🔅🔅🔅
🌷 بسم رب الشهدا 🌷
🔸قسمت نوزدهم
🔸نیمه ی پنهان ماه(چمران به روایت همسر شهید)
در نوسود که بودیم من بیش تر یاد لبنان می افتادم، یاد خاطراتم؛ طبیعت زیبایی دارد نوسود، کوه هایش به خصوص مرا یاد لبنان می انداخت. من و مصطفی در این طبیعت قدم می زدیم و مصطفی برای من درباره ی این جریان صحبت می کرد، درباره کردها و این که خودمختاری می خواهند. من پرسیدم چرا خودمختاری نمی دهید؟ مصطفی عصبانی و شد و گفت: عصر ما عصر قومیت نیست. حتی اگر فارس بخواهد برای خودش کشوری درست کند، من ضد آن هاخواهم بود. در اسلام فرقی بین عرب و عجم و بلوچ و کرد نیست. مهم این است، این کشور پرچم اسلام داشته باشد.
البته ما بیش تر روزهای کردستان را در مریوان بودیم. آن جا هم هیچ چیز نبود. من حتی جایی که بتوانم بخوابم نداشتم. همه اش ارتش بود و پادگان نظامی و تعدادی خانه های نیمه ساز که بیش تر اتاقک بود تا خانه. در این اتاق ها روی خاک می خوابیدم، خیلی وقت ها گرسنه می ماندم و غذا هم اگر بود هندوانه و پنیر ... خیلی سختی کشیدم. یک روز بعد از ظهر تمها بودم، روی خاک نشسته بودم و اشک می ریختم.
غاده تا آن جا که می توانست نمی گذتشت مصطفی اشکش را ببیند، اما آن روز مصطفی یک دفعه سر رسید و دید او دارد گریه می کند. آمد جلو، دو زانو نشست و شروع کرد به عذر خواهی. گفت: من می دانم زندگی تو نباید این طور باشد. تو فکر نمی کردی به این روز بیفتی. اگر خواستی می توانی برگردی تهران. ولی من نمی توانم، این راه من است، خطری برای خود انقلاب است. امام دستور داده کردستان پاک سازی شود و من تا آخر با همه وجودم می ایستم. غاده ملتمسانه گفت: بیایید برگردیم، من نمی توانم این جا بمانم. مصطفی گفت: تو آزادی، می توانی برگردی تهران. چشم هایش پر آب شد، گفت: می دانید که بدون شما نمی توانم برگردم. این جا هم کسی را نمی شناسم. با کسی نمی توانم صحبت کنم. خیلی وقت ها با همه ی وجود منتظر می نشینم که کی می آیید و آن وقت دو روز از شما هیچ خبری نمی شود. مصطفی هنوز کف دست هایش روی زانوهایش بود، انگار تشهد بخواند، گفت: اگر خواستید بمانید به خاطر خدا بمانید، نه به خاطر من.
به هر حال، تصمیم گرفتم بمانم تا آخر و برنگردم. البته به سردشت که رفتیم، من به اکیپ بیمارستان ملحق شدم. نمی توانستم بی کار بمانم. در کردستان سختی ها زیاد بود. همان ایام آقای طالقانی از دنیا رفتند و برگشتیم تهران. در تهران برایم خیلی سخت بود و من برای اولین بار مصطفی را آن طور دیدم با نگرانی شدید. منافقین خیلی حمله می کردند به او. عکسی از مصطفی در روزنامه کشیده بودند که در عینکش تانک بود و شلیک می کرد، خیلی عکس وحشتناکی بود. من خودم شاهد بودم این مرد چقدر با خلوص کار می کرد، چقدر خسته می شد، گرسنگی می کشید، اما روزنامه ها این طور جنجال به پا کرده بودند. در ذهن من هیچ کس درک نمی کرد مصطفی چه کارهایی انجام می دهد. از آن روز از سیاست متنفر شدم. به مصطفی گفتم: باید ایران را ترک کنی. بیا برگردیم لبنان. ولی مصطفی ماند. به من می گفت: فکر نکن من آمدم و پست گرفتم، زندگی آرام خواهد بود. تا حق و باطل هست و مادام که سکوت نمی کنی، جنگ هم هست.
🔸ادامه دارد ......
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
4_5868533782998419097.mp3
6.15M
#بشنوید
🔈نمایشنامه صوتی #حاج_قاسم
قسمت 6️⃣ : تخت گاز روی خاکریز
📜شجاعت و دلاورمردی حاج قاسم در نبرد دفاع مقدس
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️◾️▪️ مرحوم #علامه_مصباح: 😔😭
🔻شاید دیگر حیاتی نباشد که در این جمع حاضر شوم،😔
اما همین را میگویم؛ هرگز فراموش نکنید که
👈 عزت دنیا و آخرت ما در سایه اسلام و حکومت اسلامی است که عمودش مسئله #ولایت_فقیه است.💚👌👌
۲۹ بهمن ماه ۹۸/مشهد
4_5868533782998419098.mp3
7.52M
#بشنوید
🔈نمایشنامه صوتی #حاج_قاسم
قسمت 7️⃣ : روحیه
📜مجروحیت حاج قاسم در عملیات بیت المقدس و روحیه دادن به رزمنده ها
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
4_5868533782998419102.mp3
7.08M
#بشنوید
🔈نمایشنامه صوتی #حاج_قاسم
قسمت 9️⃣ : قدم ها محکم
📜رشادت حاج قاسم در عملیات والفجر 8
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
یکسال گذشت و هنوزهم پروانگی شدنت برایمان دور از ذهن و غیرقابل باورست، هنوزهم حس یتیمی را داریم که پدرش را از دست داده، آری تو پدر همه ما بودی که دلمان به بودنت قرص بود به اینکه هستی و از ما دربرابر پلیدی ها مراقبت میکنی، هنوزهم غم رفتنت برایمان تازگی دارد و دلمان میگیرد وقتی بیادت میوفتیم، هنوزهم منتظر انتقام خونت که ناجوانمردانه بر زمین ریخته شد هستیم، هنوزهم منتظر خبر آن سیلی سختی هستیم که رهبرمان وعده داده، که مرهم زخم دلمان شاید آن سیلی سخت باشد ...🖤🍃
سالروز پروانگی شدن مبارک سردار دلها، سردار مهربانی، سرداری که یک ملت در هر سن و رنگ و عقیده ای دلش به بودنت خوش بود و با رفتنت همه یکرنگ عزادارت شدند، سرداری که اشک رهبرمان نیز برای رفتنت در آمد، سرداری که نه یک ملت بلکه جمعی از کشورها دلشان به بودنت خوش بود، سردار تو رفتی ولی با رفتنت هزاران سردار دیگر مانند خودت شکوفا شدند و هنوزهم هستند سردار قاسم سلیمانی هایی که با جان و دل برای اسلام و دین و خاک و وطن جانفشانی کنند.🖤🍃
#پروانگی_ام_آرزوست
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
۞فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ۞
«هر قدر می توانید از قرآن بخوانید»
✨✨✨
#دوره هجدهم ✨ از ختم قرآن کریم ✨ #هدیه به روح پر فتوح شهید عالی قدر حاج قاسم سلیمانی عزیز و یاران شهیدش و شهید بزرگوار محسن فخری زاده
#همین طور که مطلع هستید به اولین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی عزیز و گرامی نزدیک میشویم😭
#ارادتمندان این شهید بزرگوار همت کنید که ان شاءالله بتوانیم به اتفاق هم چند ختم قرآن شادی روح سردار دلها حاج قاسم سلیمانی عزیز هدیه کنیم
#شادی روح پر فتوح دانشمند هسته ای ایران شهید بزرگوار محسن فخری زاده
#ذخیره شب اول قبرمون
#امرزش گناهانمون
#رهایی ازسکرات مرگ
#نجات ازاتش جهنم
#درامان ماندن ازهول قیامت
#حاجت روایی همه عزیزان
#شفای بیماران
#بهره مندی ازشفاعت ائمه
#محشورشدن بااهل بیت
#هر یک از بزرگواران تمایل دارند در این ختم پر خیر و برکت شرکت کنند به پی وی بنده جزء مورد نظرشون رو اعلام کنند
#جزء 1 🕊 آقای دهقان ✅
#جزء 2 🕊 آقای دهقان ✅
#جزء 3🕊 یاس غریب ✅
#جزء 4🕊 خانم دهقان ✅
#جزء 5 🕊 ریحانه عشق ✅
#جزء 6🕊 اکرم خانم ✅
#جزء 7🕊 یاس غریب ✅
#جزء 8🕊 اکرم خانم ✅
#جزء 9🕊 اکرم خانم ✅
#جزء 10🕊 ریحانه عشق ✅
#جزء 11🕊 اللهم عجل لولیک الفرج الهی آمین✅
#جزء 12🕊 اللهم عجل لولیک الفرج الهی آمین✅
#جزء 13🕊 اکرم خانم✅
#جزء 14🕊 شمیم یاس ✅
#جزء 15🕊 شمیم یاس ✅
#جزء 16🕊 یاس نبی ✅
#جزء 17 🕊 یاس نبی ✅
#جزء 18🕊 گمنام ✅
#جزء 19🕊بی بی رقیه ✅
#جزء 20 🕊بی بی رقیه ✅
#جزء 21 🕊 الله ✅
#جزء 22 🕊 الله ✅
#جزء 23 🕊 سرباز سید علی ✅
#جزء 24 🕊 بهادران ✅
#جزء 25 🕊ریحانه عشق ✅
#جزء 26 🕊 یا زهرا ✅
#جزء 27 🕊 خانم زهره نصیری ✅
#جزء 28 🕊 گمنام ✅
#جزء 29🕊شهید گمنام ✅
#جزء 30 🕊شهید گمنام ✅
#شادی روح مطهر شهدا صلوات 🌹
#از همه ی بزرگوارانی که در دوره های ختم قرآن شرکت میکنند کمال تشکر و قدر دانی را دارم .
#اجر همگی با خانم حضرت زهرا سلام الله و شهیدان گرامی ان شاءالله 🤲🌹
#دوره هجدهم ✨
4_5868533782998419104.mp3
15.69M
#بشنوید
🔈نمایشنامه صوتی #حاج_قاسم
قسمت 🔟 : سردار دل ها
📜«سید مرتضی» جوان مدافع حرم به تازگی به جبهههای سوریه اعزام شده است. وی در گوشهای از میدان نبرد به عشق دیدار «سردار حاج قاسم سلیمانی» کتاب زندگینامه او را مطالعه میکند.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌹زندگی نامه شهید حاج قاسم سلیمانی
✍استان کرمان، شهرستان «رابر»، روستان قنات ملک، خانواده هفت نفره حاج حسن سلیمانی!قاسم فرزند سوم بود و با نان کشاورزی و لقمه حلال بزرگ شد. "نوجوان روستازاده، جهانی شد چون نام بلندی داشت"
راهی کرمان شد، بنایی می کرد، درس می خواند، کاراته کار می کرد، برنامه و تدبیر داشت برای زندگیش، هوای برادر کوچکترش و دیگران را هم داشت. مربی رزمی شد؛ مجاهد بود. فرمانده شد، بنده بود. سردار شد، انقلابی بود. شهید شد، عاشق بود.
شهر و روستا ندارد. کشور و قاره ندارد. امکانات و... ندارد. آن چه که انسان را می سازد،همتی است که خدا به همه داده است. آن چه که زندگی ها را پیش می برد، عزم و اراده ای است که از لطف الهی سرازیر شده است. آن چه که انسان را جاودانه می کند و مؤثر، بندگی خداست. غفلت از خدا تمام آنچه که داریم را می برد. و گناه مانع شهادت!
📚منبع: کتاب حاج قاسم
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
گَر آن سردارِ کرمانی بدست آرد دل ما را
به چشم خونیاش بخشم، هزاران چشم زیبا را
بنازم حاج قاسم را، علمدار مقاوم را
که معنا کرد عشق وعاشقیّ و اوج تقوا را
هزاران ترک شیرازی، فدای آن شهیدی که
دو دستی داد بر مولای خود دست و سر و پا را
بنا دارم به شعر بینظیر حضرت حافظ
بیافزایم دو سه بیتی، کنم مجذوب دلها را
سلیمانی به یک جمله خلاصه میشود، آن هم
همین که در وصیت نامهاش خواندیم معنا را
به هر کس دل نمیداد آن مجاهد بلکه دل میبُرد
چنان مست ولایت بود آن دُردی کشِ عاشق
که بیپرده نوشت این جمله و بگذاشت
شادی روح مطهر شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی، صلوات بر محمد وآل محمد ...
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
به چشمهایِ خمینیاش که نگاه میکردی از بیخوابی قرمز شده بود، آنقدر بیداری کشیده بود که هروقت اراده میکرد چشمهایش را میبست و از شدت خستگی بیهوش میشد..
برای دستهایش فرقی نداشت که دخترک یتیمی را که از چنگال داعش نجات میدهد شیعه است یا سنی؟ اصلا مسلمان است یا غیر مسلمان؟
برای سیل خوزستان که رفت اصلا از خودش نپرسید تو اینجا چه کار میکنی؟! مگر فرماندار ندارد؟ شهردار ندارد؟ کارمند ندارد آن ادارهی مسئول؟!
برای پاهایش فرق نداشت کجا میروند، خیابانهای تهران خودمان رد منافقین را میزند یا در خرابههای سوریه با تکفیریهایی میجنگد که اگر پایشان به مرزهای ایران برسد به صغیر و کبیرمان رحم نمیکند!
بعضی همسن و سالهایش، همانها که دیگر جنگیدن خستهشان کرده بود، حقوقِ سرداری را میگرفتند و کارشان شده بود از این یادواره به آن یادواره فقط نقل خاطره کنند! خاکِ میدان را بوسیده بودند و کنار گذاشته بودند! حاجی اما هم حرف میزد هم عمل میکرد!
حاجی هنوز وصیّ امام بود، برای او جنگ ادامه داشت، آخر ملتِ خمینی چشم امیدشان به او بود!
ما افتخارمان این است که در کشوری نفس کشیدیم که او نفس میکشید، برای عقیدهای جنگیدیم که او برایش جان داد، بعضی وقتها فکر میکنم من آخرین سربازِ جنگ هستم، که بیخبر از قطعنامه هنوز میجنگم! به این فکر میکنم که مرگ برای من تمام شدن نیست، شروعی ست با قدرت بیشتر! به آن مستطیل خاکی، به قبرم، به تاریکیاش.. فکر نمیکنم! میدانی؟ برای ما شیعههای علی علیهالسلام زندگی تمامی ندارد.. مگر قاسم سلیمانی خسته شده بود که ما خسته شویم؟ مگر او از جمهوری اسلامی شاکی بود که ما باشیم؟ شاید به دل خسته بود از ناعدالتیها، اما تلاش میکرد، قدم برمیداشت، روشنفکر نبود، ادای اپوزیسیونِ ریشو را هم در نمیآورد!
#حاجقاسم خودش بود، ولی خودش خوب بود! نقد داشت و راه حل! غر نمیزد و خسته نمیشد! جان داد اما تو میبینی که هنوز ادامه دارد..
سید مصطفی موسوی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#پيام_بر_شهدا...!!
🌷صبح روز عملیات بیت المقدس در سنگر نشسته بودیم و با دوستان مشغول گفتگو و نقل خاطرات شب گذشته بودیم که مرتضی معین با چهره ای گرفته، وارد سنگر شد. گوشه ای نشست و گفت: اگر پیامی دارید، بدهید. من هم رفتنی شدم. یکی پرسید: کجا؟ نجف آباد؟ او با همان حالت گفت: خیر، پیام برای شهدا، برای رجایی، برای باهنر، برای بهشتی. پرسیدم: مرتضی، چه شده است؟ گفت: خواب دیدم که شهید می شوم.
🌷هر چه اصرار کردیم خوابش را بگوید، نگفت. چند دقیقه بعد از سنگر خارج شد. در همان هنگام صدای انفجار گلوله ای آمد. برادر مصطفایی به سرعت از سنگر خارج شد و مرا صدا کرد. وقتی بیرون رفتم، دیدم ترکشی به گلوی معین اصابت کرده و خون از آن بیرون می جهد. بیش از چند دقیقه با او صحبت نکردم که مرغ روحش به سوی بهشت برین پر گشود.
🌹خاطره اى به ياد شهيد معزز مرتضى معين
راوی: رزمنده دلاور علی صالحی
📚 "داستان هایی از اخلاق شهداء"، میرخلف زاده ج ٣، ص ٣٠
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#بعد_از_٢٤_ساعت....
🌷در عملیات والفجر هشت، قایق ما مورد اصابت گلوله قرار گرفت و تعدادی از سرنشینان آن شهید و برخی مجروح شدند. من هم از ناحیه پرده گوش و مچ پا زخم برداشتم. در قایق ما چند بشکه بنزین قرار داشت که به محض اصابت گلوله به آن مشتعل شد. مضطرب شدم و با خود گفتم الآن قایق با تمامی سرنشینان آن ـ اعم از زنده و شهید ـ آتش می گیرد و همه غرق می شوند. برای همین به خدا پناه برده از او درخواست کمک کردم که یاریم کند.
🌷در پِى آن پتویی را که در قایق بود، در آب فرو برده، روی بشکه های مشتعل انداختم. به لطف حق آتش خاموش شد. به بچه ها نظر کردم، دیدم حالشان رفته رفته وخیم تر می شود. قایق هم بدون هدف روی آب سرگردان بود. برای نجات افراد مشغول خواندن زیارت عاشورا و دعای توسل شدم. البته این دعاها را از حفظ بودم، ولی در آن شرایط بحرانی شگفت زده شدم که چگونه تا پایان آنها را بدون هیچ غلطی قرائت کردم. و این جز از عنایات امام زمان(عج) چیز دیگری نبود.
🌷....بعد از مدتی قایق ما در کنار کشتی غرق شده ای ایستاد. فوری با همکاری سایر همرزمان قایق را با طنابی به کشتی بستیم. بعد از ٢٤ ساعت قایق های خودی ما را پیدا کردند و نجات یافتیم.
راوى: شهید روحانی نگهدار اسماعیلی
📚 "حماسه ماندگار"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊