مشكلات مالی او را ناراحت نمیکرد؛ حتی زمانی که در زندگی دچار مشکلات مالی میشد، ناراحت نمیشد و اگر من گاهی ناراحت میشدم، علی میگفت مال من حلال است، اگر جایی ضرر کنم، خدا از محل دیگری جبران میکند.
واقعاً در طی زندگی و همراه شهید به این جملهاش رسیدم، ایمان و توکل به خدا رمز آرامش او بود؛ آرامشی که همیشه میتوانستم در چهرهاش ببینم.
#شهید علی یزدانی
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
سه فرمانده و سه برادر از دوران دفاع مقدس که عاشق شهادت بودند. تمام دغدغه ی آنان کمک به مردم بود . «کمال» متولد سال ۳۳ در شیراز. تحصیلات خود را تا مقطع لیسانس ماشين آلات کشاورزي گذرانده بود و از ابتدای جنگ تحمیلی در جبهه حضور داشت و در اکثر عملیاتها با سمتهای مختلف شرکت می کرد. «مهدی» متولد ۳۶ تحصیلاتش لیسانس در رشته شیمی بود. او چنان عشقی به جبهه داشت وصف نشدنی ... چندین مرتبه در جبهه به شدت مجروح شد . و «جمال» برادر کوچک خانواده متولد ۳۸ که در جهاد مشغول خدمت رسانی به مردم بود و هرگاه که می توانست خود را به جبهه می رساند.
سه برادر در سمت های متفاوت در جبهه حضور داشتند. در هشت سال جنگ تحمیلی هیچ گاه نشده بود تا در کنار یکدیگر به مصاف دشمن بروند. ولی پس از عملیات کربلای ۴ تصمیم گرفتند که هر سه به عنوان خط شکن به دل دشمن بزنند و اینگونه بود که بشهادت رسیدند
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
*شهید علی ذاکری*
نقل از شیخ حسین انصاریان
شهید علی ذاکری بچه تهران که پدر و مادر او هر دو دکتر بوده اند. این خانواده یک پسر دارند و دو دختر…
بنده منزل این شهید رفته ام و حکایت را از نزدیک دیده ام و اول این ماجرا را شیخ حسین انصاریان بالای منبر گفتند و من حساس شدم و این موضوع را دنبال کردم.
دو تا خواهر دارد که بد حجاب اند و بد حیا اند و دوست پسر دارند و رفت و آمد دارند و گناهان دیگر …
این پسر خوب از آب در آمده و هر چه به خواهران نصیحت می کند ، خواهران گوش نمی کنند.
این شهید متوسل می شود که خدایا من را از این اوضاع نجات بده .
شب در خواب یک روحانی سید را می بیند که خطاب به این شهید می گوید: علی اقا، پاشو بیا دانشگاه امام حسین که اینجا دانشجو می پذیرد.
آن موقع هنوز دانشگاه امام حسین (ع) تهران تاسیس نشده بود.
می رود که خوابش را تعبیر کند ، پیشنماز مسجد محله او می گوید :دانشگاه امام حسین یعنی همین جبهه های حق علیه باطل، ایشان با هزار خواهش و التماس در جبهه ثبت نام می کند و بالاخره راهی جبهه می شود و شب عملیات در وصیت نامه خود موضوعات قابل توجهی می نویسد:
آن قدر وصیت نامه دو صفحه ای این شهید را خوانده ام که آن را حفظ شده ام .
این شهید در این وصیت نامه می نویسد : ریاست محترم دبیرستان ، معلم عزیزم ، شما را به عنوان وصی خودم انتخاب می کنم. چراکه می دانم پدر و مادرم وقت خواندن وصیت نامه من را ندارند . شما را انتخاب می کنند چون خواهران من اصلا وصیت نامه نوشتن من را قبول ندارند.
از شما تقاضا دارم ، جنازه من را که اوردند پس از تشییع جنازه در بهشت زهرا تهران ، بروید پدر و مادر من را خبر کرده و به خواهران من هم خبر دهید ، این مقدار انسانیت در انها سراغ دارم که برای تشییع جنازه من کارها را رها خواهند کرد و به بهشت زهرا خواهند امد.
جنازه من را که به داخل قبر گذاشتید ، تلقین قبر را که خواندید ، کفن از چهره من بردارید و بگویید تا برای یک لحظه پدر و مادر و خواهران من بیایند بالای قبر ، اگر راه من حق باشد و بد حجابی دو خواهر من گناه باشد به قدرت پروردگار باید زنده شوم و چند لحظه ای به دنیا و اهل دنیا و پدر و مادر و دو خواهرم لبخند بزنم تا بفهمند که حق با خمینی است و آنچه خواهران من عمل می کنند ، گناه است و ذلالت است و بد بختی ..
رئیس دبیرستان می گوید با خود گفتم چه کار کنم ؟ نکند ایشان شهید شود ؟ اگر جنازه اش را اوردند چه ؟ اگرلبخند نزد ؟ اگر زنده نشد ؟ و…
ایشان شهید شدند و جنازه اش را آوردند و به پدر و مادر هم گفتیم و آمدند و با خود در این فکر بودیم که آیا این شهید خواهد خندید ؟ نخواهد خندید؟ چه طور خواهد شد؟
با خود گفتیم : هرچه شد مهم نیست و ما باید اعلام کنیم ، چرا که خود شهید از ماخواسته است.
به محض اینکه تلقین رو خواندند و تمام شد و کفن را از چهره شهید کنار زدند و خانواده وی بالای قبر ایستاده و گریه می کردند دیدیم که شهید سرش را بلند کرد و برای لحظاتی چشمانش را باز کرد و به روی پدر و مادر و دو خواهرش لبخند زد..
لبخند این شهید خانواده اش را به آنجا رساند که پدر و مادر وی اکنون از بهرترین پزشکان کشور قرار دارند و خواهران وی از بهترین خواهران تهران بوده و برای جذب خواهران تلاش می کنند و…
حجاب در زمان ما پشتوانه ای مبارک به نام خون شهدا هم دارد.
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
باور کردنی نیست ولی حقیقت دارد
خاطرهای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد.
وقتی بازگشت از او پرسیدند:
این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟
◽️و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشتهام را مرور میکردم.
◽️سالها در سلولهای انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت
⚪️ قرآن را کامل حفظ کرده بود،
⚪️ زبان انگلیسی میدانست
⚪️ برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود.
🌷حسین می گفت:
از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم!
🌷بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود!
عید سال ۷۴ بود. سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ میخورد میخواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد. دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعتها از این مسئله خوشحال بودم.
این را هم بگویم که من مدت ۱۲ سال (نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه) در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم. حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم...
خاطرات دردناک
ناصر کاوه🌹🥀🌺 چه پاسخی دارند بعضی ازمسوولان اختلاسگر و زراندوز و اشراف بیشه
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
صدای خوبی داشت، در سوریه برای رزمندگان مداحی میکرد و از کودکی هم روضههای منزل خودمان را میخواند، پسرم حرفش این بود که در کنار روضه و گریه باید به فرمایشات ائمه عمل کرد و سوگواری به تنهایی ارزشی نخواهد داشت.
مانند دیگر مادران دوست داشتم او را در لباس دامادی ببینم اما انگار او برای این دنیا خلق نشده بود و رفت تا آسمانی شود و به آنجایی که جایگاه واقعی اوست برسد.
#شهید_سیدابراهیم_عالمی♥️🕊
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین🌺
وقتی دکتر به مقام استاد تمامی رسید، دوستان برایش جشن گرفتند و از او خواستند مقداری صحبت کند. ایشان صحبت هایش را با عبارت <کم من قبیح سترته> شروع کرد که در من خیلی اثر گذاشت. می خواست بگوید فکر نکنید همه چیز من این درجه یا مدرک است. زشتی های زیادی هم دارم که خدا آن ها را پوشانده است. معمولا اگر در چنین مجلسی کسی بگوید 'دود چراغ خوردم' یا 'همسرم به من کمک کرده است' یا 'خدا لطف کرد و استعدادی به من داد' دور از انتظار نیست; ولی دکتر اصلا از خوبی هایش نگفت. این بزرگترین درسی بود که از او گرفتم.
-راوی: از شاگردان شهید
#شهید_دکتر_مجید_شهریاری
منبع: شهید علم-دفتر اول-دفتر مطالعه جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
نمازش رو همیشه شمرده شمرده و بادقت می خوندبهمون می گفت :
اشکال کار ما اینه که برای همه وقت می ذاریم، جز برای خدانمازمون رو سریع
می خونیم و فکر میکنیم زرنگی کردیم؛
اما یادمون می ره اونی که به وقت ها برکت می ده، فقط خود خداست
#شهید علیرضا کریمی
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
*🔵عکسی کمتر دیده شده از شهید جوانمرد قصاب*
*🔹️متروی تهران ایستگاهی دارد به نام جوانمرد قصاب*
*🔹️این جوانمرد، همیشه با وضو بود.*
*🔹️می گفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشد......!!*
*🔹️هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود.*
*🔹️اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.»*
*🔹️وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.*
*🔹️گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی پولت.»*
*🔹️این جوانمرد با مرام، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید.*
*''شهید عبدالحسین کیانی'' همان ''جوانمرد قصاب'' است!* صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون برادر مهدی هست🥰✋
*از عاشوراے حسینے🕊️تا اربعین حسینے*🕊️
*🌷شهید مهدی خندان*
تاریخ تولد: ۳ / ۴ / ۱۳۴۰
تاریخ شهادت: ۲۸ / ۸ / ۱۳۶۲
محل تولد: تهران/لواسان ،سبو بزرگ
محل شهادت: پنجوین عراق
*🌷مهدی خندان فرمانده تیپ عمار لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص)🌙چنان رشادت و شهامتی از خود بروز داد كه لقب «شیر كوهستان» را دریافت کرد💫همرزم← ۱۳ صفر بود مهدی میخواست از توی سیم خاردار راهی پیدا کند و معبری برای بچه ها باز کند💫مهدی دستهایش را انداخت توی کلاف سیم خاردار و فشار داد🥀سیم خاردار را باز کرد.🌙اما سیم خاردارها به دستش فرو رفتند و از آن طرف دیگر دستش بیرون زدند🥀از دستهایش شر شر خون میریخت🥀توی همین وضعیت سرش را کرد توی حلقههای سیم خاردار و رفت و نشست وسط سیمها🥀با چه مشقتی دستهایش را توی سیم خاردار در آورد و یکی یکی مینها را برداشت و چید کنار. سریع معبر را باز کرد💫 و بعد دستهای خون آلودش را دوباره انداخت آن طرف سیم خاردار🥀دوباره شانه هایش گیر کرد به سیم🥀و تیغه های تیز سیم خاردار پیراهن و زیر پوش و پوست تنش را پاره کرد و خون زد بیرون🥀دستش را برد سمت نارنجک که ضامنش را بکشد💥 که در یک لحظه تیربارچی دشمن او را دید🥀و لوله کالیبر 5/14 ضدهوایی را گرفت روی سینه مهدی و او را به رگبار بست💥و آسمانی شد🕊️مهدی متولد عاشورا بود🏴و ۱۳ صفر شهید شد🏴و اربعین بود که خبر شهادتش را به خانواده دادند🥀پیکرش بعد از ۱۰ سال در روز اربعین🏴 تفحص و پیدا شد و به وطن بازگشت🕊️چه مبارک تولدی و شهادتی و چه فرخنده بازگشتی🌙 از عاشورای حسینی🕊️تا اربعین حسینی*🕊️🕋
*شهید مهدی خندان*
*شادی
مهدی در روزهای آخر گفته بود این روزها خیلی حسین برایم شیرین شد به حسین بابا گفتن را یاد بده تا من برگردم، هرچند دل کندن سخت است، ولی برخودم واجب میدانم که فقط به فکر بچه های خودم نباشم، به فکر بچه شیعه های محاصره شده در سوریه هم باشم.
#شهید مهدی طهماسبی
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
یه شب نیمههاى شب بود وبچهها خوابیده بودن، از صداى ناله یکى از بچهها بقیه بیدارشدن، یکى رفت روسرش بیدارش کرد گفت: چیه سیدخواب بد دیدى؟ زد زیر گریه هر چى گفتن چی شده فقط گریه میکرد، تا اینکه گفت: خواب بى بى زینب (س) دیدم، همه گفتن خوش بحالت اینکه گریه نداره، حالا بىبى چى گفت بهت؟ با گریه گفت: بى بى فرمودن ما اهل بیت به شما بچههاى شیعه افتخار میکنیم، یهو دیدم دست راست بى بى خونى و دست چپ مبارکش سیاه و کبوده، گفتم: بى بى جان مگه ما بچه شیعههاى حیدرى مرده باشیم که دستاى مبارکتون اینجور باشه چی شده بى بى جان؟ ایشون فرمودن پسرم وقتى دشمن گلولهاى به سمت شما شلیک میکنه با دست راستم جلو اون گلوله رو میگیرم تا به شما نخوره واسه همین خونى شده و زمانى که شما گلولهاى به سمت دشمنان شلیک میکنین باذدست چپ هدایتش میکنم تابه هدف بخوره واسه همین دست چپم کبود شده.
سه روز بعد سیدمصطفى که خواب حضرت زینب (س) رو دیده بود شهید شد.
#شهید سیدمصطفی حسینی
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5936022889043070077.mp3
14.09M
🔊 صحبتهای مهم و جنجالی استاد #رائفی_پور پیرامون حواشی بعد از حضور در برنامه ثریا
🗓 مراسم دعای ندبه، ۲۲ مهر ماه ۱۴۰۱ - تهران، هیئت مع امام منصور
🎧 کیفیت 64kbps
🍃🦋🍃🦋🍃🦋
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨