#معرفی کتاب 📕
#خاطرات جانباز شیمیایی محمد رضا زنجانی در « قمقمه های عطشان »
#شناسنامه کتاب
قمقمه های عطشان
مؤلف: علیرضا صداقت
ناشر: انتشارات سماء قلم
چاپ اول – پاییز ۱۳۹۰
شمارگان: ۳۰۰۰ نسخه
طراح جلد: حمید نصرالله
صفحه آرا: سید مصطفی شفیعی (Ghadirnegar.ir)
قیمت: ۳۰۰۰۰ ریال
نشانی مرکز پخش:
قم – خیابان شهیدان فاطمی – نبش کوچه ۳ – فروشگاه زمزم هدایت
هدایت شده از رفاقت با شهدا
تعریف می کرد تو حلب شبها با موتور حسن غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش میرسوند .
ما هر وقت می خاستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم .
یک شب که با حسن میرفتیم غذا به بچه هاش برسونیم . چراغ موتورش روشن می رفت .
چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناص ها بزنند .
خندید . من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم مارو می زنند . دوباره خندید . و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندى .
که گفته. شب روى خاک ریز راه می رفت . و تیر هاى رسام از بین پاهاش رد میشد نیروهاش میگفتن فرمانده بیا پایین . تیر میخورى .
در جواب می گفت اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده .
و شهید مصطفى می گفت: حسن می خندید و می گفت: نگران نباش اون تیرى که قسمت من باشه . هنوز وقتش نشده .
و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاقهایى براش افتاد . و بعد چه خوب به شهادت رسید
راوی:شهید صدرزاده
#خاطرات
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
خیلی خسته بود .
از یه محاصره سخت جان سالم به در برده بودند و برای آزادی الحمره خیلی جنگیده بودن .
تقریبا گرسنه بودند و قبل از اینکه چیزی بخورد وقتی به مقر رسید🚶♂️
گفت : من اول به مادرم یه زنگ بزنم .
صدای مادرش در پشت تلفن دلش را گرم کرد و در جواب احوالپرسی مادرش گفت :همه خوبیم ،همه چیز در امن و امان است .
مادرش گفت :مهدی غذای خوب می خورید ؟خوب می خوابید؟❗️
مهدی با اینکه ،هم گرسنه بود و هم بی خوابی شدید کشیده بود گفت :همه چیز عالی ،اینجا مثل رستوران غذا منو باز😌 ،هر چی بخواهیم برایمان آماده است .
از بس خوابیدیم خسته شدیم...
وقتی مهدی گوشی را قطع کرد .همرزمش گفت :مرد مومن چرا به مادرت دروغ گفتی ،تو که دیروز تو محاصره بودی❗️ .
مهدی گفت : آخه راستش و بگم که مادرم میاد اینجا منو به زور بر می گرداند..
ول کن بزار مادرم در خانه با خیال راحت فکر کند که همه چیز امن است ،بزار آرامش داشته باشن🍃
#خاطرات
#شهید_مهدی_ذاکرحسینی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
[#خاطرات جنگ....°•√]
"پیشنهاد مطالعه"
به مدت دو روز در منطقه با نیروهای دشمن در گیری سختی داشتیم، تا اینکه الحمدولله نیروهای تازه نفس جایگزین ما شدند از *(لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی شهید سلیمانی )*.
برای ادامه عملیات،تمام منطقه را عراق از زمین و هوا زیر آتش گرفته بود برای عقب آمدن هم به سختی میشد حرکت کرد با هزاران زحمت خود را رسانیدیم به لب اروند(محلی که قایقها می ایستادند تا مجروهان.شهداء و نیروها را به عقب انتقال دهند)هر قایق ظرفیت ۷ تا۸نفر را برای سوار شدن دارند.
ما شش نفر بودیم و سه مجروح هم کناراسکله بود یکی ترکش به پایش خورده بود ونصفی از گوشت رانش کنده شده بود .
یکی دستش قطع شده بود و دیگری ترکش به شکمش خورده بود و وضعیت خوبی نداشت.
مجروحان و خودمان سوار قایق شدیم .
نصفی از رود اروند به طرف خاک ایران طی نکرده بودیم که سه فروند هواپیمای عراق اروند را بمباران و تیر باران کردند و دو تیر به قایق ما اصابت کرد یک تیر به موتور و لبه بالائی قایق اصابت کرد و موتور قایق از کار اُفتاد و تیر دیگر به وسط قایق و به پای یکی از بچه ها اصابت کرد و قایق سوراخ شد و آب به داخل قایق میامد پارو هم نداشتیم که پارو بزنیم و قایق را حرکت بدهیم سه چهار نفری با قنداق اسلحه قایق را حرکت میدادیم با کلاه آهنی آب قایق را خالی میکردیم ولی حریف آب به داخل قایق نمیشدیم یکی از نیروها که از بقیه ما اندامی هیکلی تر بود ، قسمتی ازانگشت خود را با باند پیچید و داخل سوراخ قایق کرد و تقریبا"از آمدن آب به داخل قایق کمتر شد.مقداری که آمدیم گفت مثل اینکه دارند سوزن میزنند به انگشت دستم انگشت دستم دارد یه جوری میشود آب سرد و هوا سرد بود یکی از بچه ها گفت خبری نیست آب سرد هست و انگشت دستت شاید خواب رفته و اینجوری میشود.خلاصه با هزاران زحمت خود را به اسکله داخل خاک خودمان رساندیم گفتیم انگشتت را بیرون نـیار تا ما مجروحان را پیاده کنیم و بعدا"شما انگشتت را از سوراخ قایق بیار بیرون ....
مجروحین و خودمان پیاده شدیم و گفتیم حالا انگشتت را بیار بیرون..وقتی انگشتش را بیرون آورد دیدیم تقریبا"یک و نیم از گوشت بند انگشتش را ماهیها خورده اند......
#شهدا شرمنده ایم....
شادی روح همه ی شهدا صلوات، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#روایت شده از جناب آقای خداداد قره چاهی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#خاطرات خواهرشهیدان سیدمرتضی صدری وسیدروح الله صدری👇
یک ماه قبل از شهادت سیدمرتضی مثل همیشه بعد از نماز صبح قرآن می خواند. به او گفتم: چرا گریه می کنید؟ گفت: هر زمان که قرآن می خوانم بی اختیار اشک می ریزم و شنیده ام هر کس چنین باشد در غربت محض می میرد!
شهید سید روح الله آبان ۵۹ اومد خونه ما گفت میخوام برم جبهه گفتند سنت کمه با وایتکسپاک کردیم و ۲ سال زیادش کردیم
قم با همسرم که طلبه هستند و اخوی سه نفری میرفتیم تظاهرات یک کسی تیر خورد و شهید شد سید مرتضی کف خیابون با خون شهید نوشت مرگ بر شاه
قبل انقلاب هر جمعه میرفتیم حضرت عبد العظیم زیارت و بعدشم پدرم میبرد خرید سید مرتضی کتابهای شهید مطهری را میخرید کتابخانه بزرگی داشت که بعد شهادت هدیه کردیم به مسجد محل
اعلامیه های حضرت امام را چاپ میکرد بعد میبردیم مسجد قسمت زنونه را من پخش میکردم قسمت مردونه را ایشون
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
✨ @baShoohada ✨
خاطرات شهدا
💠«عقب ماند و زود رسید»💠
حین عملیات ،دشمن متوجه ما شدوبا دوشکا مارا به رگبار بست یک پای مجید در اثراصابت گلوله قطع شدوقرار شد هرطور شدهخود رابه عقب برساند و ما به پیشروی خود ادامه دهیم.وقتی همان موقع برگشتیم دیدیم پای دیگر اوقطعشده و خون زیادی از او رفته و در آستانه شهادت است وقتیکنارش رسیدموسر او را از زمین بلند کردم تنها کلمه ای که با ضعف از او شنیدم ذکر«#یاحسین»بود...
#خاطرات شهدایی
#ولایی
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
✨ @baShoohada
#عاشقانه_شهدا
🌹شهید کمیل صفـری تبـار🌹
یک روز قبل تولدم یعنی سی ویک مرداد کادوی تولدم رو داد که یه انگشتر طلا و یک گوشی لمسی بود.💍📱
گفت توی این مدتی که باهم بودیم بخاطر شغل من خیلی اذیت شدی، انشاءالله اگه توی این دنیا نتونستم توی بهشت برات جبران کنم.💞💓
کادوم رو داد و برای آخرین بار از پیشم رفت.. راهی یگانشون شد و از اون طرفم راهی عملیات شمالغرب شد.
دوازده روز بعد تولدم به شهادت رسید..
😢💔
#خاطرات
#شهید_کمیل_صفری_تبار
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#خاطرات اسارت #ابوترابی
🔆 لحظه ای با حاج آقا ابوترابی
⭕️ یکی از همسایههای آقای ابوترابی در تهران میگفت «نیمههای شب دیدم کسی ماشین حاج آقا را در پارکینگ ساختمان به سمت بیرون هل میدهد.
فکر کردم دزد است. سریع خودم را به کوچه رساندم ولی با تعجب دیدم خود حاج آقاست. فکر کردم ماشین خراب است و روشن نمیشود. چند لحظه بعد، پشت فرمان نشست و استارت زد و ماشین را روشن کرد، رفتم و پرسیدم «چرا ماشین را در پارکینگ روشن نکردی؟» گفت «نمیخواستم مزاحم همسایهها شوم».
🔹 راوی: علی اصغر صالحآبادی
🔹 منبع : کتاب به لطافت باران
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#خاطرات
✴️ابوترابی،تو هیچ نیستی…
قبل از این، هرچه بهشان می گفتیم قبول نمی کرد. این بار آمد. به آتشکده ای رفتیم که به کاخ اردشیر بابکان معروف است. چند نفر دیگر هم همراه ما بودند؛ دوستان آزاده، مسئولین محلی وآیت الله زنجانی. جاهایی ازسقف آتشکده ریخته بود.
فاصلة سقف تا زمین،پانزده شانزده متربود. داشتیم سقف ها رامی دیدیم، یک دفعه، پای حاج آقا سُر خورد؛ داشت پرت می شد پایین که دو دستش را گرفت لبة سقف. دویدیم طرفش و او را بالا کشیدیم.وقتی داشتیم برمی گشتیم ظهر بود. رفتیم روستایی که سر راهمان بود.
توی مسجد روستا نمازمان را خواندیم. خادم مسجد دفتر یادبودی آورد. هر کس چیزی نوشت. نوبت حاج آقا شد. نوشت «بسم الله الرحمن الرحیم. ابوترابی توهیچ نیستی. والسلام. سید علی اکبر ابوترابی». مهر مخصوصش را هم زد.
بعدها از ایشان پرسیدم « حاج آقا سر اون جمله چی بود». کمی فکر کرد و گفت «وقتی داشتم آتشکده رو می دیدم، توی فکر بودم؛ از ذهنم گذشت که آزاده ها و خانواده هاشون مشکلات زیادی دارن. من به هر شهر و دیاری که می رم، اون ها مشکلاتشون رو با من در میان می ذارن. اگه یه روز از دنیا برم، به چه کسی رجوع می کنن، که همون موقع پام لغزید. وقتی میون آسمان و زمین آویزان شدم،فهمیدم خدا گوشمالی ام داده که ابوترابی،تو هیچ نیستی».
🔹 راوی: حسین اصلاحی
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#خاطرات شهدا عباسعلی فتاحی
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
✍ عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود.
سال شصت به شش زبان زنده ی دنیا تسلط داشت.
تک فرزند خانواده هم بود.
زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟
عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…
عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه ، بزرگترین اشتباهه….
بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهیدخرازی گفت:چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود…
پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی فتاحی بود. قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوقت با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره… و تخریبچی ها رفتند…
یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده ، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد…
زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی فتاحی توی شکنجه ها لو بده. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده ، سرش بره زبونش باز نمیشه. برید عملیات کنید…
عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه. گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه…
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته. اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند….
جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره.
وقت تشییع مادر گفت:صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده ، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین. گفتن مادر بیخیال. نمیشه…
مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه ! ولی فقط ….. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟
گفتند:مادر! عراقی ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم…
مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد…
#راوی: محمد احمدیان از بچه های تفحص
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
خواهرم
نگذاربهاسم
آزادیزن
باتوودیگر
خواهرانم
همانندشِئ
رفتارکنند
"شهیدمفقودالاثرعلیرضاملازاده"
هدیه به روح مطهر شهید #صلوات
#شهدا #دفاع_مقدس #مدافعان_حرم #مدافعان_سلامت #مدافعان_امنیت #کلام_شهدا #خاطرات #عکس
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
🌹دعایی که از جیب شهید #ابومهدی_المهندس بیرون آورده شد:
یا مَن یَقبَلُ الیَسیرَ وَ یَعفُو عَن الكَثیر، اِقبَل مِنّى الیَسیرَ وَ اعفُو عَنى الكَثیر، اِنّكَ اَنتَ الغَفورُ الرّحیم
🔹اى خداوندى كه عمل اندك را مىپذیرى و از گناه بسیار مىگذرى، عمل نیكِ اندكم را بپذیر و گناه بسیارم را ببخش، همانا كه تو آمرزنده مهربان هستى
هدیه به روح مطهر شهید #صلوات
#شهدا #دفاع_مقدس #مدافعان_حرم #مدافعان_سلامت #کلام_شهدا #وصیتنامه #خاطرات #عکس #جبهه_مقاومت
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊