رفاقت با شهدا
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش مرحمت هست🥰✋
*شهیدی که حکم جهادش را از دستان رهبرمان گرفت*🕊️
*شهید مرحمت بالا زاده*🌹
تاریخ تولد: ۱۷ / ۳ / ۱۳۴۹
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱۲ / ۱۳۶۳
محل تولد: چای گرمی/ اردبیل
محل شهادت: عراق
🌹به حضرت آقا میگویند که یک بچه روستایی است که با التماس میگه میخوام با آقا حرف بزنم🌷حضرتآقا میفرمایند: «بذارید بیاد💫 شهید بالازاده بعد از احوالپرسی که با بغض و گریه همراه بود🥀با کلماتی بریده بریده میگوید: *«آقا جان! حضرت قاسم (ع) 13 ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه داد برود در میدان بجنگد*🌷من هم ۱۳ سالهام ولی فرمانده سپاه اجازه نمیدهد به جبهه بروم🥀هر چه التماس میکنم میگوید ۱۳ سالهها را نمیفرستیم🥀 *اگر رفتن ۱۳ سالهها به جنگ بد است پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا میخوانند؟*🥀🖤 آقا میگوید پسرم درس خواندن هم یک جور جهاد است🌷ولی او گریه میکرد تا اینکه حضرت آقا او را در آغوش میگیرد💚 *و به محافظانش میگوید که کارش را درست کنید تا به جبهه برود*🕊️او خوشحال به جبهه میرود🕊️ *شهید حتی با اِگزوز لودر عراقیها را به اسارت گرفت و با چند نارنجک مجبورشان کرد تا به خودشان شلیک کنند*💥سرانجام این مرد شجاع در عملیات بدر (با فرماندهی شهید مهدی باکری) *او با اصابت تیر و ترکش به گلو و چشم*🥀🖤میهمان سفره حضرت قاسم(ع) شد🕊️🕋
*شهید مرحمت بالا زاده*
*شادی روحش صلوات*
🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#گواهى_شهادتش_امضاء_شده_بود....
🌷خيلى خسته بودم بعد از شام تا سرم را روى بالش گذاشتم خوابم برد چون شب قبل و تمام روز با فرمانده گردانمان چنگیز رفته بودم شناسایی من بی سیمچی گردان بودم معابری که گردان تخریب باز کرده بودند را یکی یکی بازبینی می کردیم. خدا می داند که چقدر راه رفتیم تمام بدنم درد می کرد. ولی با این حال، زود خوابم برد.
🌷وسط های شب دیدم یکی تکانم می دهد گفت: فلانی آب کتری داغ است بلند شو وضو بگیر دیدم عمو است. عمو مردی میان سال بود با من بسیار دوست بود همه او را عمو صدا می زنند و فکر می کردند که عموی واقعی من است. نگاهی به ساعتم انداختم گفتم عمو هنوز خیلی به اذان مانده، با این حرف متوجه صورتش شدم که بسیار نورانی شده بود و زیر نور فانوس می درخشید اینچنین او را ندیده بودم به آرامی گفت: پس اون چرا نماز می خواند نگاهی به گوشه سنگر انداختم دیدم یکی از بچه ها مشغول خواندن نماز بود گفتم: عمو او دارد نماز شب می خواند گفت: بلند شو ما هم بخوانیم. گفتم: بخدا خستم نمی توانم او نیز اصرار نکرد فقط گفت: نمی دانم چطور بخوانم گفتم: مثل نماز صبح است، ١١ رکعت، ٥ تا دو رکعتی مثل نماز صبح و یکی تنها سوره حمد بخوان و تمامش کن به نیت نماز شب، بلند شد و رفت و من خوابیدم دیگر او را ندیدم....
🌷در بازگشت از عملیات دیدم چیزی را از من پنهان می کنند. آخر یکی از دوستان کنارم نشست گفت: فلانی، عمو با شما چه نسبتی داشت؟ گفتم: چرا می پرسید؟ خوب عموم بود! گفت: واقعی؟ گفتم: نه اینجا با او آشنا شدم. گفت: آخر در هنگام حمل یکی از مجروحان که نزدیک سنگر عراقی ها افتاده بود مورد هدف تیر دشمن قرار گرفت و به ملکوت اعلی پیوست یعنی دقیقاً کمتر از ١٠ ساعت پس از خواندن نماز شب.
🌷یاد صورت نورانی اش افتادم، فهمیدم که همان لحظه گواهی شهادتش امضا شده بود.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#كربلا_سبعين_كم
🌷نزدیکی های بغداد یکی از دژبانها به بچه ها گفت: کربلا سبعین کم.(کربلا هفتاد کیلومتر)، نام کربلا که برده شد بغض کهنه ی اسرا ترکید. گویی دجله از چشم ها جوشید. صدای گریه اسرا بلند شد، بلند بلند زدم زیر گریه. از آن همه آزار تشنگی، بی مهری، نیش زبان و تحقیر به ستوه آمده بودم. دلم پر بود. در چند روز گذشته تحمل و ظرفیت خیلی از آن درد ها و رنج ها را در آن سن کم نداشتم.
🌷دنبال بهانه ای بودم تا یک دل سیر گریه کنم. احساس می کردم با یک گریه ی درست و حسابی سبک مى شوم.به همان شکلی که به پشت دراز کشیده بودم دو دستم را روی صورتم کاسه کردم و بلند بلند گریه کردم. به بهانه ی آقا امام حسین(ع) برای دل خودم و آن چه بر من و دوستانم گذشته بود.
🌷گریه از آن همه تحقیر، توهین و مظلومیت شهدای خندق ، جنازه هایی که در ان جاده ماندند، توهین به شهدا، از دست دادن جزیره مجنون، معلوم نبودن سرنوشت علی هاشمى، شهدایی که به جنازه هاشان تیر خلاص زدند، شهیدی که پرچم عراق روی شکمش نصب شد، بچه هایی که پشتشان خالی شده بود، شهادت محمدحسین حق جو که پنج دختر چشم انتظارش بود و پسر نداشت شهادت جعفر الوند نژاد تک فرزند یک خانواده ی روستایی که جنازه اش به دست عراقی ها افتاد، سوختن جنازه ی جان محمد کریمی و ابراهیم نویدی پور، عمامه شهیدی که عراقی ها جلو چشمانم با آن رقاصی کردند، ماشین هایی که جنازه ی شهدا را زیر گرفتند.
📚 قسمتى از كتاب "پايى كه جا ماند"
خاطرات سيد ناصر حسينى پور در اسارت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میبینی خواهرم برای دفاع ازاین حرم
دارم میرم ولی به تو وصیتی دارم
👈خواهران گوش کنین وصیت شهدای عزیزمون چیه
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
May 11
☀️ به نام خدای شهید
سلام و صبح به خیر
⭕️ شهید مظلوم آیت الله بهشتی:
🔴 تلخی برخورد صادقانه را بر شیرینی برخورد منافقانه ترجیح می دهم.
🌺 در سالروز شهادت شهدای هفتم تیر ، یاد آن راست قامتان جاودانه تاریخ را گرامی می داریم و به روح ملکوتی شان درود می فرستیم.🌺
▫️ اعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ
▫️ بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
☘️ وعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا
بندگان (خاص خداوند) رحمان، کسانی هستند که با آرامش و بیتکبّر بر زمین راه میروند؛ و هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام میگویند (و با بیاعتنایی و بزرگواری میگذرند)؛
—------------------
👈 قرآن کریم؛ سوره فرقان ، آیه ۶۳
صبح شنبه21 فروردین 1378، وقتی كه او فرازهای آخر دعای عهد را زمزمه می كرد ، مقابل خانه اش منافقی در لباس خدمتگزار در كمین او نشسته بود.
در سازمان آن ها سرلشگر علی صیاد شیرازی لابد به خاطر جانبازی هایش در راه دفاع از استقلال ایران به اعدام محكوم شده بود!
اكنون رهبران سازمان مُصر بودند مأموریت نا تمام فروردین 61 را تمام كنند.
سرانجام لحظه ی موعود فرا رسید.
ساعت 6:45 در باز شد و ماشین تیمسار بیرون آمد.
او منتظر ماند تا فرزندش مهدی در پاركینگ را ببندد و به او برسد .
معمولاً سر راهش او را هم به مدرسه می رساند ...
🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
ادامه ی ماجرا را پلیس چنین گزارش داد:
«... مهاجم ناشناس در پوشش كارگر رفتگر به محض خروج امیر صیاد شیرازی از منزل و در حال سوار شدن به اتومبیل خود ، به وی نزدیک شد. تیمسار شیرازی وقتی متوجه آن مرد رفتگرنما شد ، منتظر ماند تا او خواسته اش را بیان كند.
مرد مهاجم پاكت نامه ای را به دست تیمسار صیاد شیرازی داد تا آن را بخواند.
تیمسار در حال بازكردن پاكت بود كه ناگهان مرد ناشناس با سلاح خودكاری كه پنهان كرده بود وی را هدف چند گلوله از ناحیه ی سر ، سینه و شكم قرار داد و از محل حادثه گریخت . براساس اظهارات شاهدان ، مهاجم فراری پس از تیراندازی به طرف خودروی پیكان كه در فاصله ی چند متری منزل تیمسار صیاد شیرازی توقف كرده بود ، دوید و به كمک همدست خود از محل گریخت...
پیكر غرق به خون تیمسار صیاد شیرازی ابتدا به بیمارستان فرهنگیان و سپس به بیمارستان 505 ارتش منتقل شد اما سر انجام براثر شدت جراحت به شهادت رسید...»
راهش پر رهرو باد ...
🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احمد مشــــــلب
شهید پولدار لبنانی
#نظرشهید بزرگوار 🌹
درباره دنیــــــای فانــــی
🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
#شـهـیدعارف♥️🌷
در میان گلزار بهشت دزفول، تنها یک قبر وجود دارد که بی نام، ساده و همسطح زمین است و آن مزار عارف وارسته فرمانده 🌷#شهیدبهمن_محمدجواد_درولی است.
بهمن دُرولی همان دانشجوی ـ دانشگاه علم و صنعت ـ شهیدی است که وصیت کرد:
قبرم را ساده و هم سطح زمین درست کنید و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانید و فقط با انگشت روی آن بنویسد: 🌟«پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی»🌟
#بهمن خواب های عجیبی میدید. که همه را هم یادداشت میکرد:
شب سوم شعبان 1406 هجری قمری برابر با 8/1/1365 - تهران، شهید حسین غیاثی را در خواب دیدم که گفت: «زود بیا که منتظرت هستیم و جایت نیز مشخص و معین شده است».
پس از این خواب بهمن به دزفول میآید و از آنجا به جبهه اعزام میشود. درست در روز 20/3/1365 آسمانی میشود.🍃🕊
#شهیدبهمندُرولی🌷
#شادیروحشصلوات🤍✨
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش جلیل هست🥰✋
*شهید غواصی که با دستان بسته او را زنده زنده خاک کردند*🥀
*شهید سید جلیل میری ورَکی*🌹
تاریخ تولد: ۶ / ۱ / ۱۳۳۸
تاریخ شهادت: ۴ / ۱۰ / ۱۳۶۵
محل تولد: قزوین/ ویکان(ورک)
مزار: کرج
محل شهادت: ام الرصاص
🌹همسرش← درعمليات كربلاي 4 زماني كه در حال تيراندازی به دشمنان بود، مجروح ميشود🥀دوستانش بالای سرش ميروند و پيشانیاش را ميبندند، دشمنان آنها را مورد حمله قرار ميدهند💥آنها از منطقه فاصله ميگيرند و دشمنان بالای سر شهدا و رزمندگان ميرسند🥀دوستانش از دور همه اتفاقات را ميديدند اما كاری از دستشان بر نمیآمده.🥀 *آن ها به مجروحان تير خلاصی ميزدند و دستان و پاهای غواصان و خطشكنان زنده را میبستند و آنها را در گورهایی دسته جمعي مدفون میكردند*🥀🖤 سيدجليل هم تيربارچي بود و هم غواص🤿 *دستان او را هم بسته و زنده به گور كرده بودند*🥀🖤 در زمان خبر شهادت سید جلیل *دخترم زهرا دو روزش بود🌸 که به سختی او را بزرگ کردم*🥀بعد از *۲۹ سال چشم انتظاری*🥀پيكرش از روی كارت پايان خدمت سربازیاش شناسايی شد و ريسمانی هم كه دستانش را با آن بسته بودند به ما تحويل دادند🥀 *تكههايی از استخوانش با جورابی كه در استخوان پايش مانده بود و جمجمهای كه ديگر چيزی از آن نمانده بود* 🥀🖤در نهایت او زنده و با دستان بسته به شهادت رسید🕊️🕋
*شهید سید جلیل میری ورَکی*
*شادی روحش صلوات*
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊