#شهید_یعنی... 🌸
فہیمہ بر سر پیڪر پاره پاره همسرش حاضر شد،😞
در حالے ڪہ پیراهن سفید پوشیده بود و فریاد مےزد:
اے همسر شہیدم!😌
شہادتت مبارڪ!❤️
و در مراسم خٺم نیز گفٺ:
این ختم نیسٺ، ڪہ آغاز اسٺ ،
آغاز راهے ڪہ همسرم آن را پیمود ...😭
فہیمہ تا یڪ سال سفید پوشید و تاڪید داشٺ
ڪہ اگر غلامرضا بہ مرگ طبیعے رفتہ بود باید عزادارے مےڪرد.👌🏻
او حتی با غلامرضا خداحافظے هم نڪرد.✋😔💚
#فهیمه_بابائیان
#شهید_غلامرضا_صادق_زاده
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
✅ #برشی_از_وصیتنامه_شهدا_
#شهید_علیاکبر_ایرجی🥀
⬅️ همیشه در صحنه باشید و نگذارید که منافقین و گروهکها خود را در صحنه حاضر کنند و هر کدام به راهی ضربه به اسلام و انقلاب بزنند و بودن شما در صحنه باعث ضربه خوردن به آنها است که اگر لحظه ای شما از صحنه بیرون روید منافقین و گروهکها پس پرده آماده اند که خود را در صحنه حاضر کنند و ضربه به اسلام و انقلاب بزنند.
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
🌹🌹چه خوبه مثل شهدا قدر شناس باشیم...🌹🌹
یه شب بارونی بود.
فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن ظرفها .
همین طور که داشتم لباس میشستم دیدم حمید اومده پشت سرم ایستاده.
گفتم اینجا چیکار میکنی؟ مگه فردا امتحان نداری؟
دو زانو کنار حوض نشست و دستهای یخ زدمو از تو تشت بیرون اوردو گفت: ازت خجالت میکشم .من نتونستم اون زندگی که در شان تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه باباش با ماشین لباسشویی لباس میشسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه ...
حرفشو قطع کردمو گفتم : من مجبور نیستم . با علاقه این کار رو انجام میدم. همین قدر که درک میکنی . میفهمی . قدر شناس هستی برام کافیه.
شهید سید عبدالحمید قاضی میری
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#سیره عملی سردار شهید ((حاج
محمد ابراهیم همت))
چشم از آسمان نميگرفت. يك ريز اشك ميريخت. طاقتم تاب شد.😢😢
- چي شده حاجي؟😒😒😞
جواب نداد. خط نگاهش را گرفتم. اول نفهميدم، ولي بعد چرا. آسمان داشت بچهها را همراهي ميكرد.😢
وقتي ميرسيدند به دشت، ماه ميرفت پشت ابرها. وقتي ميخواستند از رودخانه رد شوند و نور ميخواستند، بيرون ميآمد.😫
پشت بيسيم گفت «متوجه ماه هم باشين.»😖😖
پنج دقيقهي بعد،صداي گريهي فرماندهها از پشت بيسيم ميآمد😭😭😭
#یا زهرا ...
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
🌹روحانی شهید مصطفی ردانی پور🌹
چند روز به عملیات مانده بود. هر شب ساعت دوازده که می شد، من را می برد پشت دپو، زیر نور فانوس، توی گودال می نشاند. می گفت « بشین اینجا، زیارت عاشورا بخون، روضه ی #امام_حسین بخون».
🌷🌷🌷
من می خواند م و مصطفی گریه می کرد. انگار یک مجلس بزرگ، یک واعظ حسابی، مصطفی هم از گریه کن ها، زار زار گریه می کرد.
🌷یادگاران، جلد هشت کتاب #شهید #ردانی_پور، ص 64🌷
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
🔶ماجرای گردان خواهران غواص !🔶
♦️وقتی شهید ملکی که یک روحانی بود خود را برای اعزام به جبهههای حق علیه باطل معرفی کرد، به او گفتند باید به گردان حضرت زینب(س) بروی.
شهید ملکی با این تصور که گردان حضرت زینب(س) متعلق به خواهران است به شدت با این امر مخالفت کرد و خواستار اعزام به گردان دیگری شد اما با اصرار فرمانده ناچار به پذیرش دستور و رفتن به گردان حضرت زینب شد.
هنگامی که میخواست به سمت گردان حضرت زینب(س) حرکت کند، فرمانده به او گفت این گردان غواص در حوالی رودخانه دز در اهواز مستقر است.
♦️شهید ملکی بعد از شنیدن اسم “غواص” به فرمانده التماس کرد که به خاطر خدا مرا از اعزام به این محل عفو کنید، من را به گردان علیاصغر(ع) بفرستید، گردان علیاکبر(ع) گردان امام حسین(ع) این همه گردان، چرا من باید برم گردان حضرت زینب؟ اما دستور فرمانده لازمالاجرا بود.
شهید ملکی در طول راه به این میاندیشید که “خدایا من چه چیزی را باید به این خواهران بگویم؟ اصلا اینها چرا غواص شدهاند؟ یا ابوالفضل(ع) خودت کمکم کن.”
هوا تاریک بود که به محل استقرار گردان حضرت زینب رسید، شهید ملکی از ماشین پیاده شد، چند قدم بیشتر جلو نرفته بود که یکدفعه چشمانش را بست و شروع به استغفار کرد.
♦️راننده که از پشت سر شهید ملکی میآمد، با تعجب گفت: حاج آقا چرا چشماتونو بستین؟
شهید ملکی با صدایی لرزان گفت: “والله چی بگم، استغفرالله از دست این خواهرای غواص …
راننده با تعجب زد زیر خنده و گفت: کدوم خواهر حاج آقا؟ اینا برادرای غواصن که تازه از آب بیرون آمدند و دارند لباساشونو عوض میکنند.
اینجا بود که شهید ملکی تازه متوجه قضیه شده و فهمید ماجرای گردان حضرت زینب چیه!!
📌راوی : سردار حاج علی فضلی
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada