شهید مهدی نوروزی اهل کرمانشاه معروف به شیر سامرا بود.دی ماه 93ودردفاع ازحرمین عسکریین در سامرا توسط گروهک تروریستی داعش به شهادت رسید.
❤️همسرش در مورد توصیههای شهید نسبت به شرکت در پیاده روی اربعین میگوید: 💫
آقا مهدی همیشه به بنده میگفت که سفر زیارتی امام حسین(ع) را هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی ترک نکن!
حتی اگر شده سالی یک مرتبه آن هم در موقع اربعین خود را به کربلا برسان،
حتی اگر شده فرش خانهات را بفروش و مقدمات سفر کربلا را مهیا کن و این سفر را ترک نکن و این شاخصترین سخنی بود که آقا مهدی درباره سفر اربعین به بنده میگفت.
خاطره شیرینی که از آخرین سفر مشترک مان به کربلا در پیادهروی اربعین در یادم مانده است این است که در بخشی از راه باران شروع به باریدن کرد، فرزندمان هم در همان زمان گریه میکرد و غذا میخواست، در آن زمان آقا مهدی پتو بالای سرم گرفت که باران روی سرم نریزد و گفت شما اینجا بنشین و به بچه غذا بده من همانجا نشستم و به آقا هادی غذا دادم.
#شهید_مهدی_نوروزی
#پیاده_روی_اربعین
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سهید_سلیمانی در مراسمی رو کرد به حضار و درخواست کرد همه دو دقیقه فقط سقف را نگاه کنند !!!
... سپس سردار حرفی زد که مجلس دگرگون شد ! 😭
🥀🕊 @baShoohada 🕊
🏴🌷چه کربلا نرفتهها که کربلایی شدن...
میدونستید #دانشمند_شهید_محسن_فخری_زاده، کربلا نرفته بود؟!
ایشون خیلی دوست داشتن کربلا برن ولی بخاطر محدودیت های امنیتی که داشت نمیتونست از کشور خارج بشه و کربلا و مکه نرفته بود.
یه بار با اصرار زیاد میخواد ببرنش نزدیکترین جا از مرز و میبرن شلمچه و از اونجا زیارت انجام میده.
یه بار هم یکی از اعضای تیم حفاظت، از #حاج_قاسم میخوان که ایشونو به کربلا ببرن که حاج قاسم میگه خیر چون اگه اتفاقی برا فخریزاده بیفته کسی نمیتونه جاشو بگیره...
#شهید_محسن_فخریزاده
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🕊
🌷عملیات کربلای ۴ بود. آتش دشمن سنگین بود. زیر یک پل جمع شده بودیم.
جای پنج نفر بود، اما ده نفر به زحمت خود را جا داده بودیم و پاها از زیر پل بیرون زده بود.
دیدم رضا چراغ قوهاش را بیرون آورد و نورش را انداخت روی کتاب کوچک دعایش و شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا.
گفتم: رضا تو این شرایط چه وقت زیارت خوندنه؟! خندید و گفت: من از اول انقلاب تا حالا یه روز هم زیارت عاشورام ترک نشده، حتی زمانی که در سینما کار میکردم!
🌹خاطره ای به ياد شهید معزز #عبدالرضا #مصلی_نژاد
راوی: جانباز شهید #شهریار_چارستاد
📚 کتاب "فیلم بردار بهشت!"
🥀🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
-
همه انسان ها میمیرند ولی شهیدان این سرنوشت همگانی را به بهترین وجه سپری کردند ؛
وقتی قرار است این جان برای ِانسان نماند ، چه بهتر در راه خدا این رفتن انجام بگیرد♥️ .
- مقام معظم رهبری
🥀🕊 @baShoohada 🕊
✅ *ماموریت ویژه ی*
یکی از مدافعان حرم برای شناسایی پیکر مطهر *شهید_محسنحججی*
بعد از شهادت این شهید بزرگوار تا مدتها ، پیکر مطهرش توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد حزب الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.
■ بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.
به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟"
● می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.
اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود.
قبول کردم خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف مقرداعش.
※※※※
توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید.
■ پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"
میخکوب شدم از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. 😱😭😩
رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن *اربا_اربا شده* . این بدن قطعه قطعه شده!"
● بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم.
داد زدم:
*پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش*؟!"😡😭😬
حاج سعید حرفهایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه میکرد.
داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده."
دوباره فریاد زدم: "کجای شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!"
داعشی به زبان آمد. گفت: " *تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام، و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!*"😥😭😭
هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر."
اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."
■ نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست فریب مان بدهد.
توی دلم متوسل شدم به *"حضرت زهرا علیها السلام"*
گفتم:
*بی بی جان خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.*😭😫
■ یکهو چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد.
خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!😞
بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزب الله.
از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.
وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی جسمی و هم روحی.
واقعا به استراحت نیاز داشتم
فرداش حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.💝😍
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم *بی بی حضرت_زینب علیهاالسلام* وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها اومد پیشم و گفت: "پدر و همسر شهید حججی اومدهان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم."
من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود.
پدر محسن می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن خبر آوردی"
■ نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم.
😴😥 😨
بگویم یک پیکر اربا_اربا را تحویل دادهاند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند؟😭
گفتم: "حاجآقا، پیکرمحسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش."
گفت: "قسمت میدم به بیبی که بگو."
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.😭
دستش رو انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برام آوردی، راضی ام."
● وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاجآقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام اربا اربا کرده ان."😭
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"💔🤲
راوی: یکی از رزمندگان مدافع حرم
#نثار_روح_پاک_شهدا_صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🕊
این جملهی حاج قاسم رو
هر روز و هرشب با خودتون تکرار کنید :
باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم
آنکس که باید ببیند ، میبیند!!
#حاج_قاسم💔🥀
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حاج قاسم، نظم گروه سرود را هم بهم ریخت ...
🎋🎋🦋🎋🦋
@Lootfakhooda
هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
2_144189955939460203.mp3
27.62M
🎙 صحبتهای مهم استاد #رائفی_پور درباره حواشی پیشآمده اخیر پیرامون مهاجران افغانستانی
🗓 مهر ۱۴۰۲
✅ سخنرانی های استاد رائفی پور 👇
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅اصلا کاری نداریم که شما به برخی مسئولان اشکال و انتقاد دارید یا ندارید
با هر سلیقهی سیاسی که هستید؛
🎥چنددقیقه کوتاه وقتبگذارید و این داستان باعنوان «غیر عادی» را تا آخرببینید
🎞روایتگر داستانی از آینده برخی خانوادهها و جامعه بدون رعایت هنجارها
بیایید خیال کنیم که سالها گذشت...
مرزای پوشیدگی کم کم شکست...
🍃
🦋🍃 @takhooda
🌷به قدری به حضرت آقا ارادت داشت و ولایی بود که یک تابلو درست کرده و جلوی ورودی منزل نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود:
هر که دارد بر ولایت بدگمان
حق ندارد پا گذارد در این مکان
🌷میگفت: کسی که آقا را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد. آقا یعنی علی و علی یعنی اهل بیت(ع) و همه اینها به هم وصل هستند.
"شهید احمد اعطایی"
#شادی_روح_پاکش_صلوات
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
🥀🕊 @baShoohada 🕊
🔰امــام عــلــی (علـیـه السـلام)
زکات زیبایی، عفت و پاکدامنی است.
📚غررالحـكم، ص 256
💠خوش تیپ💠
✍🏻باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچهها به ابراهیم گفت:
«ابرام جـون! تیپ و هیکـلت خیلی جالـب شده. توی راه که میاومدی
دو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف میزدند». بعد ادامه داد: «شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملاً معلومه ورزشکاری!» ابراهیم خیلی ناراحت شد. رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی را نداشت. جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خندهام گرفت؛ پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود. تیپش به هر آدمی میخورد غیر از کشتیگیر. بچهها میگفتند: «تو دیگه چه جور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟!» ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: «ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگهای باشه، فقط ضرره».
شهید ابراهیم هادی
📚کتاب #سلامبرابراهیم، ص41
🥀🕊 @baShoohada 🕊