eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
641 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ‍ 🕊🕊🕊🕊🕊 🕊 🌹 .....👇👇 🔶روز تڪریم مادران شهدا، رئیس بنیاد شهید شهر بہ دیدار مادرم آمد. هنگامے که راجع بہ شدن پیڪر عبدالحسین مے‌پرسند مادرم مے‌گوید؛ڪہ 🍃من فرزندم را براے خدا داده‌ام و برایم فرقے نداردڪہ پیڪرش در ڪجا دفن است.🍃 🔸 متولد 1348 بود. او در 19 سالگے و در 23 خرداد سال 67 یعنے سال پایانے جنگ، در عملیات بیت المقدس7 بہ شهادت رسید. اما هیچ گاه خبرے از پیڪر او نشد و اسمش جزو شهداے مفقود الجسد باقے مانده بود تا اینڪہ نتایج آزمایش DNA ڪہ خانواده شهید انجام داده بودند رسما اعلام شد و طبق آن مشخص شد یڪے از 5 شهید گمنام مدفون شده در مسجد فائق تهران، همان است. 🔸این درحالیست ڪہ چند سال قبل طبق خوابے ڪہ دیده شده بود مشخص شد، پسر عموے به نام هم یڪے از شهداے گمنامیست ڪہ در مسجد فائق بہ خاڪ سپرده شده است. 🔸یڪ بارڪہ بر سر مزار پسر عموے شهیدم در مسجد فائق رفتیم پدرم بہ مزار ڪنارے پسر عمویم نگاهے ڪرد و با حسرت😔 گفت: "شاید این شهید گمنام هم، عبدالحسین من باشد." او این را گفت و چند سال پس از آن، دعوت پروردگار را لبیڪ گفت و با دلے پر از انتظار بہ سوے حق شتافت، غافل از این ڪہ آن شهید گمنام همان فرزند سفر ڪرده‌ای است ڪہ 25 سال پدر و مادر را در بازگشتش چشم انتظار گذاشتہ بود.😔 راوی؛ برادر شهید 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقایانِ شهدا، خیلی مخلصیم! -صورت افرادی را که دورش نشسته بودند از نظر گذراند . نگاهش بر چهره ی «جمال زاده» ثابت ماند . دو دوست مدتی به هم زل زدند و بعد لبخند بر لبانشان نشست . علی گفت : «دست به کار شوحسین جان! اگر نامه ای ، وصیتی می خواهی بنویسی ، بنویس! فردا که عملیات شروع بشود ، برای تو برگشتی نیست .» جمال زاده جواب داد :« نوشته ام حاجی .این قدرها هم حواسم پرت نیستم.» مهدی گفت :« بقیه چی ؟ جمال زاده را گفتی، بقیه را هم بگو .» علی گفت : « خودتان می بینید .» « - می خواهیم از زبان تو بشنویم .» « بگو حاجی !نکند فکر می کنی ما ترسیدیم ؟» آنقدر اصرار کردند تا مجبور شد دوباره به حرف بیاید . « باشد . می گویم اول از همه این را بدانید که این عملیات ، عملیات شهادت خواهد بود .هرکسی آرزوی شهادت داشته باشد ، در این عملیات خواهد رفت . ما افراد زیادی را ازدست خواهیم داد هم از فرمانده ها هم از برادرهای دیگر . خود من هم جزء اولین نفرها خواهم بود . قبلاً به مهدی گفته ام . من تا پای دژ بیشتر با شما نیستم . آنجا از شما خداحافظی می کنم . بعد از آن خودتان باید راه را ادامه بدهید...» سکوت سنگینی بر چادر حاکم شد . تا مدتی کسی جرات نمی کرد چیزی بگوید . بالاخره مهدی بود که سکوت را شکست : « غلام چطور !» علی گفت : « غلام هم ان شاالله رفتنی است .» « من چطور حاجی ؟» « تو ماندنی هستی ...» « جواد چطور؟» « جواد زخمی می شود.» مهدی نگاهش را در چادر چرخاند . امراللهی گوشه چادر نشسته بود . گفت :« امراللهی چطور؟» علی گفت : « ایشان هم شهید می شود » «سید کاظم چطور؟» « او هم رفتنی است .» « ناصر چطور؟» « به ناصر نمی شود زیاد امیدوار بود ؟» « رضا چطور؟» «رضا هم شهید می شود .» ناصر گفت :«اگه رضا شهید بشود ، تکلیف محمود چه می شود؟ بیچاره بدون رضا دق می کند . شما که می دانید ، این ها همه جا با هم هستند .»محمود گفت :«اگر قرار بر شهید شدن باشد ، ما باید هر دو شهید بشویم .» علی گفت : « نترس محمود جان ! شما همراه هم خواهید بود .تازه اگر رضا هم نبود ، باز من تو را تنها نمی گذاشتم . ما با هم سال های زیادی را گذرانده ایم . ایام تحصیل در یزد را فراموش کرده ای ؟ چه شب هایی که با هم بیدار مانده ایم و زل زدیم به درس ومشق ،چه روزهایی که از دقوق آباد تا سه قریه پیاده رفته ایم . مگر می شود ما برویم وتو بمانی ؟.» محمود آرام شد و چشم دوخت به رضا. مهدی گفت : «نجمیان چطور حاجی ؟ نجمیان هم شهید می شود یا اینکه می ماند تا به داد چای خورهای دیگری برسد.» نجمیان برگشت و مهدی را نگاه کرد . علی گفت :« نجمیان هم شهید می شود .» مهدی دور تا دور چادر چشم چرخاند و گفت :«پس هیچی دیگه حاجی . بگو همه شهید می شوند فقط من و جواد می مانیم .» دست بر سینه گذاشت و رو به دیگران سرخم کرد. « آقایانِ شهدا، خیلی مخلصیم !» ناصر گفت: «چیزی از قلم نیفتاد ؟» و حسین را نشان داد. مهدی انگار که تازه یاد حسین افتاده باشد ، پرسید :«اصل کاری را فراموش کرده ام. درباره حسین بگو حاجی !» علی دست انداخت دور گردن برادر . صورت او را بوسید . لحظه ای چشمهایش را بست . سر فرو برد در شانه ی او .او را بویید . سر بالا آورد. « حسین هم شهید می شود . برو برگرد ندارد.» نجمیان داد زد :«اشتباه شد حاجی . اشتباه شد . برو دارد اما برگرد ندارد.» همه خندیدند و علی بار دیگر حسین را در میان بازوانش فشرد. « سرنوشت همگی همان شد که حاج علی محمدی پور گفته بود .» 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شلمچه بودیم! آتش دشمن سنگین بود و همه جا تاریک تاریک. بچه ها همه کُپ کرده بو دند به سینه ی خاکریز. دور شیخ اکبر نشسته بودیم و می گفتیم و می خندیدیم که یکدفعه دو نفر اسلحه بدست از خاکریز اومدند پایین و داد زدند: (( الایرانی! الایرانی!)) و بعد هر چی تیر داشتند ریختند تو آسمون. نگاشون می کردیم که اومدند نزدیک تر داد زدند: ((القم! القم، بپر بالا.)) صالح گفت: ((ایرانیند! بازی درآوردند!)) عراقی با قنداق تفنگ زد به شانه اش و گفت: (( الخفه شو! الید بالا!)) نفس تو گلوهامون گیر کرد. شیخ اکبر گفت: ((نه مثل اینکه راستی راستی عراقی اند.)) خلیلیان گفت: ((صداشون ایرانیه.)) یه نفرشون چندتا تیر شلیک کرد و گفت: ((رُوح! رُوح!)) دیگری گفت: ((اقتلوا کلهم جمیعا.)) خلیلیان گفت: (( بچه ها میخوان شهیدمون کنن.)) و بعد شهادتین رو خوند. دستامون بالا بود که شروع کردند با قنداق تفنگ ما رو زدن و هلمان دادن که ببرندمون طرف عراقیا. همه گیج و منگ بودیم و نمیدونستیم چیکار کنیم که یهو صدای حاجی اومد که داد زد: (( آقای شهسواری!حجتی! کدوم گوری رفتین؟!)) هنوز حرفش تموم نشده بود که یکس از عراقیا کلاشو برداشت. رو به حاجی کرد و داد زد: (( بله حاجی! بله! ما اینجاییم.)) حاجی گفت: ((اونجا چیکار میکنین؟)) گفت: ((چندتا عراقی مزدور دستگیر کردیم.)) زدن زیر خنده و پا به فرار گذاشتن! 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌏 💢خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی 👤راوی: آقای رضا دوست محمدی(بازنشسته سپاه سیرجان و فرمانده حوزه مقاومت بسیج قنات ملک) 🔺نان حلال : پدر سردار سلیمانی اهل خمس و زکات بود و هرسال، غنی و فقیر از گردوهای باغ او بهره مند می شدند و کسی دست خالی نمی ماند. 🔘یادم می آید سال ۱۳۴۳، معلم مدرسه گفت که پدر هر بچه‌ای باید ۲۰۰ خشت بزند تا مدرسه ساخته شود. پدر سردار به جای پدر بچه‌هایی که نمی‌توانستند خشت بزنند هم خشت میسازد تا مدرسه زودتر ساخته شود. 💚 اللهم عجل لولیک الفرج💚 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید ورزشکار بسیجی عبدالکریم ناحی 🌹 متولد : 1340 محل تولد : دزفول تاریخ شهادت : 1361/02/10 حضور در مناطق و عملیات های : کرخه - دالپری -شوش - صالح مشطط -عنکوش- طلاییه فتح بستان - فتح المبین - بیت المقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهبد عبدالکریم ناحی در سال 1340 در شهر دارالمومنین دزفول در خانواده ای که عشق به اهل بیت 《 علیه السلام 》 داشت متولد شد و تحت سرپرستی و تربیت پدری که خدمتگزار اباعبدالله 《 علیه السلام 》 و مادری که محبت حضرت زهرا 《 سلام الله علیها 》 داشت بزرگ شد 🌸 در سن 6 سالگی وارد دبستان و دوران راهنمایی را در مدرسه یعقوب لیث و در رشته برق هنرستان شهید بهشتی مشغول تحصیل گردید. 💐 از اوایل کودکی با عنایت به عشق ائمه و امام حسین 《 علیه السلام 》 خدمتگزار بقعه متبرکه سید محمود و در ایام عزاداری محرم و صفر پرچمدار هیئت زنجیر زنان سید محمود بود .
در دوران انقلاب با توجه به سن و سال در فعالیت های انقلاب اعم از راهپیمایی ها و اعتراضات علیه رژیم ستمشاهی شرکت داشت 🌿 علاوه بر تحصیل در مغازه تعویض روغن یار و یاور پدرش بود که مبادا تحت فشار کاری قرار گیرد در هر حال مطیع دستور پدر بود و هیچ گاه احساس خستگی نمی کرد 💪🏻 با شروع جنگ تحمیلی در پایگاه بسیج عباسیه اعظم در دزفول فعالیت خود را همراه با سایر برادران بسیج آغاز کرد ، با طی دوره آموزشی چندین بار در جبهه های کرخه _ دالپری _ شوش_صالح مشطط _ عنکوش _ طلایه و ... بهمراه برادران رزمنده شرکت نمود 👌🏻 شهید عبدالکریم بهمراه مربی خود برادر علی شریفی مسئولیت ورزش پایگاه بسیج را بر عهده داشت 🏸 دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در سال 1360 در عملیات فتح بستان ( طریق القدس ) فرمانده یکی از دسته های رزمی عمل کننده بود و در عملیات فوق از ناحیه سر مورد اصابت ترکش توپ قرار گرفت و زخمی گردید و جهت مداوا از اهواز به اصفهان اعزام و بعد از چند روز بستری و بهبودی نسبی به دزفول برگشت 🌹 ولی با توجه به تاکید پزشک معالج مبنی بر استراحت کافی و ادامه درمان ، شهید قرار ماندن در خانه و شهر را نداشت و دائما جبهه بود بطوریکه با اعزام اولیه تعدادی از رزمندگان بسیجی شهرمان به پایگاه دوکوهه همراه شد و همراه برادران گردان جهت شناسایی قسمتی از منطقه عملایت فتح المبین اعزام شد تا اینکه در اوایل فروردین ماه 1361 با شروع عملیات پیروزمندانه فتح المبین و جدال مردانه با بعثیون همراه با سایر سلحشوران لشکر اسلام ضربه محکمی بر دشمن وارد کرد . دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ;چه روزها وشب هایی که بی نام ویاد تو سپری شد... انگار دلمان برای تو تنگ نیست و بی تو هم می توانیم زندگی کنیم...😔 السلام علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی 💬شهید مهدی زین الدین رحمه الله علیه 📌هرکس شب جمعه شهدا را یاد کند شهدا هم اورا پیش یاد می کنند...❤️ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ‏ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم #اولیا_خدا #شب_جمعه❤️ 📌فرستادن و در شب وعصر جمعه هدیه به امام عصر ارواحنا لتراب مقدمه الفداه فراموش نشود. ✋👇🏻 چند توصیه برای آخر سال:از یکدیگر طلب حلالیت کنیم،ولو به یک پیامک. دیگران را ببخشیم تا مورد رحمت خدا واقع شویم.و بخشیده شویم. به اشتباهات گذشته ی خود فکر کنیم ودرصدد جبران آن در آینده باشیم. ❤️🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید بعد از بازگشت از عملیات پرافتخار فتح المبین بفاصله چند روز جهت عملیات بیت المقدس به دار خوین اعزام شد گویی موقع اعزام خداحافظی آخر را می نماید و از چهره اش معلوم بود که بازگشتی ندارد و شهید خواهد شد که در نهایت در ایام ولادت مولایش علی 《علیه السلام 》 در ماه مبارک رجب و مصادف با دهم اردیبهشت سال 1361 در مصاف با بعثیون در مسیر جاده اهواز - خرمشهر به فیض عظمای شهادت رسید 🕊 لازم به ذکر است با عنایت به آمادگی بدنی ، وی در آماده سازی بدنی تعدادی از نیروهای اعزامی نقش بسزایی داشت . 👌🏻 🌸✨
از خصوصیات بارز شهید تواضع - کم حرفی - صبر -شجاعت - و شاخصه شهید لبخندی بود که همیشه و در هر حالت بر لب داشت برای فامیل و دوستان خصوصا ورزش کاران احترام خاصی قائل بود . 🌷 شهید عبدالکریم ورزش را از محله و از دوران کودکی شروع و در میان همسن و سالان شاخص بود و بعد از آن با ورود به مدرسه راهنمایی همراه با تیم منتخب مدرسه در مسابقات فوتبال مدارس راهنمائی دزفول دو سال به قهرمانی رسیدند ، 🏆 با ورود به هنرستان و انتخاب در آموزشگاهای دزفول و سپس جهت شرکت در منتخب آموزشگاه های خوزستان دعوت شدند . 🎖 شهید عضو تیم استقلال دزفول به مربیگری مهندس غلامرضا حسینی فر و در تیم قند دزفول ( منتخب شهرستان ) به مربیگری زن ه یاد حاج غلامعلی کبابی و زنده یاد رضا برومند عضویت داشت ، عضو تیم منتخب جوانان دزفول بود و سپس با تیم نوجوانان تهران که در دزفول برگزار گردید به قهرمانی کشور رسیدند . در همان سال به تیم جوانان خوزستان دعوت و سپس به تیم ملی ب جوانان ایران دعوت شدند .🥇 علاوه بر فوتبال در تیم والیبال مدرسه راهنمائی و دبیرستان عضویت داشت . در دو میدانی و تنیس روی میز ورزش کاری نمونه بود ⛹‍♂ 🌸✨
دعای مخصوص شهید : معبودا به حق دل شکسته و اشک چشم مادران و پدران شهید داده ما را در مقابل شهدا روسفید و رهرو خوبی برای آن قهرمانان واقعی قرار ده ان شاءالله 🌸✨
وصیتنامه شهید عبدالکریم ناحی : آری این جنایتکار جز با قدرت سلاح کوبنده ای که روح پلید آنها را از کالبدشان خارج سازد و ضربه قاطعی که سرهایشان را از تن جدا نماید و استخوان هایشان را در هم بشکند و دست و پاهایشان را قطع کند دست از گستاخی خود بر نمی دارند فقط در صورتی این دشمنان حقیقت و انسانیت تسلیم می شوند که نیروهایشان بوسیله حملات پی در پی سپاه شما واحد های رزمی و گروه های ضربتی (چریکی) متلاشی گردند و مراکز سوق الجیشی تحت نفوذشان در هم کوبیده شود ... ای رزم آوران حق مقاومت کنید ، مقاومت کنید با استفاده از همه توانمندی های خود بر تصمیم و اراده خویش بیفزایید تا پایگاه حق در برابرتان تجلی کند و شما برترید و خداوند با شماست و مطمئن باشید که خداوند پاداش این همه فداکاری هایتان را به صورت کامل خواهد داد درود بر پیامبر 《صل الله 》و ائمه طاهرینش 《 علیهم سلام 》 و امام زمان 《 عجل الله تعالی 》 و نائب بر حقش خمینی کبیر و امت شهید پرور ایران زندگی زمانی زیباست که انسان ها در راه معبودشان عاشقانه کوله بار سفر بر بندند و راه هجرت و جهاد بپیوندند و در رزمگاه حق و باطل حاضر شوند جانها فدا کنند و شهادتها پدید آرند و پیروزی حق را آشکار سازند ، وقتی زندگی زیباست که انسان یاد خدا کند به خدا بیندیشد کتاب طبیعت را بگشاید و در آثار خلقت غرق در عشق او شود و روحش از زندان تن به پرواز درآید و در آتش فراق بسوزد و از شوق دیدار آرام نگیرد ، انسان شاید زندگی کند ولی مرگش حتمی است پس چه خوب است آن مرگی که در راه خدا یعنی در ایمانش ، آرمانش ، هدفش ، دینش ،اسلامش ، و انقلابش باشد. خدمت پدر بزرگوار و مادر عزیزم سلام عرض میکنم امیدوارم همیشه خدمتگزار خوبی برای اسلام باشید . پدر عزیزم می دانم از وقتی که به دنیا آمده ام تا به امروز که خود را شناخته ام در آغوش پر محبت شما چه رنج ها و زحماتی در پای من کشیدی و من نتوانستم در این دوران به تو هیچ کمکی بکنم پدر جان مرا ببخش و حلالم کن . اما مادر عزیز و مهربانم ای نور خدادادی ، ای کسیکه قلب رئوفت را در اختیار من گذاشتی ، نمی دانم چگونه باید جبران کرد آن همه زحمات شما را ، مادر جان از تو طلب بخشش می کنم و امیدوارم بعد از شهادت من ، اگر خدا قبول کند زیاد خود را ناراحت نکنید ، چون من به جایی رفته ام که ار انسان درکش کند ، هیچ ناراحتی ندارد بلکه خیلی هم خوشحال می شود که شهیدی داده در راه خدا و اما برادر عزیزم و خواهران مهربانم ، به شما می گویم هر چه می توانید بیشتر برای تداوم انقلاب اسلامی کوشا باشید ، خداوند به همه ی شما توفیق بدهد که خدمتگزار خوبی برای انقلاب و مردم باشید . بارالها ، ای در هم کوبنده ستمگران و ای یاری گر سپاهیان اسلام ما را بیش از پیش مساعدت فرما تا بر قدرت های استکباری جهان بشوریم و در انهدام قوای شیطانی و فنای مرگ و حیله هاشان جهاد کنیم ، در پایان امام را دعا کنید و اگر من شهید شدم در شهید آباد دزفول خاکم کنید . والسلام - کریم ناحی 1361/02/01 《خدایا ، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار 》 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای از زندگی نامه ورزشکار بسیجی شهید عبدالکریم ناحیه به پارت اول 👇🌹 https://eitaa.com/baShoohada/7216
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا