🌺🌸🍃
این دو #شلوار را دشمن پاره کرده؛
یکی در جنگ نرم (فرهنگی)
و دیگری در جنگ سخت (نظامی)
یکی قهرمان عزت و جوانمردی و دیگری قربانی ضعف و خودباختگی!!!
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
🕊🥀🕊🥀🕊
#راز_تسبیح_سبز
قبل ازدواج...🌸
هر خواستگاری که میومد...
به دلم نمینشست...!
اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...🤗
دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به ظاهر و حرف....
میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله...
شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میده...👌
این چله رو "آیتالله حقشناس" توصیه کرده بودن...
با چهل لعن و چهل سلام...!✋
کار سختی بود اما به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود...🤔
ارزششو داشت واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم...
۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان...👌
.
۴،۳روز بعد اتمام چله…
خواب شهیدی رو دیدم...
چهره ش یادم نیست ولی یادمه...
لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود...🍃
دیدم مردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان...
ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار...
یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت:
"حاجت روا شدی..."😍
به فاصله چند روز بعد اون خواب...
امین اومد خواستگاریم...
.
از اولین سفر سوریه که برگشت گفت:
"زهرا جان…❤
واست یه هدیه مخصوص آوردم..."
یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت:
"زهرا…❤...این یه تسبیح مخصوصه..📿
به همه جا تبرک شده و...
با حس خاصی واست آوردمش...💕
این تسبیحو به هیچکس نده..."
تسبیحو بوسیدم و گفتم:
"خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره..."
بعد شهادتش…💔
خوابم برام مرور شد...
تسبیحم سبز بود که یه شهید بهم داده بود...😭
.
(همسر شهید امین کریمی چنبلو
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش مجید هست🥰✋
*فرمانده اطلاعات و عملیات*🕊️
*شهید مجید زین الدین*🌹
تاریخ تولد: ۷ / ۶ / ۱۳۴۳
تاریخ شهادت: ۲۷ / ۸ / ۱۳۶۳
محل تولد: تهران
مزار: قم
محل شهادت: سردشت
*🌹راوی← یک شب ، مجید به همراه ۶ نیروی دیگر برای شناسایی وارد خاک عراق می شود🍂 در حین شناسایی، نیروهای عراقی سر میرسند🥀همراهان مجید سلاح های خود را می گذارند و فرار می کنند🥀اما مجید برای این که هم سلاح ها به دست دشمن نیفتد💫 و هم این که کار شناسایی را تمام کند میماند💫 وارد یک کانال می شود کانالی که پُر بوده از آب گندیده و جسد های بوگرفتهی عراقی ها🥀بالاخره عراقی ها دور می شوند🍂مجید هم پس از پایان کار شناسایی، به همراه سلاح ها برمی گردد🍃اما به خاطر قرار گرفتن در آب آلودهی کانال تمام بدنش زخم می شود🥀زمانی که به خانه برگشت دهان و حتی روده هایش تاول زده بود🥀به طوری که نمی توانست هیچ نوع غذایی را وارد دهانش کند🥀و تنها مایعات را ، آن هم با سختی زیاد وارد دهانش می کردند🥀او در بسیاری از عملیات ها شرکت کرد که آخرین آنها خیبر بود🍃عاقبت یک روز مجید به همراه برادرش مهدی زین الدین در بین راه به ضد انقلاب ها برخورد میکنند💥و هر دو با آرپیجی دشمن به شهادت میرسند🕊️و مجید با ۲۰ سال سن شربت شهادت را مینوشد*🕊🕋
*شهید مجید زین الدین*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
عنایت حضرت ابالفضل علیه السلام قبل از عملیات، یک گلوله خورده بود توی بازوش. اعزامش کرده بودند به یک بیمارستان در یزد. دکتر عکس گرفته و به او گفته بود: «گلوله بین استخوان وگوشت گیر کرده و خیلی خطرناکه، حتماً باید عمل بشی.» ولی عبدالحسین نه به درد شدیدش فکر می کرده، نه به این که حتماً باید عمل بشود؛ فقط می خواسته تا عملیات شروع نشده، خودش را برساند به منطقه، ولی دکتر این اجازه را به او نداده بود. متوسل به اهل بیت- علیهم السلام- شده بود. مثل ابر بهاری اشک ریخته بود. خواسته بود گشایشی در کارش بدهند. در حال گریه خوابش برده بود. شاید هم درحالتی بین خواب و بیداری بوده که حضرت عباس- علیه السلام- می آیند پیشش. دست می برند طرف بازویش. چیزی بیرون می آورند و می فرمایند: « بلندشو، دستت خوب شده.» مجبور شده بود موضوع شفای خود را به دکتر بگوید. دکتر باور نکرده بود. گفته بود: «تا از دستت عکس نگیرم، نمی گذارم بری.» عبدالحسین گفته بود: «به شرط این که به کسی چیزی نگی.» عکسش را گرفته و هیچ اثری از گلوله ندیده بود. عبدالحسین را با گریه بدرقه کرده بود. «ساکنان ملک اعظم2/ ص75/ شهید عبدالحسین برونسی»
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#افلاکیان_خاکی🌷
آخرین نمازش را خواند و به سوی خدا پر کشید....
🌷🌷شهيد برونسي روز قبل از عمليات بدر روحيه عجيبي داشت. مدام اشك مي ريخت، علت را كه پرسيدم آقاي برونسي گفت: دارم از بچه ها خداحافظي مي كنم
چرا كه خوابي ديده ام. سپس افزود: به صورت امانت براي شما نقل مي كنم و آن اينكه: در خواب بي بي فاطمه زهرا (سلام الله عليه) را ديدم كه فرمود:
فلاني! فردا مهمان ما هستي، محل شهادت را هم نشان داد. همين چهار راهي كه در منطقه عملياتي بدر (پد)فرود هلي كوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده آسفالت بصره _ الاماره مي رود و من در همين چهار راه بايد نماز بخوانم تا وقتي كه به سوي خدا پرواز كنم و بالاخره نيز اين خواب در همان جا و همان وقتيكه گفته بود، به زيبايي تعبير شد. و خود سردار شهيد، شهادتين را خواند و بدين گونه عاشقي، فرهيخته ، به سوی خدا پر كشيد. 🌷🌷
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
بچه ها می گفتند :
" ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده میدیدیم و نمی دانستیم چه کسی واکس میزند .. ؟ "
بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد ، را واکس میزند .
مشخص شد این فرد همان فرمانده ما ' شهید عبد الحسین برونسی ' بوده است
#شهيد_سردار_عبدالحسين_برونسی
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون حاج حسن هست🥰✋
*پدرِ موشکیِ ایران*🕊️
*شهید حسن طهرانی مقدم*🌹
تاریخ تولد: ۶ / ۸ / ۱۳۳۸
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۸ / ۱۳۹۰
محل تولد: تهران
محل شهادت: ملامرد تهران
*🌹 فرمانده موشکی بود🚀 اصلاً موشک، عشقش بود، هر جا موشک بود، ایشان را میتوانستی پیدا کنی🍃همیشه میگفت باید بدنی قوی داشته باشیم. چون وقتی می خواهید یک کابل موشک را بالا بکشید، اگر توان نداشته باشید، مهره ها بلافاصله جابجا می شوند🍂چه بسا خیلی ها هم مهرههایشان جابهجا شد و زانودرد گرفتند🥀راوی← رفته بودیم برای بازدید از موشک های فوق پیشرفته ی روسی🚀 حسن رو کرد به کارشناس روسیه و گفت: اگه می شه فن آوری این موشک رو در اختیار ما قرار بدید!🍃ژنرال ها و کارشناسان روسی خندیدند و گفتند: امکان نداره این فن آوری فقط در اختیار کشور ماست.‼️حسن خیلی جدی و محکم گفت: ولی ما خودمون این موشک رو می سازیم"‼️و دوباره صدای خنده ی اونا بلند شد🍁وقتی برگشتیم ایران،خیلی تلاش کردیم نمونه شو بسازیم،ولی نشد🥀حسن رفت مشهد و به امام رضا متوسل شد💛 وقتی برگشت، دست به کار شدیم و موشک رو ساختیم🚀که به مراتب از مدل روسی،بهتر و پیشرفته تر بود.🍃با تلاش او و یارانش اکنون ایران جزو قدرت های اول موشکی جهان به حساب می آید🚀او بر اثر انفجار زاغه مهمات💥به همراه تعدادی از یارانش به شهادت رسید*🕊️🕋
*شهید حسن طهرانی مقدم*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
4_607315432285668139.mp3
3.44M
❣ شهیدی که نگذاشتند وارد بهشت شود!!!
#واعظ استاد رفیعی 🎤
🥀🕊🥀🕊🥀
http://eitaa.com/joinchat/3469017138C966326f2fc
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از تبادلات لیستی بنری سنتری ۱۱۰ تبادل
❌ویژه بانوان✂️لینک فعالترین کانال #خیاطی درایتا👇
☆بدون الگو و رایگان ☆
https://eitaa.com/joinchat/1011744797C1e389cc03f
☑️ #پیشنهادویژه😎
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🏵درمان با «طــღــب سنتی اسلامی» و مزاج شناسی
eitaa.com/joinchat/1290403861C392649f181
🏵آموزش صوتولحن، تجوید، مقامات، نکاتکلیدی و...
eitaa.com/joinchat/1224540183C87e58b0536
🏵رفاقت با شهدا
eitaa.com/joinchat/3469017138C966326f2fc
🏵ماگ های جذاب فانتزی شخصیتی ، هنر دست ریحانه ویژه هدیه دادن
eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
🏵کربلایی حمید علیمی
eitaa.com/joinchat/2217869376Cc902ad0e09
🏵طب الرضا (علیهالسلام)
eitaa.com/joinchat/3868459062C85b3e03417
🏵به یاد شهید محسن حججی
eitaa.com/joinchat/566231045Cfe7366a1db
🏵پوشاک شیک وارزون با ارسال رایگان کد مرسوله
eitaa.com/joinchat/3587637297Cc96c9001ca
🏵به خدا ایمان داشته باش
eitaa.com/joinchat/3243507833Cdc73dda6ee
🏵استوری مذهبی،پروفایل مذهبی
eitaa.com/joinchat/2619277407C3eb442ccfb
🏵قوربونه کبوتر هایه حرمت یا امام رضا
eitaa.com/joinchat/3017080947C43562be84f
🏵آشتی باخدا 2
eitaa.com/joinchat/1130168404C9e93fa7632
🏵ترسناک ترین چنل در ایتا[ورود افراد 18- اکیدن ممنوع]
eitaa.com/joinchat/1408630881Cc37b077998
🏵درس حکمت ومعرفت
eitaa.com/joinchat/4280746001Ce24584ec87
🏵غذا ،سالاد،تزئینات
eitaa.com/joinchat/969867344C9d4c0c0809
🏵{{{همــســـفــرباشهــــــدا"زندگی نامه ؛خاطرات و وصیتنامه شهدا "}}}
eitaa.com/joinchat/1842610292C843b74de1b
🏵طب حضرت نرجس خاتون (س)
eitaa.com/joinchat/3718774908C141321400b
🏵متن های زیبا و احساسی
حکایت های آموزنده☆
eitaa.com/joinchat/1791098897Ce5bf9412fe
🏵اذکار روزانه وتقویم نجومی اسلامی
eitaa.com/joinchat/1501757468C885d27dfb4
🔴میخوای رفیق شهیدداشته باشی؟
نفس، یقه ات روگرفته وِلِت نمیکنه؟
خب بیااینجا👇مهمان شهدا باش💁🏻♂
eitaa.com/joinchat/1350369280Cba31a11fa4
#بهترین کانال مـــدافعان حرم☝️😍
➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖
لیست ویژه2آذر؛ @Listi_Baneri_110
رفاقت با شهدا
#داستان از زبان شهید جعفر صحرایی...
صدا و موج انفجار بقدری زیاد بود که دیگر چیزی بخاطر نمیاوردم؛ نمیدانم چند روز یا چند هفته گذشت ولی همین که چشمانم را باز کردم خودم را در بیمارستان "ساسان" تهران دیدم با سرو سینه ای بانداژ شده و از همه عجیب تر نگاه های هاج واج پرستار بود که به من خیره شده بود!! با صدای ضعیف از مکان و اتفاقات پرسیدم، پرسیدم اینکه چرا اینطور نگاه میکنی؟ پرستار گفت شما در تهران و بیمارستان هستید اما آقای صحرایی قطعا خدا شمارا دوست داشته که زنده مانده اید...
علاوه بر دردی که میکشیدم صحبت های پرستار نیز من رو کلافه کرده بود، پرسیدم خداوند همه بندگان خودش رو دوست داره نه فقط من. پرستار سکه های 50ریالی خونین رو رو بروی من گذاشت( یکی از سکه ها زیاد خم شده بود) پرستار مکثی کرد و گفت آقای صحرایی یک ترکش کوچک اما تیز مستقیم سمت قلب شما نشانه رفته بود که با خواست خدا یکی از سکه ها جلو آن را گرفته بود.
من ناگهان خشکم زد نه بخاطر اینکه سکه ها جلوی ترکش را گرفته بودند تعجبم بخاطر این بود که من همیشه کیف پولم را در جیب شلوار میگذاشتم و هیچوقت آن را داخل جیب پیراهن نظامی نمیگذاشتم. همان لحظه از ته دل از یک طرف بخاطر لطف خدا و از طرف دیگر که شهادت نصیبم نشده بود بغض کردم. پرستار یکی از سکه هار بعنوان یادگاری نصرت الهی برای رزمندگان اسلام برداشت و من نیز مخالفتی نکردم.
سکه ها نگذاشتند تا جعفر به پیش هم رزمانش برود اما وقتی که کبوتر باشی حتی در زمان صلح نیز پرواز خواهی نمود. شهید جعفر صحرایی در شهریور سال 92 در یک ماموریت بر ار صانحه رانندگی به فیض شهادت نائل شد.
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
تنها فرزندم زهرا و تنها يادگار حاج مهدي در تب مي سوخت و تلاش هايم براي پايين آوردن دماي بدنش اثري نداشت. نگران بودم. اگر بلايي سرش مي آمد، خودم را نمي بخشيدم.
بالاي سرش نشستم و قدري قرآن خواندم. در همين حال قسمتي از پارچه اي كه روي جنازه ي همسرم انداخته بودند و چند نفر با خواست خدا به وسيله ي تبرك جستن به آن پارچه شفا يافته بودند، افتادم. پارچه را آوردم و كنار زهرا خوابم برد. در عالم رؤيا ديدم حاج مهدي در كنار بستر زهرا نشسته و او را بغل گرفته است. او مرا از خواب بيدار كرد و با لبخندي گفت: «چرا اين قدر ناراحت هستي؟» گفتم: «زهرا تبش پايين نمي آيد، مي ترسم بلايي سرش بيايد.»
حاج مهدي گفت: «ناراحت نباش. زهرا شفا پيدا كرده و ديگر تب ندارد.» از خواب بيدار شدم. به اطرافم نگاه كردم. كسي نبود. دست بر پيشاني زهرا گذاشتم، تب نداشت. آري او شفا يافته بود.
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش سجاد هست🥰✋
*من بَر میگردم ...*🕊️
*شهید سید سجاد خلیلی*🌹
تاریخ تولد: ۱۵ / ۹ / ۱۳۷۰
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱ / ۱۳۹۵
محل تولد: متکازین،بهشهر،مازندران
محل شهادت: سوریه
*🌹مادرش← قرار بود بره سوریه گفتم: سجاد مگه بهت نگفتم دیگه نرو.!🥀من مادرتم اگر راضی نباشم چی؟⁉️گریه کرد و گفت مامان تو رو خدا تو رو به حضرت زینب و حضرت رقیه قسم میدم که راضی باش به رفتنم🥀یکی از دوستاش بعدا میگفت: که اونروز چقدر سجاد گریه میکرد از اینکه مادرش ناراحت بود🥀و میگفت مادرم راضی نبود من اومدم و الان از من ناراحته.»🥀سجادم خیلی به من و پدرش احترام می گذاشت و هیچ وقت ناراحتمون نمی کرد🍃پدرش باهام صحبت کرد بالاخره راضی شدم🍃مدتی بعد سجاد شهید🕊️و مفقودالاثر شد🥀از هر جا دنبال ردی،نشونهای از یوسف گمشده م بودم🥀همیشه میگفتم سجادم برمیگرده🥀هر لحظه انگار سجاد بهم میگفت مامان من دارم میام🥀صداش و میشنیدم بوش و حس میکردم💞یک شب خواهرم خواب سجاد رو دیده بود که سجاد میگفت: خاله چرا اینقدر گریه میکنی؟ به مامانم بگو گریه نکنه🥀من برمی گردم ...🕊️این بار برمی گردم🕊️همرزم← سجاد اسیر🥀و شهید شده بود🕊️دشمن او را دفن کرده بود🥀و پیکرش پیدا نشد🥀انتظار خانواده پس از یک سال و نیم تحقق یافت💫و او به آغوش خانواده و وطن بازگشت*🕊️🕋
*شهید سید سجاد خلیلی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*