eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
668 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼رؤیای حکمت ✍حجت‌الاسلام والمسلمین میرحسینی: پس از رحلت حضرت امام ، در مجلس خبرگان ، آیت الله خامنه ای را برای رهبری انتخاب کرد . این موضوع برای من بود . همان شب در عالم رؤیا دیدم که در جایی شبیه جماران هستم و همه علما و رجال آن کشور در صف جماعت نشسته اند و منتظر ورود امام هستند ، تا به امامت ایشان نماز را بخوانند. حضرت امام وارد شدند و هنگامی که به مقام معظم رهبری رسیدند ، دست به پشت ایشان گذاشتند و فرمودند : شما بایستید و نماز بخوانید. سپس رو به جمع کردند و گفتند: از این به بعد ، باید من و بقیه به ایشان اقتدا کنیم. با این خواب برای من روشن شد که کار مجلس خبرگان بسیار مهم بود و آقا مورد تایید هستند. برای بار دوم ، به خواب رفتم و باز همان ماجرا تکرار شد. چون بیدار شدم ، استغفار کردم و خوشحال شدم که چنین موضوعی برای من روشن شد. برای بار سوم ، خوابیدم و باز همان رؤیا تکرار شد. چون چشم ها را گشودم ، اشک در حدقه ها جاری گشت و گونه هایم با نم نم باران اشک ، شست و شو گردید. 📚 پرتوی از خورشید -علی شیرازی- ص ۴۱ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
💠💠💠 محمد را همه دوست داشتند . توی کار خیلی جدّی بود . موقع شوخی هم خیلی از دست او می خندیدیم . آن روز کارها زیاد بود و خسته شدیم . شب برای نگهبانی نوبت ما بود. ما چهار نفر با هم رفتیم . موقع نگهبانی همگی خوابمان برد ! پاس بخش هم آمد و اسلحه های ما را برداشت و رفت ! صبح برگشتیم مقر . محمد همه نیروها را به خط کرد . بعد در مورد اهمیت نگهبانی و ... گفت. سه نفر را آورد بیرون . سید رحمان هاشمی یکی از آنها بود . شروع کرد آنها را تنبیه کردن . کلاغ پر ، پامرغی و ... . همه می دانستند محمد با کسی شوخی ندارد. رحمان خیلی ناراحت بود . بغض کرده بود . همه می دانستند او با محمد سال هاست که رفیق و دوست هستند. حسابی آنها را تنبیه کرد. بعد هم بچه ها را مرخص کرد . من هم سر پُست خوابم برده بود . اما من را تنبیه نکرد!  وقتی همه رفتند به سمت آقای تورجی رفتم و با حالت خاصی گفتم : محمد آقا من هم با اینها بودم . نگاهی به من کرد . منتظر جواب بودم . البته حدس می زدم که چرا من را تنبیه نکرده ! من مدتی مربی عقاید و قرآن و ... بودم . محمد گفت : اینها نیروی عادی هستند . مسئولیت اینها هم با من است . اما شما سرباز امام زمان (عج) هستید . تکلیف اینها با من است . تکلیف شما هم با خود آقاست . شما فرمانده ات کسی دیگر است ! این را گفت و رفت . همان جا ایستادم . خیلی خجالت کشیدم. دوست داشتم من را هم تنبیه می کرد . اما این را نمی گفت. از کتاب یا زهرا محمد تورجی زاده 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت یازدهم 🔸نیمه ی پنهان ماه(چمران به روایت همسر شهید) وز عصر که مصطفی آمده
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت دوازدهم 🔸نیمه ی پنهان ماه(چمران به روایت همسر شهید) شب حال مادر خیلی بد شد. ناراحتم، مصطفی که آمد دنبالم، مامان حالش بد است، ناراحتم، نمی‌توانم ولش کنم. مصطفی آمد بالای سر مامان، دید چه قدر درد می‌کشد، اشک‌هایش سرازیر شد. دست مامانم را می‌بوسید و می‌گفت: دردتان را به من بگویید. دکتر آوردیم بالای سرش و گفت باید برود بیروت بستری شود. آن وقت‌ها اسرائیل بین بیروت و صور را دائم بمباران می‌کرد و رفت و آمد سخت بود. مصطفی گفت: من می‌برمشان. و مامان را روی دستش بلند کرد. من هم راه افتادم رفتیم بیروت. مامان یک هفته بیمارستان بود و مصطفی سفارش کرد که: شما باید بالای سر مادرتان بمانید، ولش نکنید حتی شب‌ها. مامان هر وقت بیدار می‌شد و می‌دید مصطفی آنجا است می‌گفت: تو تنهایی، چرا غاده را اینجا گذاشتی؟ ببرش! من مراقب خودم هستم. مصطفی می‌گفت: نه، ایشان باید بالای سرتان بماند. من هم تا بتوانم می‌مانم. و دست مادرم می‌بوسید و اشک می‌ریخت، مصطفی خیلی اشک می‌ریخت. مادرم تعجب کرد. شرمنده شده بود از این همه محبت. مامان که خوب شد و آمدیم خانه، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم. یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از آنکه ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید، می‌بوسید و‌‌ همان طور با گریه از من تشکر می‌کرد. من گفتم: برای چه مصطفی؟ گفت: این دستی که این همه روز‌ها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید. گفتم: از من تشکر می‌کنید؟ خب، اینکه من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود، که این همه کار‌ها می‌کنید. گفت: دستی که به مادرش خدمت کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت وعشق به مادرتان خدمت کردید. گفتم: مصطفی! بعد از همه این کار‌ها که با شما کردند این‌ها را دارید می‌گویید؟ گفت: آن‌ها که کردند حق داشتند، چون شما را دوست دارند، من را نمی‌شناسند و این طبیعی است که هر پدر و مادری می‌خواهند دخترشان را حفظ کنند. هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم. بعد از این جریان مادرم منقلب شد. حرف آقای صدر تعجب کردم. گفتم: من قدرش را می‌دانم. و شروع کردم از اخلاق مصطفی گفتن. آقای صدر حرف من را قطع کرد و یک جمله به من گفت: این خلق و خوی مصطفی که شما می‌بینید، تراوش باطن او است و نشستن حقیقت سیرو سلوک در کانون دلش. این همه معاشرت و رفت و آمد مصطفی با ما ودیگران تنازل از مقام معنوی اوست به عالم صورت و اعتبار. و خیلی افسوس می‌خورد کسانی که اطراف ما هستند درک نمی‌کنند، تواضع مصطفی را از ناتوانیش می‌دانند و فقیر و بی‌کس بودنش. امام موسی می‌گفت: من انتظار دارم شما این مسائل را درک کنید. 🔸ادامه دارد ...... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌷بسم رب الشهدا🌷 ⚘چمران به روایت همسر⚘ (قسمت سیزدهم) مادرم میگفت : من اشتباه کردم این حرف را زدم . دیگر حرفم را پس گرفتم . باید خودش این کارها را برای شما انجام بدهد. چرا این قدر نازش می کنی . مصطفی چیزی نگفت ، خندید . غاده به مادرش نگاه کرد.فکر کرد: حالا برای مصطفی بیشتر از من دل میسوزاند! و دلش از این فکر غنج رفت. روزی که مصطفی به خواستگاریش آمد مامان به او گفت: شما می دانید که این دختر که می خواهید با او ازدواج کنید چه طور دختری است ؟ او ، صبح ها که از خواب بلند می شود وقتی رفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند کسانی تختش را مرتب کرده اند، لیوان شیرش را جلوی در اتاق آورده اند و قهوه آماده کرده اند . شما نمی توانید با مثل این دختر زندگی کنید ، نمی توانید برایش مستخدم بیاورید این طور که در این خانه اش هست . مصطفی خیلی آرام این را گوش داد و گفت: من نمی توانم برایش مستخدم بیاورم ، اما قول می دهم تازنده ام ، وقتی بیدارشد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت . و تا شهید شد این طور بود. حتی وقت هایی که در خانه نبودم در اهواز در جبهه ، اصرار می کرد خودش تخت را مرتب کند ، می رفت شیر می آورد. خودش قهوه نمی‌خورد ، ولی میدانست ما لبنانی ها عادت داریم ، درست می کرد . گفتم: خب برای چی مصطفی ؟ می گفت: من قول داده ام به مادرتان تازنده هستم این کار را برای شما انجام بدهم . مامان همیشه فکر می کرد مصطفی بعد از ازدواج کارهای آن ها را تلافی کند ، نگذارد من بروم پیش آن ها ، ولی مصطفی جز محبت و احترام کاری نکرد و من گاهی به نظرم می آمد مصطفی سعه ای دارد که می تواند همه عالم را در وجودش جا بدهد و همه سختی های زندگی مشترکمان در مدرسه جبل عامل را . خانه ما دو اتاق بود در خود مدرسه همراه با چهارصد یتیم، به اضافه این که آن جا پایگاه سازمان بود، سازمان امل . از نظر ظاهر جای زندگی نبود ، آرامش نداشت . البته مصطفی و من از اول می دانستیم که ازدواج ما یک ازدواج معمولی نیست . احساس می کردم شخصیت مصطفی همه چیز هست . خودم را نزدیک ترین کس به او می دیدم و همه آن هایی که با مصطفی بودند همین فکر را می کردند.گاهی به نظرم می آمد همه عالم در گوشه این مدرسه در این دو اتاق جمع شده ، همه ارزشهایی که یک انسان کامل ، یک نمونه کوچک از امام علی علیه السلام می توانست در خودش داشته باشد. ولی غریب بود مصطفی ، برای من که زنش بودم هر روز یک زاویه از وجودش و روحش روشن می شد و اصلاً مرامش این بود . خودش را قدم به قدم آشکار می کرد. توقعاتی که داشت یا چیزهایی که مرا کم کم در آن ها جلو برد اگر روز اول از من می خواست نمی توانستم ، ولی ذره ذره با محبت آن ابعاد را نشان داد. ادامه دارد.... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
utf-8''آخرین پرواز.mp3
6.19M
🔈نمایشنامه صوتی قسمت 1️⃣ : آخرین پرواز دختر شهید مدافع حرم حسین محرابی و حاج قاسم سلیمانی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
4_5868533782998419094.mp3
7.07M
🔈نمایشنامه صوتی قسمت 2️⃣ : اقدام سریع 📜داعش بنا دارد در اربعین سال 93 به زائران ایرانی حمله کند اما ... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانواده سامانلو در حین مرتب کردن وسایل شهید، با دست نوشته ای از وی مواجه شدند که پشت یکی از عکس های قدیمی و قاب شده اش در سن ۱۳ سالگی، الصاق شده بود. در این دست نوشته وصیتی از این شهید بزرگوار با دست خط خودش دیده می شود. نکته جالب اینکه او در این وصیت، خود را شهید معرفی می کند.   در این دست نوشته آمده است: عکس دوره اول راهنمایی شهید سعید سامانلو است که خداوند از سر تقصیراتش بگذرد و بر او رحم کند که در این دنیای وانفسا چیزی جز خوردن و خوابیدن نفهمید و رفت ولی برای رضای خدا او را از یاد نبرید و برایش دعا کنید و طلب مغفرت نمائید که نیازمند دعاهای شماست عزیزانم توصیه ای می کنم توصیه ای که خداوند فرموده و رسولش بازگو کرده و ائمه اطهار بر آن تاکید داشته اند و آن چیزی نیست جز اتقوالله… از خدا بترسید و تقوی پیشه کنید و حتی خداوند خود را در قرآن متقی معرفی می کند امید روزی که یار ظهور کند و جهان را مملو از عدل و داد کند شهید فی سبیل الله العاصی الاحقر هیچ بن قنبر بن هیچ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌹ساده زیستی 🌹 نمي‌گذاشت‌ ساكش‌ را ببندم‌. مراعات‌ مي‌كرد. بالاخره‌ يك‌ بار بستم‌. ⚘⚘ دعا گذاشتم‌ توي‌ ساكش‌. يك‌ بسته‌ تخمه‌ كه‌ بعد شهادتش‌ باز نشده‌،با ساك‌ برايم‌ آوردند. يك‌ جفت‌ جوراب‌ هم‌ گذاشتم‌. ازشان‌ خوشش‌آمد. ⚘⚘ گفتم‌ «مي‌خواي‌ دو، سه‌ جفت‌ ديگه‌ برات‌ بخرم‌؟» گفت‌ «بذار اين‌ها پاره‌ بشن‌، بعد.» ⚘⚘ همان‌ جوراب‌ها پاش‌ بود، وقتي‌ جنازه‌اش‌ برگشت. ⚘⚘ (حاج همت به روایت همسر) 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊