
🔸 سال ها بود درس می خواند. کم کم داشت دکترای ادیانش را میگرفت. کتاب های زیادی را مطالعه کرده بود . با دین های زیادی آشنا شده بود. یهودیت ، مسیحیت ، هندو، بودا، شینتو، تائو و ...
چیزی حدود سیصد مذهب و آئین و فرقه و چه و چه .
هیچ کدام اما عطشش را برطرف نمی کرد به سوالاتش پاسخ نمی داد.
دنبال گمشده ای بود؛ گمشده ای که خودش هم نمی دانست چیست؟
آن روز رفته بود کتابخانه ی دانشگاه.
رفته بود که سری بزند . قبلا هم رفته بود بارهای بار
این دفعه اما فرق میکرد.
نمی دانست قرار است آنجا سرنوشتش تغییر کند برای همیشه.
***
🔹 داشت از کنار قفسه های کتابخانه رد می شد و به کتاب ها نگاه می کرد .
جامعه شناسی، روان شناسی ، فلسفه، تاریخ ، رمان، شعر.
جلوتر رفت .چشمش خورد به کتابی که در میان بقیه ی کتاب ها فرو رفته بود و مقداری خاک رویش نشسته بود.
بی اختیار دست برد سمتش و از قفسه درش آورد. نگاهش کرد. ترجمه ی انگلیسی کتاب مسلمانان بود . رویش نوشته بود
The Holy Quran))
کتاب را باز کرد . چند سطری از آن را خواند. به نظرش جالب آمد. کتاب را ورق زد چند سطر دیگر را خواند. به نظرش جالب تر آمد .
گوشه ای از کتابخانه روی صندلی نشست و مشغول خواندن شد . یک ساعت گذشت. دوساعت گذشت . سه ساعت گذشت و ...
کتاب برایش زیبا بود . نمی توانست برای یک لحظه هم کنار بگذاردش.
هرچه بیشتر می خواند بیشتر لذت می برد حس می کرد گمشده اش به او نزدیک شده.
کتاب را از کتابخانه ی دانشگاه امانت گرفت و برد خوابگاه
***
📍شب ها توی خوابگاه تا نزدیکی های صبح بیدار می ماند و قرآن را مطالعه می کرد.
چند ساعتی می خوابید و دوباره بلند می شد و مشغول می شد به مطالعه ی قرآن.
هرچه می خواند سیر نمی شد.لحظه به لحظه عطشش بیشتر می شد. حسابی رفته بود توی بحر قرآن.
روی آیه آیه و کلمه کلمه اش فکر می کرد .نه توراتی که خوانده بود شبیه این کتاب بود نه انجیل و نه هیچ کتاب دیگری.
روزها میگذشت و هفته ها میگذشت و ماه ها میگذشت و ادواردو قرآن را مطالعه می کرد و ذهنش پر از آیاتی بود که لحظه ای رهایش نمیکردند . بالاخره تصمیمش را گرفت.
**
برداشت و رفت یک مرکز اسلامی در آمریکا.
گفت :《 آمده ام که مسلمان شوم ؛ آمده ام که راه حق را پیدا کنم ؛ آمده ام که چنگ بزنم به حقیقت》
آنجا شهادتین را گفت . مسلمان شد . به مذهب اهل سنت در آمد . اسمش را هم عوض کرد گذاشت: (هشام عزیز).
ده سالی آمریکا ماند. دکترایش را گرفت. بعد برگشت ایتالیا پیش خانواده اش.
قبل از رفتن از ایتالیا مسیحی بود . و حالا که داشت برمی گشت اسلام آورده بود. خطرناک ترین دین از نگاه پدرش و خانواده اش و صهیونیست های ایتالیا که دور و بر پدرش بودند.
***
خیلی با خودش فکر می کرد و کلنجار می رفت. نمی دانست چه بکند . مانده بود حقیقت درونش را فاش کند یا نکند
با خودش گفت :《 حقیقت را می گویم هرچه می خواهد بشود ، بشود 》.
یک روز جلوی پدر و مادرش ایستاد. چشم در چشمشان دوخت و گفت:《 من مسلمان شده ام . پیرو دین محمد بن عبدالله . می دانست گفتن این مطلب برایش گران تمام می شود.
اما گفت . با جرات هم گفت.....🦋
🔺 ادامه دارد....
____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____
🆔کانال @b_iran
💚
🤍❤️
❤🤍💚
#رسم_شهادت
پوستر اختصاصی
💐او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد
شهداء القدس
🕊شهید حجت الله امیدوار (حاج صادق)
🕊شهید علی آقا زاده
🕊شهید سعید کریمی
🕊شهید محمد امین صمدی
🕊شهید حسین محمدی
____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____
🆔کانال @b_iran
💚
🤍❤
❤🤍💚
#رسم_شهادت
❤️ همسرشمیگفت:
وقتایےڪہناراحتبودمبااینڪہ
سرشدادمےزدممےگفت
-جاندلهادے....؟
چندهفتہبیشترازشهادتشنگذشتہبود
یهشبڪ ِخیلیدلمگرفتہبود
قلموڪاغذبرداشتمشرو؏ڪردم
بهنوشتن...ازدلتنگمگفتم...
ازعذابنبودنشبراشنوشتم،هادے...
فقطیهبار....
فقطیهباردیگہبگوجاندلهادے....💔
نامہروتازدموگذاشتمرومیزخوابیدم....
بعدشهادتشبهترینخوابےبودڪ ِمیشد
ازشببینم...دیدمش...صداشڪردم...
بهترینجوابےڪ ِمیشدازشبشنوم...
-جاندلهادے...؟
چیهفاطمہ؟
چرااینقدربےتابےمےڪنے...؟🙂💔
🦋 توجاتپیشخودمہشفاعتشدهای
شهیدهادۍشجاع🌷
____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____
🆔کانال @b_iran
💚
🤍❤️
❤🤍💚
#رسم_شهادت
💢دوره جوانی ابراهیم بود. در بازار کار میکرد. ابراهیم هفته ای یکبار ما را در چلوکبابی محل دعوت میکرد. چند هفته گذشت. یکبار گفت: امروز مصطفی پول غذا را حساب کرد. همه از او تشکر کردیم. هفته بعد گفت: امروز سعید پول غذا را حساب کرد و همینطور هفته های بعد...
ابراهیم شهید شد. یکروز دور هم نشسته بودیم. بحث چلوکباب شد. مصطفی گفت: یادتان می آید که ابراهیم گفت مصطفی امروز پول غذا را میدهد؟ آن روز هم پول را ابراهیم داد. اما برای اینکه من خجالت نکشم...
💫سعید با تعجب گفت: من هم همینطور... و بقیه هم همین را گفتند. آن روز فهمیدیم در تمام مدتی که ما با ابراهیم چلوکباب میخوردیم تمام پول غذا را خودش میداد. چون ما از لحاظ مالی ضعیف بودیم؛ اما این کار را کرد که ما هم از غذای خوب لذت ببریم. چه آدمی بود این ابراهیم.
📔 برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم2
____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____
🆔کانال @b_iran
💚
🤍❤️
❤🤍💚
#رسم_شهادت
💠 زندگی ثروتمند ترین شهید شیعه
شهیدی که از ثروتش گذشت اما از ایمانش نه ...
🔰#شهید_ادواردو(مهدی)آنیلی 🌷 👇
____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____
🆔کانال @b_iran
💚
🤍❤️
❤🤍💚