eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
676 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 وقتی علی را باردار بودم، خواب دیده بودم که اسمش را علی می‌گذارم. چند بار خواب دیده بودم که منزل دایی‌ام هستیم(چون ایشان هم فرزندشان شهید شده بود) و منزلشان روضه خوانی بود. بچه دو ساله‌ای بود که آنجا می‌دوید و من علی صدایش می‌کردم، انگار که اسم فرزند خودم علی باشد. وقتی ایشان به دنیا آمد من اسمش را گذاشتم علی. آن موقع پدرش ایران نبود. همان موقع زنگ زد و پرسید: "اسم بچه را چه گذاشتید؟" گفتم: "علی." ایشان خیلی تاکید داشت اسم پدر خودم یا پدر ایشان را بگذارم که گفتم: "نه من چون خواب دیدم، می‌گذارم علی. " تا چهل روز بعد تولدش ایران بودیم. برای اینکه باید کارهای اقامتش را انجام می‌دادیم، ایشان دعوت نامه می‌داد و شناسنامه می‌گرفتیم. بعد از چهل روز رفتیم امارات. همسرم آمد استقبال و علی آقا را اولین بار آنجا دید. دو سال آنجا بودیم. در کودکی انباری را برایش فرش کردیم و با بچه‌ها هیأت زد/شنا، جودو، پاراگلایدر و راپل از علاقه‌مندی‌هایش بود ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
✨«خاطره ای ازشهید همت» شهيد بزرگوار، حاج همت، پيش ازعمليات خيبر، درجمع نيروهاي لشكر27 محمدرسول الله گفت:✨براي اينكه خدا لطفش ورحمتش و آمرزشش شامل حال ما شود، بايد داشته باشيم؛براي اينكه ما اخلاص داشته باشيم، سرمايه مي خواهد كه ما ازهمه چيزمان بگذريم،وبراي اينكه از همه چيزمان بگذريم، بايد شبانه روزدلمان و وجودمان وهمه چيزمان باخدا باشد. اين قدرپاک باشيم كه خدا كلا ازما راضي باشد. قدم برمي داريم براي ، حرف مي زنيم براي رضاي خدا، شعارمي دهيم براي رضاي خدا، مي جنگيم براي رضاي خدا،همه چي،همه چي بايد براي خدا باشد كه اگر اينطوربود، پيروزيم. چه بكُشيم و چه كشته شويم، پيروزيم وهيچ ناراحتي نداريم و شكست معنا ندارد. شاید همه مون این خاطره رو بارها شنیده باشیم،اما چقدربهش فکرکردیم؟! دانستن کافی نیست ! باید به دانسته ی خود عمل کنیم ! 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداح دلسوخته اهل بیت که روز تولد و شهادتش یکی شد و در روز تولدش بهترین کادو تولد که شهادت است نصیبش شد تولد ۴۵/۱۰/۱۱ شهادت ۷۵/۱۰/۱۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا
#شهید_جانباز_سید_مجتبی_علمدار مداح دلسوخته اهل بیت که روز تولد و شهادتش یکی شد و در روز تولدش بهتر
🌹 🌹 💐 شهید 💐 سید مجتبی در سحرگاه 11دی ماه 1345 در خانواده ای مذهبی و عاشق اهل بیت در شهرستان ساری دیده به جهان گشود.🌸 دوران تحصیلش را در ساری طی نمود و برای اولین بار در حالی که تنها 17 سال داشت به عضویت بسیج درآمد و در اواخر سال 1362 به کردستان رفت .🙏🏻 سید برای اولین بار در عملیات کربلای یک شرکت کرد و مدتی پس از آن وارد گردان مسلم بن عقیل در لشکر25 کربلا شد و تا پایان جنگ در آنجا ماند. 💪🏻 شهید علمدار در سه راهی خرمال،سید صادق، دوجیله در منطقه کردستان عراق رشادتهای فراوانی را ازخود نشان داد و از ناحیه پهلو مورد اصابت گلوله قرار گرفت و بشدت مجروح شد.❣ او که مردانه در مقابل دشمن می جنگید. چندین باردیگر هم مجروح شد و از همه مهمتر اینکه او در دی‌ماه 1364، در عملیات والفجر 8، به شدت شیمیایی شد.💗 دی ماه سال 1370با خانم سیده فاطمه موسوی ازدواج کردند و حاصل این ازدواج زهرا خانم است.👨‍👩‍👧 بیت الزهرا مسجد جامع، امام زاده یحیی، مصلی امام خمینی، هیأت عاشقان کربلا و منازل شهدا همیشه با نفس گرم حاج سید مجتبی معطر می شد و بچه ها نیزبا صوت داوودیش مداحی را می آموختند.🥰 او که بعد از جنگ، با یاد و خاطره همرزمان شهیدش زندگی می کرد از دوری آنان سخت آزرده خاطر بود و در همه مداحی ها آرزوی وصال آن راه یافتگان شهید را داشت.😔 حاج سید مجتبی علمدار در اوایل دی ماه سال ۱۳۷۵ به دلیل جراحت شیمیایی روانه بیمارستان شد و بعد از یک هفته بی هوشی کامل هنگام اذان مغرب روز یازدهم دی ماه نماز عشق را با اذان ملکوتیان قامت بست و به یاران شهیدش پیوست. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌹 اجازه نمی داد پشت سر کسی حرف بزنیم. می گفت: "اگر مشکلی هست، روی کاغذ بنویس و به آن شخص برسان." 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
شوخ‌طبعی😁❤️ ✨سید مجتبی در موقع کار بسیارجدی بود. اما انسان بسیار شوخ طبعی بود. مادرش می گفت: «در خانه نشسته بودم. صدای زنگ خانه آمد. در را باز کردم. پشت در پسر عموی سید بود. دیدم چهره اش درهم و ناراحت است. بعد از احوالپرسی گفت: زن عمو موضوعی پیش آمده، اما شما نباید ناراحت شوید.» دل تو دلم نبود. با ناراحتی پرسیدم: «چی شده؟» گفت یکی از برادرهای پاسدار با شما کار دارد. ✨ترس عجیبی وجودم را فرا گرفت. نکند سید مجتبی... از منزل خارج شدم تا آن پاسدار را ببینم. در این چند لحظه چه فکرها که از سرم نگذشت. تا صورتم را برگرداندم صدای سلام شنیدم. چهره نورانی پسرم در مقابلم بود. گفتم: «مجتبی خدا خفه ات نکند این چه کاری بود که با من کردی تو که من را کشتی!» پسرم را در گرفتم. بعد در حالی که می خندیدیم به داخل خانه رفتیم. مجتبی رو به من کرد و بعد از معذرت خواهی گفت: «. اما می دانی جنگ است هر لحظه امکان دارد خبر مرا برای شما بیاورند. .» 🌸 شهید سید مجتبی علمدار 🌸 📚کتاب علمدار، صفحه 30 الی 31