📕 یه داستان گوش بدیم :
انسان محترم و ثروتمندی بود ، امام ( باقر ) به او یک کلمه فرمود : « تواضع کن ای محمد. »
با خودش گفت چرا امام (ع) چنین حرفی به من زد ؟! مثل اینکه در زمینه تواضع مشکل دارم . . .
سپس به کوفه ( شهر خود ) برگشت یک سبد خرما با یک ترازو خرید
و دم در مسجد جامع نشست و شروع کرد به فریاد زدن : « خرما داریم خرما می فروشم ..! بیا خرما »
قومش متوجه عملش شدند به او بابت عملش اعتراض کردند که ای محمد ما به وجود تو افتخار میکنیم چرا با این کار خودت را ذلیل میکنی ؟! حتی نوکرهای تو خرما فروشی نمیکنند . .
محمد گفت : « مولای من به من امر کرده ، با او مخالفت نمیکنم .»
قوم دوباره به او اعتراض کردند که از این کار دست بکش
محمد گفت : « من باید این سبد خرما را تا آخر بفروشم .»
بعد از تمام شدن سبد خرما قوم از ترس اینکه بیشتر از این آبرویشان برود محمد را به سر زمین کشاورزی بردند
🔹هر سازی که خدا زد برقص . .
🔹اگر رنج میخوای یاد مرگ رو در خودت تقویت کن🌱✨
#گوشه_نشین
@B_rang_khodaa