وصیت_شهید_اسماعیل_آقاپور
«خدایا ! تو می دانی که هدف ما شهادت نیست؛ بلکه پیروزی در راه توست. خدایا! تو شاهدی که آگاهانه و برای جهاد در راه تو به جبهه ی جنگ می روم، اگر شهید شدم، به آرزویم رسیده ام. خدایا! تو را شکر می کنم که این نعمت الهی را به این انسان ذلیل عطا فرمودی.
ای امام! ای کسی که قلب های ما را تسخیر کردی و اگر تو نبودی، در این سرزمین انقلابی رخ نمی داد. اماما! اینک که ضربه ها از هر طرف به سوی تو نشانه رفته است و تو به یاری خدا هم چون کوه استوار ایستاده ای و مسئولیّت سنگین [رهبری] را به دوش گرفته ای، مطمئن باش که ما یار و یاور تو هستیم و از اسلام و قرآن دفاع خواهیم کرد.
مادرم ! اگر در کنار جنازه ی من قرار گرفتی، بگو این افتخار و سعادت است که نصیبم شده است تا چنین فرزندی را روانه ی جهاد نمایم. بگو: مگر فرزند من عزیزتر از علی اصغر (ع) و علی اکبر (ع) امام حسین علیه السلام است که جان خود را در راه اسلام فدا کردند.
مادرم! در مرگ من زاری نکن و از امام خمینی درس بگیر که در شهادت فرزندش اشک نریخت؛ چون می دانست رضای خداوند در آن است .
خواهر عزیزم! سلام. حجاب، عفّت و پاکدامنی را سرلوحه ی زندگی ات قرار بده و زینب گونه پیام شهیدان را به گوش جهانیان برسان .
برادران عزیزم! پیوسته در راه اعتلای اسلام و فرامین امام خمینی از جان و دل بکوشید و راه شهیدان را پیش بگیرید .
ملّت ایران! از شما می خواهم که با اطاعت از امام که فقط برای خدا و مستضعفان جهان علیه مستکبران ، رسالت خود را انجام می دهد؛ یاری دهنده ی اسلام باشید و وحدت و همبستگی خود را حفظ کنید...»
شادی ارواح طیبه شهدا #صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
namaaz.23_(2).mp3
4.92M
میرم عروسی دختر عموبرمیگردم
ايام جنگ بود و دليرمردي از مازندران قصد حضور در جبهه داشت. مادر با دلشوره اي پر از مهر از او پرسيد: «مادر جان كي برمي گردي؟» او به اطراف نگاهي كرد و با لبخند گفت: «عروسي دخترعمو برمي گردم.» همه خنديدند. دختر عمو فقط 8 سال داشت.
دلاور رفت و ديگر بازنگشت. گفتند به شهادت رسيده اما پيكرش مفقود است. 8 سال بعد چند پاره استخوان به مادر او تحويل دادند و گفتند: «اين پيكر پسر توست.» مادر كنار پاره هاي استخوان نشست و گريست، آن هم در شب عروسي دخترعمو.
عروس 16 ساله گوشه اي نشست، غصه دلش را فرا گرفت. كسي در گوش دلش زمزمه كرد كه: « حالا نمي شد اين چند پاره استخوان فردا بيايد؟» شب از نيمه گذشت كه همه به بستر رفتند. خواب چشمان عروس غم آلود را در خود گرفت: در خواب ديد كه در منجلابي افتاده و دائم فرو مي رود. كار به جايي رسيد كه فقط دستش بيرون مانده بود و در دل گفت: «خدايا چرا كسي به فريادم نمي رسد.» ناگهان دستي از غيب آمد و او را از منجلاب بيرون كشيد و صدايي در دل تاريكي گفت: «اين دست، دست همان يك مشت استخوان است كه ديشب به ميهماني تو آمد.»
#راوي : حجت الاسلام ضابط
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
ما_هرگز_از_تو_نگفتیم
🔹 اگر چهره شهیدی را قاب و بنر و عکس پروفایل کردیم...
اگر برای شهیدی صدها شعر و کتاب و مطلب منتشر کردیم...
اگر به دنبال عطر گلاب قبر شهیدی، قطعه به قطعه جستجو کردیم...
اگر دور قبر شهیدی را حسابی شلوغ کردیم و برایش گل ریختیم...
اگر پست غمناک فراق و دوری و دلتنگی و توصیف چشم و ابروی شهیدی گذاشتیم...
‼️ یادمان نرود
‼️ یادمان نرود
‼️ یادمان نرود
🔹 آن قبر غریب با چهره معمولی فلان روستا یا محله دور افتاده هم متعلق به شهیدی است...
که به جز مادر و پدرش زائری نداشته و هیچکس از او یادی نکرده و برایش شعری نسروده و پست عاشقانه نگذاشته و وصیت نامهاش را نخوانده و...
🔸 شهدا حلالمان کنید که
بیاعتنا از کنار مزارتان گذشتیم
یکبار هم کنار مزارتان زانو نزدیم
عکستان را، وصیت نامهتان را منتشر نکردیم
فقط چون معروف نبودید
چهرهتان دل ربایی نکرد
و...
ما بین شما هم فرق گذاشتیم، درحالیکه
شما برای همه ما معرفت و مرام گذاشتید.....
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
1_1673303458.mp3
4.01M
~♡~
مثل_یڪ_پدر♥️🌹
🌷حاجے بچههایش را خیلے دوست داشت، اما اگر یک فرزند #شهید روے یک پایش نشسته و روے پاے دیگرش فرزند خودش بود و فرزند شهیدے دیگر میآمد، بچه خودش را میگذاشت زمین و روے پاے دیگرش بچه شهید را میگذاشت؛ این قدر به بچههاے شهدا اهمیت مے داد. براے بچه هاے شهدا وقت میگذاشت و به خانه آنها میرفت. چه مدافعان حرم و چه شهداے لشڪر...
زِجانخُوشتراگرباشد،تُوآنیــ..✨
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊