#با_این_فرماندهها_خرمشهر_آزاد_شد....
🌷عملیاتی که از حدود بیست روز پیش شروع شده به جای سخت و نفس گیر خودش رسیده، اکثر تیپ ها خود را به دروازه های خرمشهر نزدیک میکنند. یکی دو روز مانده بود به فتح خرمشهر. در آن گیرو باگیر چشمم افتاد به رزمنده ای که آر.پی.جی به دوش میرفت. از هیبت و راه رفتنش خوشم آمد. بلند فریاد زدم خدا قوت برادر....
🌷چرخید به سمتم. صورتش پوشیده از گرد و غبار بود. لباس سبزش از عرق و خاک به سیاهی میزد!! تا مرا دید خندید و گفت سلام برادر اسدی. لبخند زیبایش، دندان های سفیدش که تنها جایی بود که از خستگی در امان مانده بود. شناختمش، سید محمد کدخدا بود.
🌷ساعتی بعد که حاج نبی را دیدم غر زدم، پیر شده، مگه سید محمد فرمانده نیست؟! چرا آر.پی.جی دستشه! حاج نبی، دستش را به قنداق ژ.ساش زد و گفت: ای برادر، تو این گیرو واگیر کی سرِ جاشه که سید محمد سر جاش باشه....
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سید محمد کدخدا
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊