✍با هم قرار گذاشتیم هر ڪسی شهید شد، از اون طرف خبر بیاره.
شهید ڪہ شد خوابشو دیدم. داشت می رفت، با قسم حضرت زهرا(س) نگهش داشتم. با گریه گفتم ‹‹مگه قرار نبود هر ڪسی شهید شد از اون طرف خبر بیاره›› بالاخره حرف زد گفت: ‹‹مهدی اینجا قیامتیه! خیلی خبرهاس. جمعمون جمعہ، ولی ظرفیت شما پایینه هرچی بگم متوجہ نمی شید››
✍ گفتم: ‹‹اندازه ظرفیت پایین من بگو›› . فڪر ڪرد و گفت:‹‹همین دیگه، امام حسین (ع) وسط می شینه و ما هم حلقه می زنیم دورش، برای آقا خاطره می گیم.››
بهش گفتم:‹‹چی ڪار ڪنم تا آقا من رو هم ببره››
✍نگاهم ڪرد و گفت :‹‹مهدی!همه چیز دست امام حسین(ع) همه پرونده ها میاد زیر دست حضرت. آقا نگاه می کنه هر ڪسی رو که بخواد یه امضای سبز می زنه می برندش. برید دامن حضرت رو بگیرید.››
شهید جعفر لاله
تاریخ شهادت : ۱۳۶۶/۱۱/۲۵
عملیات نصـر/ ماووت عراق
راوی : حاج مهدی سلحشور
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#زمانی_برای_تلافی!
🌷بچهها سنگر رو گذاشته بودند رو سرشون، که یوسفی گفت: اومد! ساکت باشین! علیرضا، پتویی برداشت و دوید، ایستاد دم در سنگر. یوسفی دوباره اومد و گفت: حالا میاد. لحظهای گذشت. صدای پای کسی اومد که پیچید داخل راهرو سنگر. سعید برق رو خاموش کرد. سنگر، تاریک تاریک شد. صدای پا نزدیکتر شد. کسی داخل سنگر شد. علیرضا داد زد: یا علی (ع) ! و پتو رو انداخت رو سرشو کشیدش وسط سنگر.
🌷بچهها گفتند: هورا! و ریختند روش. میدویدن و میپریدن روش! میگفتند: دیگه برای کسی جشن پتو میگیری آقا محمدرضا؟ لحظهای گذشت؛ اما صدای محمدرضا درنیومد. سعید برق رو روشن کرد و گفت: بچهی مردمو کشتید! و بچهها رو یکی یکی کشید عقب. کسی که زیر پتو بود، تکونی خورد. خسروان گفت: زنده است بچهها. دوباره بچهها هورا کردند و ریختند روش. جیغ و داد میکردند که محمدرضا داخل سنگر شد.
🌷....همه خشکشون زد. نفسها تو گلوهامون گیر کرد. همه زل زدند به محمدرضا و نمیدونستند چی بگند و چیکار کنند؛ که محمدرضا گفت: حاج آقا حجتی اومد تو سنگر و شما اینقدر سرو صدا میکنید. از فرمانده هم خجالت نمیکشید؟! حرفش تمام نشده بود که همه یه متر رفتند عقب. چیزی نمانده بود که همه سکته کنیم. گیج و منگ نگاه هم میکردیم؛ که حاجی از زیر پتو اومد بیرون و از سنگر خارج شد....
منبع: سایت ترمز بلاگ
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش حسن هست🥰✋
*مغز متفکر اطلاعات نظامی*🌙
*سردار شهید حسن باقری*🌹
تاریخ تولد: ۲۵ / ۱۲ / ۱۳۳۴
تاریخ شهادت: ۹ / ۱۱ / ۱۳۶۱
محل تولد: تهران
محل شهادت: فکه
*🌹همسرش← وقتی همسرم از جبهه به خانه میآمد🌙آن قدر کار کرده بود که شده بود پوست و استخوان🥀روزها گرسنگی کشیده بود، جاده ها و بیابانها را برای شناسایی پشت سر گذاشته بود،🥀اما در خانه اثری از این خستگی بروز نمیداد.💕 مینشست و به من همان حرفهایی میزد که یک زن به دنبالش هست.💕 کلام شهید← اگر از دست کسی ناراحت شديد، دو ركعت نماز بخوانيد،📿بگوييد: خدايا! اين بنده تو حواسش نبود، من گذشتم. تو هم ازش بگذر.»🍃همرزم← سوار بلیزر بودیم و میرفتیم خط، آتش دشمن میبارید،💥صدای اذان را که شنید گفت نگهدار تا نماز بخونیم🌙گفتیم خطر داره💥گفت: کسی که جبهه میاد نباید نماز اول وقت رو ترک کنه،💫 مادرش میگه: یکبار جایی رفتیم حسن داشت رانندگی میکرد ،وقت اذان شد🌙من به عینه دیدم که ایشان داره میلرزه‼️مسیر رو عوض کرد تا به مسجد برسه و نماز اول وقت بخونه.📿 او تنها ظرف ۲ سال توانست به استراتژیست بزرگ جنگ تبدیل🎗️و واحد اطلاعات رزمی در ستاد عملیات و سپاه را پایهگذاری کند💫از او ۲۴۰۰ فیش عملیاتی باقی مانده🎗️عاقبت این مغز متفکر در سنگر دیدهبانی مورد هدف گلوله خمپاره دشمن قرار گرفت💥و به همراه شهیدان مجید بقائی، رضوانی و..🌙به لقاءالله شتافت*🕊️🕋
*سردار شهید حسن باقری*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
#خواهر شهید می گوید:
برادرم همیشه در مورد حجاب و به خصوص روسری گذاشتن به من تاکید می کرد. همیشه می گفت بی حجاب نباش روسری بگذار..
نمازت را بخوان..
هیچگاه بدون پوشش بیرون نیا..
مرا دوست داشت چون از او کوچکتر بودم مرا در بغل می گرفت و می بوسید و همیشه تاکید می کرد درس بخوانید تا به جایی برسید..
شهید حسن علیپور🌷
شهادت: ۱۳۶۳/۷/۲۷
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@aShoohada
فاتح، وقت اذان حالش دگرگون میشد و بیتابی میکرد؛ این بیتابی را میشد در حرکاتش مشاهده کرد؛ او وقتی به نماز میایستاد، طوری ...
#شهید رضا بخشی (فاتح)
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada