هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
چگونه عبادات کنیم 22.mp3
9.87M
✨#چگونه_عبادت_کنم؟ ۲۲ 🤲
از مهارت آموزی برای تسلط بر عبادت،
و پرواز بوسیلهی آن نترسید.
همانگونه که با تمرین، رانندگی را آموختهاید، و اتومبیلتان را برای رسیدن به مقصد، مسخّر خویش ساختهاید؛
برای تسخیر نماز در رسیدن به هدفتان نیز، باید سخت کوشانه تمرین کنید.
#استاد شجاعی 🎤
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨✨✨
هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
چگونه عبادات کنیم 23.mp3
9.93M
✨#چگونه_عبادت_کنم؟ ۲۳ 🤲
دنیایی، از نظر خداوند؛ دنیای آباد است؛
که در استخدام آخرتمان باشد!
💥هرگاه برای یک کار دنیایی،
یک کار آخرتی را فدا کردید؛
وارد معاملهای دوسَر باخت شدهاید!
#استاد شجاعی 🎤
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨✨✨
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#لبخند_رضایت_صیاد_دلها
🌷مبدأ: شیراز. مقصد: تهران. مسافران پرواز: چهار نفر. بعد از هماهنگی با خلبان و وارسی کامل وضعیت هواپیما خود را در صندلی کنار «امیر» جا دادم. مثل همیشه قرآن کوچکش را از جیب بیرون آورده بود و مشغول تلاوت بود. نور بیرون از پنجره افتاده بود روی صورتش و من از این صحنهی روحانی لذت میبردم. با چشمان نیمهباز به او خیره شده بودم، نمیخواستم چشم بردارم. دلم راضی نمیشد. تیمسار از گوشهی چشم به ساعت نگاه کرد و سربرگرداند سمت من. خورشید راه مغرب را در پیش گرفته بود. تیمسار گفت:....
🌷گفت: «چهکار کنیم که بتوانیم نمازمان را موقع اذان تو هواپیما بخوانیم؟» هیچ نگفتم. میدانستم که تیمسار باید نمازش را اوّل وقت به جای آورد. از جایم بلند شدم و لختی بعد با یک لیوان آب کنار تیمسار حاضر شدم. امیر با دیدن آب لبخندی روی لبها نشاند.همه تجدید وضو کردند. پتویی در انتهای هواپیما پهن شد. قبله نسبت به حرکت هواپیما مشخص شد و نماز جماعت چهار نفره به امامت امیر در هواپیما برگزار گردید. نماز تمام شد. امیر برگشت: «قبول باشد.» سکوت در فضا حاکم شد. به چشمان امیر نگریستم. هنوز لبخند رضایت بر چهرهاش موج میزد.
🌹خاطره ای به یاد صیاد دلها، امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی که در تاریخ ۲۱/فروردین/۱۳۷۸ عرشی شد.
#راوی: امیر سرتیپ خلبان سید رضا پردیس، (فرمانده سابق نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران)
منبع: سایت نوید شاهد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🥀🕊@baShoohada 🥀🕊
✅ *ماموریت ویژه ی*
یکی از مدافعان حرم برای شناسایی پیکر مطهر *شهید_محسنحججی*
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بعد از شهادت این شهید بزرگوار تا مدتها ، پیکر مطهرش توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد حزب الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.
■ بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.
به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟"
● می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.
اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود.
قبول کردم خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف مقرداعش.
※※※※
توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید.
■ پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"
میخکوب شدم از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. 😱😭😩
رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن *اربا_اربا شده* . این بدن قطعه قطعه شده!"
● بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم.
داد زدم:
*پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش*؟!"😡😭😬
حاج سعید حرفهایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه میکرد.
داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده."
دوباره فریاد زدم: "کجای شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!"
داعشی به زبان آمد. گفت: " *تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام، و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!*"😥😭😭
هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر."
اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."
■ نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست فریب مان بدهد.
توی دلم متوسل شدم به *"حضرت زهرا علیها السلام"*
گفتم:
*بی بی جان خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.*😭😫
■ یکهو چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد.
خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!😞
بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزب الله.
از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.
وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی جسمی و هم روحی.
واقعا به استراحت نیاز داشتم
فرداش حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.💝😍
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم *بی بی حضرت_زینب علیهاالسلام* وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها اومد پیشم و گفت: "پدر و همسر شهید حججی اومدهان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم."
من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود.
پدر محسن می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن خبر آوردی"
■ نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم.
😴😥 😨
بگویم یک پیکر اربا_اربا را تحویل دادهاند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند؟😭
گفتم: "حاجآقا، پیکرمحسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش."
گفت: "قسمت میدم به بیبی که بگو."
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.😭
دستش رو انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برام آوردی، راضی ام."
● وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاجآقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام اربا اربا کرده ان."😭
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"💔🤲
راوی: یکی از رزمندگان مدافع حرم
#نثار_روح_پاک_شهدا_صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
✨#عاشقانهمذهبی♥️
موقع پرو لباس مجلسی بهم گفت:«هنوز نامحرمیم،تا بپسندی برمیگردم.»رفت و با سینی آب هویج بستنی برگشت.برای همه خرید بود جز خودش! گفت میل ندارم. وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لو داد که روزه گرفته است. ازش پرسیدم حالا چرا امروز ؟! گفت: می خواستم گره ای تو کارمون نیافته و راحت بهت برسم.
به نقل از همسر شهید
منبع📚:
کتاب سربلند(زندگینامه شهید محسن حججی)
#شادیروحشصلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
14.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره گویی جانسوز سردار پاسدار احمد حاجتی از لحظه تفحص یک مؤذن شهید، وقتی یک سرباز حین پست دهی صدای اذان گفتن این شهید را می شنود.
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
چگونه عبادات کنیم 24.mp3
9.82M
✨#چگونه_عبادت_کنم؟ ۲۴ 🤲
میزان رضایت والدین از فرزند،
در مقبولیت و اثرگذاری عبادات او، بسیار تعیینکننده است.
عبادات ما، به نتیجه نمیرسند؛
اگر والدینمان، از ما راضی نباشند.
#استاد شجاعی 🎤
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨✨✨
هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
چگونه عبادات کنیم 25.mp3
9.53M
✨#چگونه_عبادت_کنم؟ ۲۵ 🤲
از کجا بفهمیم عبادات ما، چقد مقبولند؟
چقدر در رشد روحیِ ما مؤثرند؟
معیارِ محکِ عباداتمان چیست؟
#استاد شجاعی 🎤
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨✨✨
هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
30.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 صحبتهای استاد #رائفی_پور درباره درگیری اخیر بین ایران و طالبان در مرزهای شرقی کشور
🔷 آیا استاد رائفیپور از طالبان حمایت کرده است!؟
🗓 ۸ خرداد ۱۴۰۲
🌐 لینک دانلود با کیفیتهای مختلف👇🏻
🌐 youtu.be/WAG_mr8xleY
🔗 aparat.com/v/Joq3I
#سیاسی
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨✨✨
هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
چگونه عبادات کنیم 26.mp3
13.51M
✨#چگونه_عبادت_کنم؟ ۲۶ 🤲
عبادت مؤثر،
کم کم جنس رغبتها و اشتیاقهای انسان را مرغوبتر میکند.
آرام آرام به سمتی میروی که؛
{ پسندم آنچه را جانان پسندد }
#استاد شجاعی 🎤
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨✨✨
°❀°🍃°❀°🍃°❀°🍃°❀°°❀°🍃°❀°🍃°❀°🍃°❀°
❤️بسم رب الشهدا❤️
#طنز_جبهه😉
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن، داد میزد:
🗣آهای...چفیه ام، سفره، حوله، لحاف، زیرانداز، روانداز، دستمال، ماسک،کلاه، کمربند،جانماز، سایه بون،کفن، باند زخم، تور ماهی گیری، همه رو بردن!😂
دارو ندارمو بردن😁
🌹شادی روحشون، که دار و ندارشون همون یک چفیه بود #صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
⚘﷽⚘
🖇خواب_نورانی.....
حدود دو تا سه نصفه شب خواب عجیبی دیدم.
خانهمان نورانی شده بود و من دنبال منبع نور بودم .
دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانهام شدند.
همه جا را پر کردند و با لباس نظامی و سربند دست در گردن یکدیگر به هم لبخند میزنند.
مات نگاهشان کردم و متوجه شدم منبع نور از دوقاب عکس برادران شهیدم هست آن شب برادر شهیدم محمدعلی به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت:نگران نباش محمدرضا پیش ماست.
آن شب تا صبح اشک ریختم و دعا خواندم.
بعدها گفتند همان ساعت سه هواپیمای حامل پیکر محمدرضا و بقیه شهدا رو زمین نشست.....😔
راوی:مادرشهید
#شهیـد #محمدرضا_دهقان
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
🕊💛
از بچه های گردان تفحص بود، همراه علی محمودوند، کاروان ۱۰۰۰ تایی شهدا رو عازم مشهدالرضا علیهالسلام کرده بودند، مشکل اینجا بود عدهای بنا گذاشتند بر سروصدا کردن به خاطر نبودن ۱۳ تا از پیکر مقدس این شهدا، قول داد و گفت هرجوری شده من این ۱۳ تا شهید رو میارم، رفت شلمچه و شروع کرد زاری بالای یکی از کانالها، آخرش که داشت برمیگشت گفت: شهدا داریم کاروان میبریم مشهدالرضا علیهالسلام، ۱۳ تا جا هم خالی داریم، هر کی میاد بسمالله، اومد توی کانال، ۱۳ تا دست از زیر خاک زده بود بیرون.
🌷 #شهید_مجید_پازوکی🌷
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
🔆توبـه نامه یک سردار شهید
این جانب جواد عنایتی در روز یكشنبه ، تاریخ ۶۳/۹/۲ در ساعت ۵/۵ بعد از ظهر توبه كردم و از این تاریخ به بعد هرگز دنبال گناه نمی روم.
سردار شهید جواد عنایتی از نیروهای ارزشمند واحد اطلاعات عملیات لشکر ۱۴حضرت امام حسین علیه السلام.
تاریخ شهادت ۶۵/۱۰/۲۷🌷
شهید_جواد_عنایتی
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊