✍ #مستاجر بود...
برای #تامین زندگی زیر بار خیلی از شغل ها که موجب گرفته شدن حریتش میشد نرفت!
🍁وقتی هم دستش خالی بود به میدان کارگران شهر میرفت و بعنوان #کارگر_بنایی سرکار میرفت!
🍁گاهی لباس روحانیت به تن داشت و #دستهایش اثر #کچ کاری!!
🍁جمله #سردار_ذوالنور در مراسم وداع با پیکر شهید علی تمام زاده تعبیر زیبایی بود:
🍁"گردی از دنیا بر دامن این شهید ننشسته بود"
#شهیدمدافع_حرم_علی_تمام_زاده
#ملقب_به_ابو_هادی
شهادت؛ ۹۴/۸/۱۶سوریه🕊
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
همرزم شهید نوری
به نقل از فرمانده گردان:
نصفه شب بابک ، فرمانده گردان رو از خواب بیدار می کنه میگه من فردا شهید میشم ، به خانوادم بگو حلالم کنن.
فرمانده میگه حرف الکی نزن. برو بزار بخوابیم.
میخوابه و خواب می بینه که بابک شهید شده و از خواب می پره.
پیش خودش میگه نکنه فردا شهید بشه. نقشه میکشه که صبح به راننده پشتیبانی بگه به یه بهانه ای بابک رو با خودش ببره عقب و یه جایی جاش بزاره. دوباره میخوابه. صبح از خواب بیدارش می کنن و میگن باید آتش بریزیم رو سر دشمن و .... تو این شلوغی ها نقشه اش یادش میره. چند ساعت بعد بچه ها شهید میشن.
فرمانده گردان تازه یاد حرف های شب قبل بابک و خوابش و نقشه اش می افته.
#شهید_بابک_نوری_هریس
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#عاشقانهمذهبی♥️
موقع پرو لباس مجلسی بهم گفت:«هنوز نامحرمیم،تا بپسندی برمیگردم.»رفت و با سینی آب هویج بستنی برگشت.برای همه خرید بود جز خودش! گفت میل ندارم. وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لو داد که روزه گرفته است. ازش پرسیدم حالا چرا امروز ؟! گفت: می خواستم گره ای تو کارمون نیافته و راحت بهت برسم.
به نقل از همسر شهید
منبع📚:
کتاب سربلند(زندگینامه شهید محسن حججی)
#شادیروحشصلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
💠مناجاتی باخدا💠
❤️خدایا
⏪هیچ نسبتی با شـــــღــــــــــدا ندارم...
🌷اما دلم به دلـــــشان بند است... خون سرخشـــــان بد جوری پاگیرم کرده...
🌹 میدانم لایق شهادتــــــــــ نیستم... اما آرزویش را داشـــــتن که عیب نیست...
🌷فریاد مـــــیزنم تو را... در لابلای شعــــــــــر هایم...
🌹 شاید انعکاســـــش جواب تو باشد... اما میدانم پاســـــخم میدهی..
🌷 وقتی شرمنده تر از همیشه بگویم..
شهدا شـــــرمنده ایم...😔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#نور_شهادت و نحوه تشخیص دوقلوها
شهيد بزرگوار #حميد_سياهکالی مرادی و برادرش دوقلو بودند. دوقلوي کاملا شبیه به هم
مادر بزرگوار شهید دو برادر را به نامهای سعید و حمید نامگذاری کردند
چند روز بعد که به دیدارشان رفتم فرمودند حميد و سعيد را تشخيص میدهی
گفتم این حمید است و این سعید
تعجب کردند. برایشان سوال بود که من چطور این دو را از هم تشخیص می دهم
وقتی حميد شربت #شهادت نوشید این راز را گفتم :
دقلوها را بغل کردم در گوششان اذان بگويم نوری در بالای ابروی #حميد آقا ديدم و تا زمان شهادتش هیچگاه او را اشتباه صدا نزدم
#شهید_حمید_سیاهکالی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
محسن جان این زخم های روی تنت حکایت از چیست؟!
حکایت نعل تازه؟!
حکایت میخ و در؟!
محاسن آغشته به خونت چه برایمان دارد؟!
این محاسن فریاد میزنند:ألسَلامُ عَلی الشَیب الخَضیب
چه بر سر صورت ماهت آوردهاند؟!
این صورت خاکی ندا میدهد:ألسَلامُ عَلی الخَدّ التَریب
لبهای ترک خوردهات چقدر مرا یاد این جمله میاندازد:ألسَلامُ عَلی الثغر المقروع بالقضیب
آه که تو چقدر حسینی و ما چقدر کوفی...
#شهیدمحسنحججی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#اللهم_ارزقنا_ترکشا_ریزا
استاد سرکار گذاشتن بچهها بود. روزی از یکی از برادران پرسید: «شما وقتی با دشمن روبهرو میشوید برای آنکه کشته نشوید و توپ و تانک آنها در شما اثر نکند چه میگویید؟»
آن برادر خیلی جدی جواب داد: «البته بیشتر به اخلاص برمیگردد والا خود عبادت به تنهایی دردی را دوا نمیکند. اولاً باید وضو داشته باشی، ثانیاً رو به قبله و آهسته به نحوی که کسی نفهمد بگویی: اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحمالراحمین»
طوری این کلمات را به عربی ادا کرد که او باورش شد و با خود گفت: «این اگر آیه نباشد حتماً حدیث است» اما در آخر که کلمات عربی را به فارسی ترجمه کرد، شک کرد و گفت:«اخوی غریب گیر آوردهای؟»
شادی ارواح طیبه شهدا #صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#شهدای_حسینے
توسل به حضرت علی اصغر(ع)
✍شانزده ساله بود و از یک خانواده روحانی. اطلاعات مذهبی فراوانی داشت. بچه هااو را عارف کوچولو صدا میکردند.
در خط سوم، جایی که قبضه های خمپاره مستقر بودند. قرار داشتیم. میخواستم با او خداحافظی کنم. هر چه دنبالش گشتم نبود، عاقبت کنار رودخانه پیدایش کردم.
نشسته بود با خودش زمزمهای داشت و آهسته گریه میکرد. به شوخی گفتم: چیه؟ خلوت کردی، التماس دعا.
گفت: «روضه علی اصغر میخوانم» پرسیدم: «چرا علی اصغر گفت: من هم مثل علی اصغر به شهادت خواهم رسید. بعد اضافه کرد: اگر قول بدهی به کسی نگویی برایت تعریف خواهم کرد. گفتم: قول میدهم، ولی تو را که به خط نمیبرن، چطور شهید میشوی؟ گفت همینجا، کنار قبضه های خمپاره، سه روز دیگه، من به همراه برادران توکلی و عزیزی به کمک قبضه های خمپاره میرویم یک ناشناس با ماست. ناگهان گلولهای از آسمان میآید، من گلوله را میبینم. عزیزی و توکلی از ما جدا میشوند و گلوله کنار ما به زمین میخورد، ترکش بزرگی گلوی مرا میبرد، من و آن ناشناس شهید میشویم. و دقیقاً همان شد که گفته بود. #شهید_محمد_تقی_انزله
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش حمید هست🥰✋
*تولد و شهادت شهید/همزمان با تولد و شهادت مولا علی* 🕊️
*شهید غلامحسین (حمید) عارف*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۳ / ۱۳۳۶
تاریخ شهادت: ۲۲ / ۴ / ۱۳۶۱
محل تولد: شیراز / داراب
محل شهادت: محور کوشک
🌹قسمتی از وصیت: *پروردگارا اگر شهادت را نصیبم کردی بدنم تکه تکه شود تا در برابر سرور شهیدان شرمنده نباشم*🌷 همرزم← هوا هنوز تاریک بود که «سعید بهادری» یکی از معاونین تیپ در حالی که پوشیده از خاک بود آمد، گفتم: *توی خاک غلت زدی!* خندید که نه بابا، تایر موتور رفت روی چیزی و پرتاب شدم🥀 *۳۵ روز از شهید عارف خبری نبود🥀خبر دادند جنازهای پشت تپهای پیدا شده*🥀 رفتیم و جنازه را دیدیم، ناله سعید بلند شد و زد توی سر خودش🥀🖤 پیکر شهید عارف همان مانعی بود که ۳۵ روز پیش، سد راه موتور سعید شده و پرتش کرده بود روی زمین🥀 سعید در تاریکی نفهمیده بود و پیکر را پشت تپه انداخته بود🥀 *جنازهای که فقط یک کتف و سر باشد و وزنی سه-چهار کیلویی*🥀🖤معلوم است که در آن تاریکی، هیچکس فکر نمیکند جنازه یک آدم باشد. سعید بدجوری احساس گناه میکرد و تا چند روز حال طبیعی نداشت🥀 *شهید عارف در روز تولد امام علی(ع) به دنیا آمد*🌷 *و در روز شهادت مولا علی(ع)🖤 مورد اصابت گلوله مستقيم تانک قرار گرفت و با بدنی تکه تکه شده*🥀🖤 به آرزویش رسید🕊️🕋
*سردار شهید غلامحسین(حمید)عارف*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🌹🍃
شهیدمحمودی.mp3
7.35M
✳️ حتما گوش کنید...
شهیدنوجوانی که امام رضا(ع) مکان وزمان شهادتش را به او گفتند.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دعای روز بیست_و_ششم ماه مبارک رمضان
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهداشرمنده ایم
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
يك بار بچه ها در منطقه ي جنوب، پس از چند روز سعي و تلاش خيلي خسته مي شوند، ولي حتي يك شهيد هم پيدا نمي كنند. سپس با خلوص نيت به حضرت زهرا (س) متوسل مي شوند و سينه مي زنند. فرداي همان شب، دوباره به جست وجو ادامه مي دهند، ولي باز هم چيزي نمي يابند.
در موقع استراحت، بچه ها متوجه ماري مي شوند كه در يك نقطه اي، مثل اين كه آن جا را طواف مي كند و بچه ها به طرف اين مار حركت مي كنند، مار در آن محل به داخل سوراخي مي خزد. وقتي بچه ها سر اين سوراخ را باز مي كنند، پيكر شهيدي نمايان مي شود.
نگو كه اين مار، يك مأمور الهي بوده است، براي كشف اين محل. بعد هم نشانه ي يك شهيد ديگر پيدا مي شود و بعد هم... بدين ترتيب جنازه ي هفت نفر شهيد در آن جا پيدا مي شود. اين موفقيت نتيجه ي توسلات شب گذشته بود.
راوي : حاج رحيم صارمي مسئول تفحص لشكر 31 عاشورا
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊