eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
657 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ✅ " شهدا و امام حسین (ع)"... ♦️ یکے از بچه ها رو فرستاده بود دنبالم ، وقتے رفتم سنگر فرماندهے بهم گفت: دوست دارم شعر " ڪبوتر بام حسین (ع) " رو برام بخونے.. گفتم: حاجی قصد دارم این شعر رو برای کسی نخونم، آخه برای هرکسی کہ خوندم شهید شده، گفت: حالا که اینطور شد حتما باید برام بخونے هر چے اصرار کردم که حاجی الان دلم نیست بخونم، زیربار نرفت، شروع کردم به خوندن : دلم مےخواد کبوتر بام‌حسین بشم من فدای صحن حرم و نام‌حسین بشم من دلم مےخواد زخون پیکرم وضو بگیرم مدال افتخـارِ نوڪری از او بگیرم ... همینطور ڪہ مےخوندم حواسم به حاجے بود. حال و هواے دیگه ‌ای داشت. صداے گریه‌ اش پیچیـد تو سنگر ... دلم میخواد چو لاله ای نشگفته پرپر بشم شهد شهادت بنوشم مهمان اڪبر بشم.. وقتے گلوله توپ خورد کنارش مهمون علی اکبر امام حسین (ع) شد، همونطوری کہ مےخواست ، اونقـدر پاره پاره کہ همه بدنش رو جمـع کردند تو یه ڪیسه کوچیک... 📚 به نقل از حاج علی مالکےنژاد شهید_حاج احمد_کریمی فرمانده‌گردان‌حضرت‌معصومه لشکر۱۷علےبن‌ابیطالب لبیڪ_یاحسیـــــن 📌کجاید ای شهیدان خدایی📌 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش رضا هست🥰✋ *5 انگشت سبز...*💚 *شهید رضا خسروانی*🌹 تاریخ تولد: ۱۷ / ۳ / ۱۳۴۳ تاریخ شهادت: ۲۲ / ۱۱ / ۱۳۶۴ محل تولد: شیراز محل شهادت: فاو 🌹پدرش← چهل روز قبل از تولّد رضا *خواب آقایی سبز پوش و نورانی را دیدم💚 که مرا به فرزند پسر مژده داد و نام رضا را برای او انتخاب کرد*💛 دو ساله بود که به همراه مادرش برای زیارت امام رضا(ع)رفتیم🕌 مشغول دعا بودم *که یک دفعه متوجه شدم دست های کوچک رضا به طرز عجیبی به ضریح چسبیده است*💫 با نگرانی سعی کردم دست او را بکشم بقدری محکم گرفته بود که جدا کردنش محال بود🥀مردم که این صحنه را دیدند به سمت او هجوم آوردند کمی طول کشید تا اورا از ضریح جدا کنیم *انگار به ضریح مطهر قفل شده بود. لباس رضا رو برای تبرک پاره کردند*💫 متولی حرم کمک کرد تا برویم همین که به خانه رسیدیم، با مادرش لباس او را عوض کردیم. *با کمال تعجب جای پنج انگشت سبز را روی کمر رضا دیدیم*🤚🏻💚 همرزم← *بعد از عمليات قدس 3 خواب دیدم که آقایی سبز پوش و نورانی از من سراغ رضا را میگیرد*💚 بعد از صحبت های رضا و آن "آقا" ، تعدادی از بچه ها خواستند وارد چادر شوند و با "آقا" دیدار کنند *امّا آن "آقا" غیب شده بود!!*🕊️ سرانجام *دخترش زهرا ۳۸ روزش بود🌸 که رضا در منطقه عملیاتی فاو به شهادت رسید🌷و مهمان سفره امام رضا(ع) شد*🕊️🕋 *سردار شهید رضا خسروانی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 Zeynab:Roos..🖤💔 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨این دنیا با تمام زیبایی ها و انسان های خوب، پل گذر است، نه ماندن... و تمامی ما دیر یا زود باید برویم، اما چه بهتر که زیبا برویم. ✨در هیاهوی زندگی متوجه شدم که چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت، در حالی که گویی ایستاده بودم. چه غصه هایی که فقط باعث سپیدی مویم شد اما دریافتم که کسی هست که اگر بخواهد می شود، وگرنه نمی شود. کاش نه می دویدم، نه غصه می خوردم، فقط او را می خواندم.... 📚 فرازهایی از وصیت نامه شهید امیر لطفی شرمندگی از شهدا دگر بس است!! گر مرد رهی بسم الله.. میدان عمل باز است... از شرمندگی بدرآ...!! شهدا فقط "شرمنده" نمی خواهند!! 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش علیرضا هست🥰✋ *بی‌نام و نشان*🕊️ *شهید علیرضا کیهان پور*🌹 تاریخ تولد: ۷ / ۱۰/ ۱۳۳۸ تاریخ شهادت: ۲۰ / ۱ / ۱۳۶۲ محل تولد: شیراز / فسا محل شهادت: فکه 🌹 در خانواده کشاورز و زحمتکش به دنیا آمد🌾 *و از عشایر غیور و غیرتمند فسا بود*🌷 همرزم← فرمانده گردان فجر از لشکر 33 المهدی را بر عهده داشت💫 *آرزو داشت بدنش با مولکول‌های هوا یکی شود و چیزی از او باقی نماند*🥀شب عملیات والفجر1 بود *غسل شهادت کرد💦 نماز شب خواند📿 بعد تمام پلاک و نشانی ها را از خود جدا کرد🥀و گفت: «به جایی می‌روم که به هیچ چیز نیاز ندارم، تنها خدا مرا بشناسد برایم کافی است.»*🕋 همرزم← فریادهای علیرضا از پشت سیمهای خاردار به گوش می‌رسید🥀اما همرزمان که نیمه دیگرشان آنسوی خطر جامانده بود توان یاری او را نداشتند🥀 *که اگر می‌ماندند عملیات فردا متوقف می‌ماند* 🥀فردا شب وقتی والفجر1 آغاز شد *همرزمان او گوشه گوشه آن غریبستان را به دنبال آن یوسف پیرهن چاک جستجو کردند*🌷واگر چه به پلاک و چفیه‌ای از او قانع بودند *اما دریغ که آن ققنوس مجروح، اثری از خود به جای نگذاشته بود*🥀 سرانجام *او به زیبایی به آرزویش رسید🌷بر اثر برخورد با مین شهید شد🥀🖤 کسی چه میداند شاید بدنش با مولکول‌های هوا یکی شد که هنوز هم پیکرش پیدا نشده*🕊️🕋 *جاویدالاثر* *سردار شهید علیرضا کیهان پور* *شادی روحش صلوات*💙🌹 Zeynab:Roos..🖤💔 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ علیرضا قنواتی یادگار جنگ بود. عشق به امام و ولایت_مداری، مناجات های شبانه، نمازشب ها خاطره شده بود و حسرتی بود بر دلش راه را شناخته بود که وقتی خبرهای را شنید خود را آماده کرد برای رفتن. جواب سوال تمام آنهایی که می گویند چرا می روند را داد وقتی که گفت: «فردای قیامت اگر گفت در مجالسم، حسین حسین گفتی اما چطور اجازه دادی به حریم خواهرم بی حرمتی کنند .شما چه جوابی خواهید داد؟» روزگار عجیبی ست.برای حسین و دل می سوزانیم و میریزیم اما حرف سوریه که می شود خیلی ها می گویند نباید کسی برود و اینها بازی سیاسی است که چنین و چنان‌ و آرام خود را به سایه می کشند وقتی این ها را می بینم یاد آن مردمی می افتم که در دروازه شهر سنگ پرتاب می کردند به سرهای بالای نیزه ، دست می زدند برای . نکند مسیرمان از همان دروازه بگذردو حرف هایمان مثل همان سنگ ها، قلب حسین زمانمان را بشکند کاش بیدار شویم و قضاوت نکنیم آن هایی که سرشان را فدای می کنند و از همه چیز می گذرند، آرامش خانواده،حتی دختر هایشان... مثل که غیرتش اجازه نداد بماند و دخترش دم رفتن برایش خواند: کاش می شد نروی تا تک و تنها نشوم بی تو دیوانه ترین عاشق شیدا نشوم اما او چشم بر محبت پدری بست و اندکی بعد پیکرش به آغوش منتظرش برگشت... این روزها سوریه همان کربلاست با این تفاوت که حسین نیست اما دل خوش است به و هیئت... این روزها زینب می خواند ؟ ✍نویسنده : منتظر 🕊به مناسبت سالروز شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.... 🌷من و برادرم در عملياتى كه در حال وقوع بود توأماً شركت داشتيم. هوا تدریجاً رو به روشنى مى رفت و درگيرى ما با بعثى ها كه مى خواستند مواضع از دست رفته خود را با پاتك بدست بياورند بسيار شدید شده بود. خبر رسيد جلوتر از ما چند تا از بچه ها زخمى شده و به كمك احتياج دارند. چون هنوز بچه هاى امدادگر و حمل مجروح واحد تعاون به منطقه درگيرى نرسيده بودند خودم تصميم گرفتم كه به كمك زخمى ها بروم. 🌷وقتى نزدیك شدم دیدم گلوله هاى توپ فرانسوى درست به سنگر بچه هاى تداركات و تعاون اصابت كرده است. در نگاه اول مشخص مى شد كه حدود ١٧ یا ١٨ نفر از بچه ها شهيد و مجروح شده اند. وقتى با دیدن این صحنه فریادى كشيدم دیدم برادرم سيد حسن از وسط زخمى ها بلند شد و نشست و با صداى ضعيفى گفت: داداش من اینجا هستم. خودم را به او مى رساندم و به او گفتم: حسن جان الان زخمهایت را مى بندم و تو را به عقب مى برم. 🌷....اما او برعكس من كه خيلى دست پاچه شده بودم در كمال آرامش با آخرین توانى كه داشت دستش را به جيب پيراهنش برد و قرآن كوچكش را درآورد و به تلاوت آن مشغول شد و این در حالى بود كه پاى راستش فقط با پوست بدنش متصل بود و تركش بزرگى چنان به شكمش اصابت كرده بود كه مى شد اجزاى آن را دید. ذكر او یا زهرا بود، از من كار زیادى بر نمى آمد. قرآن در دست حسن بود كه به شهادت رسيد. 🌹خاطره اى به ياد شهيد سيدحسن حسينى 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
!! 🌷در سال ١٣٥٩ وقتى كه از "ديدگاه" به طرف مركز شهر سنندج به حركت درآمديم، تا رسيدن به خيابان ادب در چند نقطه با دشمن درگيـر شـديم. بـا زحمات فراوان به سه راه ادب رسـيديم. محوطـه هاى فعلى دانـشگاه آزاد اسلامى و استاديوم احمدپناه زمين باير بود. دشـمن در جوانـب مختلـف آن اقدام به ايجاد سنگرهاى محكمى كرده بود كه از طريق كانال به هـم ارتبـاط داشتند. 🌷درگيرى بسيار شديدى بود. تعداد نيروهاى ما خيلى كـم بـود، امـا عـده دشمن بسيار زياد. در خيابان ادب متوجه شديم كه يك خانم حدوداً ٦٠ ساله مجروح شده و به شدت نيازمند كمك است. در وضعيت نابسامانى گير كرده بوديم. دشمن حجم سنگينى از آتـش را متوجـه نيروهـاى مـا كـرده بـود و حركت ما هم بسيار كند بود. على وقتى متوجه شد كه آن خانم مجروح، طلب كمك مى كند، گفـت: من براى كمك به ايشان مى روم. 🌷....گفتم: مگر وضعيت را نمـى بينى؟ اگـر از اينجا تكان بخورى كشته مى شوى! گفـت: مگـر مـا بـراى نجـات مـردم نيامده ايم؟ مگر اين خانم مجروح از همين مردم نيست؟ مـن بايـد ايـشان را نجات دهم! على در زير آتش سنگين دشمن، خودش را به مجـروح رسـاند و قـصد داشت ايشان را به نقطه امنى انتقال دهد كه توسط دشمن محاصره شد و بـه اسارت آنان درآمد. 🌷على غفورى دانشجو بـود و اطلاعـات بـسيار خـوبى در مـسائل دينى داشـت. در همـان لحظه اول اسـارت شـروع بـه نـصيحت گروهكها كرد و با صدايى رسا آيات قرآن را مى خواند، امـا آنهـا بـه جـاى بحث منطقى با على او را زير ضربات سنگين قنداق سلاحهـاى خـود قـرار دادند. هنوز هم فريادهـاى الله اكبر علـى در گوشـم طنـين انداز اسـت. سـنگر گروهكها با سنگر ما فاصله اى بيش از چند متر نداشت. 🌷آنها در سه راه ادب، على را به تير برق بستند، بر روى او بنزين ريختند و او را زنـده زنـده آتـش زدند. او در ميان شعله هاى خشمگين آتـش فريـاد الله اكبر و لا اله الا الله سـر مى داد و تا لحظه اى كه جان به جان آفرين تسليم كرد، لبانش از ذكر و تهليـل باز نايستادند! خانمى هم كه على براى نجات او اين خطر را پذيرفته بود، پس از ديدن صحنه دلخراش شهادت على، خودكشى كرده بود! آرى! شهيدان ما اين گونه مردند تا درس زندگى را به همه بياموزند! 🌹خاطره اى به ياد شهيد معزز على غفورى راوى: آقاى داريوش چاپارى فرمانده عمليات وقت سازمان پيشمرگان مسلمان كُرد 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ °•|🌿🌹 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ◽️قرآن، من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته‌ام که هر وقت در کوچه‌مان آوازت بلند می‌شود، همه از من می‌پرسند چه کسی مرده است؟ چه غفلت بزرگی که می‌پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است... ◽️قرآن، از تو شرمنده‌ام اگر تو را از یک نسخه عملی به افسانه‌ای موزه‌نشین مبدل کرده‌ام. یکی ذوق می‌کند که تو را بر روی برنج نوشته و یکی ذوق می‌کند که تو را بر روی فرش نوشته است. یکی ذوق می‌کند که تو را بر طلا نوشته و یکی ذوق می‌کند که تو را بر کوچک‌ترین قطع ممکن منتشر کرده است... ◽️قرآن، از تو شرمنده‌ام؛ حتی آنان که تو را می‌خوانند و تو را می‌شنوند، آن‌چنان به پایت می‌نشینند که خلایق به پای موسیقی هر‌ روزه نشسته‌اند. اگر چند آیه از تو‌ را بخوانند، مستمعین فریاد می‌زنند احسنت..! گویی مسابقه نفس است. ◽️قرآن، من شرمنده‌ام اگر به یک فستیوال مبدل شده‌ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول یک معرفت است یا رکوردگیری؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کردند، حفظ کنی تا این‌چنین تو را اسباب مسابقات هوش ندانند. 🔻خوشا به‌ حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو؛ آنان که وقتی تو را می‌خوانند، چنان حظ می‌کنند که گویی قرآن همین حالا بر ایشان نازل شده است. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی نامه ی شهید حججی درمان دلی و مرهم هر دردی گفتی به همه دوباره بر می گردی نور سَرُ عطرِ تن تو می پیچد ای مرد! خوش آمدی .... صفا آوردی😍 شهید محسن حججی در تاریخ ۱۳۷۰/۴/۲۱در نجف اباد اصفهان چشم به جهان گشود. در خانواده ای ۷ نفره با ۳ خواهر و ۱ برادر بزرگ شد . دوران کودکی و نوجوانی خود را با شیطنت گذراند. در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۷ وارد مؤسسه ی شهید کاظمی شد و فعالیت خود را در زمینه ی ترویج و تبلیغ کتاب شروع کرد؛ به فعالیت های خیریه و کمک به محرومیت زدایی در مناطق محروم کشور پرداخت و همچنین از خادمین راهیان نور در مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس بود . در تاریخ ۸/۱ سال ۱۳۸۷ با دادن کنکور و قبولی رشته تکنولوژی کنترل وارد دانشگاه علمی کاربردی علویجه شد. دوسال بعد به سربازی رفت و بعد از اتمام سربازی بلافاصله ازدواج کرد.💑 چند سال بعد در سپاه استخدام شد و برای آموزش تخصصی به شیراز فرستاده شد. درسال ۱۳۹۵ هم به قول شهید حججی ثمره عشقشون 😍 پسری به نام علی وارد زندگیشون شد . که اعزام اول ایشون به سوریه قبل از به دنیا آمدن علی کوچولو بود؛ که نتیجه ای جز مجروح شدن نداشت. بعد از دوسال مجدداً به سوریه اعزام شد . روز دوشنبه ۱۶ مرداد ۹۶ به اسارت درامد و این خبر توسط خبرگزاری اسپوتینگ نیوز(خبرگزاری وابسطه به داعش) پخش شد . بلافاصله از سپاه به دیدن خانواده ایشون رفتند و توضیح دادند صحنه هایی که توی عکس وجود داره فتوشاپه و قصدشون از انتشار این عکس مبادله است ولی پدر مادر ایشون راضی به این کار نشدند و دلیلش رو هم عشق فرزندشون به شهادت می دونستند. چند روز بعد یعنی هجدهم مرداد ، داعش خبر شهادت وی را اعلام کرد .😭 شهید محسن حججی با الگو گرفتن از شهدای دوران هشت سال دفاع مقدس شهدایی همچون : شهید احمد کاظمی ، شهید ابراهیم هادی و... برای رسیدن به هدف خود تلاش کرد و مقامی بالاتر از آنچه که لیاقتش بود را دریافت کرد. عشق است چنین لاله ای پرپر دادن در راه شما علی اکبر دادن آقا سر ودل فدایی زینبتان دلداده شدن خوش است با سر دادن🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊@baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.... 🌷روز آخرى كه على در مرخصى بود دیر وقت به خانه آمد از او پرسيدم: تا این وقت شب كجا بودى؟ گفت: با موتورم به بهشت زهرا رفته بودم و جاى خود را در بين شهداى انقلاب جستجو مى كردم. چند روز قبل هم به خانه آمد در حالى كه عكسى از خودش را بزرگ كـرده بود. وقتى عكس را به مادرم مى داد مادرم از او پرسيد: تو كه خودت هستى این عكس را براى چه بزرگ كردى؟ پاسخ داد: به این خاطر كه در حجله ام بگذارید. 🌹خاطره اى به ياد شهيد على نورمحمدى راوى: خواهر شهيد معزز 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
! 🌷یك روز تعریف مى كرد در عمليات محرم در محور عملياتى "عين خوش" با یك ماشين كه حامل تفنگ ١٠٦ بود مشغول انجام مأموريتهاى محوله بودیم. بعد از مدتى كه كارمان تقریباً تمام شد من كه مدت زیادى بود غذا نخورده بودم به بچه ها گفتم: ماشينمان را كه پر از خرج و گلوله هاى ١٠٦ بود در جایى نگهدارند. با اصرار تمام هفت نفر همراهم را به داخل سنگرى بردم و شروع به غذا خوردن كرديم. سى _ چهل متر بيشتر با ماشين مهمات فاصله نداشتيم. ناگهان.... 🌷....ناگهان زمين و زمان زیر پایمان لرزید به بيرون كه آمدیم دیدیم ماشين بر اثر اصابت مينى كاتيوشاى دشمن به هوا رفت و چون پر از خرج و مهمات بود سریع آتش گرفت و در یك لحظه آنجا را به جهنمى از دود و آتش مبدل ساخت. این خود از امدادهاى غيبى اى بود كه حافظ جان نيروهاى اسلام شد. راوى: برادر شهيد معزز امير ملكى 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷به روایت «طاهره مطهری» شهید مدافع حرم « » 🌷10 سالی از ازدواجم با مهدی می‌گذرد، اگرچه این 10 سال بسیار کوتاه و زودگذر بود ولی در این مدت آرامش را به معنای واقعی حس کردیم. ثمره زندگی مان هم امید و محمد شدند..🌷 🌷شهید مهدی نه تنها یک همسر خوب بلکه یک رفیق و دوست خوب هم برای من بود. همیشه در تصمیم‌گیری‌ها با من مشورت می‌کرد. مهدی پشتیبان ولی فقیه و ارادت خاصی به ولی فقیه داشت و همیشه گوش به حرف حضرت آقا بود🌷 گفت : از وقتی این لباس سبز را تنم کردم یعنی سرباز امام زمانم باید برای در هر مکان و هر زمانی آماده باشیم.🌷 🌷حرم خانم زینب، حرم رقیه سه ساله این ها مکان های مقدس ما مسلمانان است. یکبار اسیر شدند و ما اجازه اسارت دوباره نخواهیم داد. این جنگ برای ما امتحان است.🌷 🌷 وقتی این ها نباشند نسل های آینده و بچه های ما چه چیزی را الگوی خودشان قرار بدهند🌷 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐شهیدی که خودش مهمان های مراسم را دعوت می کند...💐 دختر شهید بزرگوار تعریف می کنند: به مناسبت سالگرد پدرم یک تعدادی مهمان دعوت کرده بودم منزل و متأسفانه غیر از یک نفر آنها بقیه نیامدند... من آن شب که مهمان هارا دعوت کردم و تشریف نیاوردند خیلی ناراحت شدم چون مراسم سالگرد پدرم بود و من خیلی دوست داشتم مهمان هایی که دعوت کرده ام تشریف بیاورند... من به شدت گریه کردم و همان شب پدرم را خواب دیدم که ایشان آمده اند و پای تلفن نشسته اند...یک دفتر تلفن بزرگ جلوشان باز است و دارند تلفن می زنند... از اتاق بیرون آمدم و بهشان گفتم: بابا چکاری انجام می دهید؟ گفتند: باباجان!چرا ناراحت می شوی؟ این مهمان هایی که برای مراسم من می آیند همه را من خودم دعوت می کنم و اگر نیامدند دعوت نشده اند، شما ناراحت نشو... از آن سال هر کس را که برای مهمانی ایشان دعوت می کنم و تشریف نمی آورند اصلا ناراحت نمی شوم چون می گویم حتما پدرم ایشان را دعوت نکرده و مطمئنم که بهشت زهرا آمدن هم دعوت شهداست... ان شالله خداوند توفیق ادامه دادن راه شهدا را به ما عنایت بفرمایند... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌹شهیدی که حاجات مومنین را برآورده می کند🌹 دختر شهید می گفت: یکی از مسائلی که فکر می کنم درمورد همه ی شهدا مطرح است بحث حاجت گرفتن از شهداست... یک بار من داشتم می رفتم بهشت زهرا، چون من عادت دارم هر جای دنیا که باشم باید پنج شنبه خودم را برسانم سر مزار ایشان... داشتم می رفتم بهشت زهرا یکی از دوستانم به من گفت: فلانی داری می روی سر مزار پدرت من یک حاجت دارم برایم دعا کن و از ایشان بخواه که حاجت من برآورده شود... من خیلی به شوخی به ایشان گفتم که خودت بخواه... بابای من حرف همه را گوش می دهد حالا شاید حرف غریبه ها را بیشتر گوش بدهد..‌ این حرف را خیلی به شوخی به ایشان گفتم... بعد هفته ی بعدش این بنده ی خدا من را در دانشگاه دید، تا من را دید اشک در چشمانش حلقه زد و به من گفت: فلانی من حاجتم را گرفتم... گفتم: چی؟! گفت: همان روز که شما داشتید می رفتید بهشت زهرا من نذر پدرت کردم ۴۰ تا زیارت عاشورا که حاجتم را بگیرم و هنوز یک هفته نشده که حاجتم را گرفتم...! پدرت واقعا حاجت می دهد... خودم پیش خودم خیلی خجل شدم از اینکه پدرم را دست پایین گرفتم، پدری که همه ی وجودش وقف اسلام و خدا و پیغمبر بود... خیلی راحت و به استهزاء بع دوستم گفتم که خودت از ایشان بخواه در حالی که خودم از پدرم خیلی حاجت گرفتم و خیلی از مسائل را خودم از ایشان خواستم و برایم دعا کردند و به اجابت رسیده است... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا