#قسمت_اول (۲ / ۱)
#سید_صادق_بابالحوائج_جبهه!!
🌷سید صادق از شهدای گمنام فارس است، شهیدی که شهید خلیل پرویزی می گفت سید صادق یک تنه، یک جهاد بود! آنقدر در فکر رفع نیازهای رزمندگان بود که بین نیروهای جهاد معروف شده بود؛ سید صادق باب الحوائج جبهه است!
🌷همیشه لبخندی زیبا بر لب داشت. اردیبهشت ۱۳۶۳ در جزیره مجنون ترکشی به سینه او اصابت کرد، اما لبخند از لب او دور نمیشد. آن زمان مسئولیت نصب دکلهای دیدهبانی در هور که کار بسیار مشکل و غیرممکنی بود و مسئولیت آموزش نیروها و نصب پلهای خیبری بر روی رودخانه های جریان دار به عهده سید صادق بود. بارها از روی دکل های سی تا صد و پنجاه متری زمین افتاد، بیآنکه حرفی بزند دوباره بالا میرفت و کارش را ادامه میداد! درحالیکه در برابر خانواده تنها میگفت من در جبهه جاروکشی میکنم!
🌷اواخر سال ۶۲ بود که سید صادق ازدواج کرد و شرط ازدواجش حضور در جبهه بود. انتهای همان سال در عملیات خیبر ترکشی به سینه اش نشست و مجروح شد. پس از مجروحیت خانواده همسرش با حضور مجدد سید صادق در جبهه مخالف بودند. سید صادق در یک دوراهی قرار گرفته بود برگشتن و ماندن در شهر یا حضور در جبهه! محکم ایستاد و گفت: جنگ مسئله اصلی ماست. امروز جنگ با عراق است و فردا مسئله فلسطین و قدس و غیره و من همیشه در جنگ خواهم بود. به هرحال صادق علیرغم خواسته مجبور شد زنش را طلاق دهد تا در جبهه بماند!
🌷يك روز یک تريلی سيمانی برای تخليه بار به منطقه آمد. سید صادق با جستجويی كه در اطراف مقر مهندسی انجام داد، نيروی بيكاری برای كمك كردن پيدا نكرد. خودش به تنهايی آستين ها را بالا زده و مشغول شد. هنوز كارش به پايان نرسيده بود كه عدهای از راه رسيدند و مابقی كار را بر عهده گرفتند. اما بيشتر سيمان ها تخليه شده بود. شايد به دليل همين کارهای صادقانه، سید صادق از محبوبيت ويژهای نزد جهادگران داشت.
🌷شدت گرمای هوا آنقدر زياد بود كه هركسی را به شكايت وامیداشت. در چنين شرايطی سید صادق از وسايل خنككننده و كولر، خودداری میکرد. او كه در ميدان مبارزه، با جديت و پشتكار میجنگيد در عرصه جهاد با نفس نيز درس شهامت و ايستادگی را به خوبی اجرا میكرد. میگفت: «در شرايطی كه رزمندگان، در مناطق جنوبی و كنار اروندرود به دليل گرمای طاقت فرسا و شديد هوا، راحتی و آرامش ندارند خدا هم راضی نيست كه من در ستاد باشم و در پناه هوای مطبوع و دلپذير خنك كنندهها (كولر)، در آسايش باشم.
🌷سید صادق در اثر کار سنگین و شبانه روزی بیشتر وقتها حتی فرصت حمام رفتن پیدا نمیکرد. طوری که دوستان و همرزمانش با یک طرح عملیاتی او را بزور وارد حمام میکردند. لباسهای مندرس و پاره او را بدور ریخته و لباس بهتری برای او میآوردند! اما مگر میشد سید صادق را تسلیم کرد. بیشتر وقتها در ته انبار میگشت و کهنهترین لباس و پوتین را که دیگران استفاده نموده بودند را برای خود انتخاب مینمود و میپوشید، تا همیشه یک فرمانده ساده زیست باشد...!
#ادامه_در_شماره_بعدی....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#قسمت_دوم (۲/ ۲)
#سیدصادق_بابالحوائج_جبهه!!
🌷....میخواستیم یک مقر در سه راه طلائیه را تخلیه کنیم. یک پلیت داخل چاه توالت افتاده بود و همه ما از کنار آن گذشته بودیم تا اینکه سید صادق آن را دید. دیدیم رفت سمت چاه توالت و آن را بیرون کشید و با خونسردی تمیزش کرد و روی سایر پلیت ها گذاشت و گفت: حالا خدا هیچی! آیا آن پیرزنی که تخم مرغ هایش را جمع میکند و برای جبهه میفرستد راضی است که این پلیت در داخل توالت بیفتد و من آنرا برای استفاده دوباره رزمندگان برندارم!
🌷قبل از عملیات که برای آماده کردن خاکریز ها وسنگرها شب و روز نداشت. در هنگام عملیات در بیشتر مواقع که احساس میکرد کارش کم است، تفنگ بهدست همراه با سایر رزمندگان اسلام با مزدوران عراقی مشغول نبرد میشد. عملیات هم که تمام میشد، اکیپ هایی را برای خراب کردن سنگرهای عراقی در دشت عباس و سایر نقاط بوجود میآورد. پیلت ها، الوار و سایر وسائل را به مقر جهاد میآورد تا نیروهای خودی از آنها استفاده نمایند! حتی زمانی که به عنوان مسئول ستاد جهاد و پشتیبانی انتخاب شد، روزها به کارهای محوله میپرداخت و شب ها سوار بر لودر در حال ساخت خاکریز برای رزمندگان بود!
🌷قرار بود در کنار اروند در ۲۰۰ متری عراقی ها، برای رزمندها سنگر بتنی بسازیم. سید صادق شب و روز نداشت. اول که خودش سوار بر بلدوزر در چشم روز، در دید عراقی ها زمین را آماده کرد. بعد همانجا سیمان را آماده میکرد، چون امکان بردن تجهیزات به آن فاصله از دشمن نبود، چکمه میپوشید و دو پایی وارد مخلوط سیمان میشد و با حرکت پا سیمان را به قولی چاق میکرد. از طرف دیگر به آرماتور بند میگفت روزها در مقر جهاد، آرماتور ببندد، شب ها آنها را میآورد خط و در سنگر ها کار میگذاشت.... با همت شبانه روزی اش، سنگر های محکمی در کنار اروند برای رزمندگان آماده شد!
🌷قرار بود چند سکوی سیمانی برای تانک ها درست کنیم. شادی و شعف عجیبی وجودش را گرفته بود و میخندید. ناگهان خمپاره ای کنار سکو زمین نشست و ترکشی برای بار دوم سینه سید صادق را شکافت. از سکو روی زمین افتاد. بلند شد و شروع کرد به دویدن، تا اینکه با زانو روی زمین افتاد، دست هایش را به سمت آسمان کشید و بلند گفت: فزت به رب الکعبه! بعد هم به زمین افتاد و به آرزوی دیرینه اش که به حق لایقش بود رسید!
🌷در وصیتش نوشته بود: خدايا گواه باش كه با عقيده اى ثابت و محكم سرباز كوچك توام. گرچه، بارى پرگناه و بس سنگين دارم ولى با آگاهى كامل با دشمن تو میجنگم تا کشته شوم!
يادباد آنكه سركوى توام منزل بود
ديده را روشنى ازخاك درساحل بود
خدايا هم اكنون كه لحظه موعود فرارسيده بر ناسپاسی ها و گناهانم معترفم خدايا بر آنچه بد كردم و نافرمانى كردم مرا بيامرز. خدايا اگر كشته شدنم فقط ارزش گفتن يك تكبير را داشته باشد مرا بسيار كافى است و خدايا از تو مىخواهم كه سختترين مرگ را نصيب من بگردانى كه شرافت مسلمان در از خودگذشتگى و به خدا پيوستن است. خدايا دوست دارم در اين درياى بيكران ايثار گمنام بجنگم و گمنام بميرم واالسلام.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سید محمدصادق دشتی
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#یک_ارتباط_دیگر....
🌷در حال آموزش تجهیزات و ارتباطات مخابراتی به نیروهای جدید بودیم که حاج محمد فرمانده مخابرات آمد و گفت: بگذارید یک ارتباط را هم من بگویم؟ گفتم کدام ارتباط؟
🌷با خنده زیبایش گفت: ارتباط با خدا! گفت اگر واجباتتان را انجام دادید، نمازتان را سر وقت خواندید، محرمات را ترک کردید در عملیات ها پیروزید وگرنه بیسیم و ارتباطات و.... کشکه! دل خوشکه!
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید حاج محمد ابراهیمی از شهدای فارس
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*شهادت همانند حضرت علی اصغر(ع)*🏴
*شهید محمد تقی غیور انزله*🌹
تاریخ تولد: ۴ / ۶ / ۱۳۴۸
تاریخ شهادت: ۲ / ۲ / ۱۳۶۶
محل تولد: مشهد
محل شهادت: ماووت-عراق
مزار: حرم امام رضا (ع)
*🌹همرزم← ۱۶ سال سن داشت✨ بچهها او را عارف کوچولو صدا میکردند🌷 در خط سوم، جایی که قبضههای خمپاره مستقر بودند قرار داشتیم میخواستم با او خداحافظی کنم🤝🏻 هر چه دنبالش گشتم نبود🎋 کنار رودخانه پیدایش کردم💦نشسته بود با خودش زمزمهای داشت و گریه میکرد🥀به شوخی گفتم: چیه؟ خلوت کردی، التماس دعا🤲🏻گفت: «روضه علیاصغر میخوانم» پرسیدم: «چرا علیاصغر»؟؟ گفت: من هم مثل علی اصغر به شهادت میرسم🕊️بعد گفت: اگر قول بدهی به کسی نگویی برایت تعریف میکنم🌷خندیدم و گفتم: قول میدهم ولی تو رو که به خط نمیبرن، چطور شهید میشوی⁉️ «گفت: همینجا✨ کنار قبضههای خمپاره، سه روز دیگه من به همراه برادران توکلی و عزیزی به کمک قبضههای خمپاره میرویم، یک ناشناس با ماست💫 ناگهان گلولههایی از آسمان میآید💥 من گلوله را میبینم💥عزیزی و توکلی از ما جدا میشوند و گلوله کنار ما به زمین میخورد💥 ترکش بزرگی گلوی مرا میبرد💔 من و آن ناشناس شهید میشویم»🕊️ دقیقاً همان شد که گفته بود. سه روز بعد همانند حضرت علی اصغر(ع)🏹🥀ترکش گلویش را برید*🕊️🕋
*شهید محمد تقی غیور انزله*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
#با سلام خدمت همه ی کسانی که این نوشته را می خونن...
دیشب یه بیانیه ای به دستم رسید که نشان می داد «بگم»«بگم » احمدی نژاد به عرصه ی ظهور رسید و پرده از رازهای نهفته ی درون سینه شان که انگار خیلی هم سنگینی می کرد برای ایشون برداشتند...
تبریک می گم به ایشون که بالاخره خودشون را سبک کردند و خدا را شکر ارائه ی حکم یک مجرم باعث شد ، محمود جان ختم بگم بگم هایش را کلید بزند.
با خوندن حرفهای محمود خان ، که حرف هایی تکراری بود ، حرف هایی که بارها و بارها آنها را در قالب های گوناگون از زبان شبکه های ماهواره ای مثل بی بی سی و ایران اینتر نشال ، خبرگزاریهای منحوس انگلیسی ،سعودی، آمریکایی و... میشنیدم.
به نظرتان این همسویی و هماهنگی حرفهای احمدی نژاد با این شبکه های معاند ضد ایرانی چه چیزی را می رساند؟
جواب اش ساده است ،مشخص است که این شاگرد خورده پا ،چه خوب از استادانش درس گرفته و چه قشنگ درس را پس می دهد...یعنی اگر ما جدیت محمود را در درس گرفتن و درس پس دادن، داشتیم ،ایران گلستان بود و دیگر قداره کشی و چرندیات امثال این جنابان را نداشتیم....
یه سخن کوتاه هم با محمود خان داشتم : حد خودت را حفظ کن محمودخان....صبر این ملت، حدی دارد..ما اجازه نمی دهیم خطا و یا خطاهای یک فرد و گروه را پای انقلابمان که به پایش خون هزاران شهید ریخته ، بنویسید.
تو خودت هشت سال رئیس جمهور این کشور بودی ،چرا وقتی اینهمه وقت داشتی یه حرکتی نزدی و اونموقع جاوید شاه نگفتی؟
خیلی از فسادهایی که میگی احیانا در دوره ی کریمه ی خودتان نبوده؟
مردم ما فهمیده اند....درک و شعور و عقل دارند....مثل شما نخود مغز نیستند که به خاطر غرض و مرض شخصی ، مملکت را قربانی کنند...
محمود خان ببینم دیگه احیانا امام زمان (عج) را نمی بینی؟ اگر دیدی سلام ما را بهش برسون و پیغام بده ...آقا زودتر بیا تا دهان امثالتان را خشت بگیره....
خجالت بکش ، بعد این دنیا ، دنیای دیگری هم هست....
ایران مملکت امام زمان عج هست ،با طوفان های سهمگین هم به حرمت نام مولا ،نلرزیده....تو و این اعلامیه های مزخرف وغرض ورزیهای شخصی تو که مگسی هم نیستید...کمتر از مگسید.....خودت را جمع کن تا جمت نکردیم.....
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#عاشقانه_همسر_شهدا💛
#مدافع_عشق🌹
با چندتا از خانواده های
سپاه توی یه خونه ساکن شده بودیم🏢
یه روز که حمید از منطقه اومد،
به شوخی گفتم:
" دلم میخواد یه بار بیای و ببینی
اینجا رو زدن ومن هم کشته شدم
اونوقت برام بخونی
فاطمه جان شهادتت مبارک!"😓❤️
بعدشروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تکرار کردم😅
دیدم ازحمید صدایی در نمیاد😢
نگاه کردم
دیدم داره گریه میکنه😭
جا خوردم😳
گفتم:
" تو خیلی بی انصافی!☹️
هر روز میری توی آتش و منم چشم به راه تو،
اونوقت طاقت اشک ریختن من رو نداری
و نمیزاری من گریه کنم،
حالا خودت نشستی و جلوی من گریه میکنی؟😔😢
سرش رو بالا آورد و گفت:
"فاطمه جان به خداقسم اگه تونباشی💔
من اصلا از جبهه برنمیگردم"😭
ع
عشق ❤️و عاشقی 💙را هم باید از شهدا آموخت
شهدا اسوه زندگی اند؛قدرشان را بدانیم 🌹
#همسر_شهید_حمید_باکری
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada