🍃🌹🍃
🖊#خاطرات_تفحص
سال۹۱ مقابل دریاچه نمک فاو عراق مشغول تفحص شهدا بودیم،
روز آخر ذی الحجه بود وقرارشد به منظور ورود به #ماه_محرم با توسل به حضرت سیدالشهداءعلیه السلام ،مشغول کار بشیم
همان ساعت اولیه ودرحین کار پرچم کوچک وسه گوش یا ثارالله از زیر خاک نمایان شد وبعد از آن پیکر مطهر شهیدی
بدنبال مدارک وپلاک شهید می گشتیم که دیدیم زیر لباس نظامی #پیراهن_مشکی پوشیده بود.
بعداً که هویت شهید مشخص شد گفتند: شهید موذن ومداح بوده است (شهید حسن درستی اهل مازندران)
آن سال گروه با این شهید بزرگوار به پیشواز محرم رفتند.
راوی :حسین عشقی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌹بسم رَبّ الشُّهَدا🌹
#خاطرات_شهدای_تفحص
#خاطرات_تفحص
🌷 خاطره ای از شهید سعید شاهدی به روایت همرزم شهید
💠شاهد نور
🔶نسیم سردی میوزید و جان و روح آدمی جلا پیدا میکرد.
در گوشه چادر، سعید مثل همیشه اورکتش را روی شانه انداخته بود. با خود قرآن زمزمه می کرد و در خلوت خویش با خدا راز و نیاز میکرد.
🔸به طرف سعید رفتم من را که دید سریع اشکهایش را پاک کرد. سعی داشت به من بفهماند که که سرخی چشمهایش از بیخوابی شب قبل است.
به من گفت: توی این هوا تلاوت چند آیه خیلی حال میدهد. برگشتم تا اتصالش را قطع نکنم.
🔸وسایل کارم را برداشتم و همراه بقیه پشت وانت نشستیم. به ارتفاع ۱۱۲ فکه رسیدیم. دوم دیماه سال ۱۳۷۴ بود .
باید وجب به وجب زمین را زیر و رو میکردیم تا شهیدانی که غریبانه جا ماندهاند بیابیم. اطراف کانال پر از میدان مین و علفهای هرز بلند بود.
🔸به یاد چند شب پیش افتادم که در راه برای سعید و محمود تفألی به دیوان حافظ زدم. شعری برای آنها خوانده و گفته بودم: شما دو تا شهید میشوید. خندیدند. در همین افکار بودم که به انتهای کانال رسیدیم.
🔸آنها را نسبت به منطقه توجیه کردم و برگشتم.
♦️دقایقی نگذشته بود که صدای انفجار مهیبی من را به آنجا کشاند. هردو پرتاب شده بودند. ترکش به سینه و بالاتنه سعید اصابت کرده بود و گلویش سوراخ شده بود و خون از پهلویش جاری بود.
♦️چشمهایش به لذت لقاء سیدالشهدا نائل آمد و در افق دوردست میهمان بانوی دو عالم شد.
✅شادی ارواح طیبه شهدای تفحص علی الخصوص شهید #سعید_شاهدی صلوات
#خاطرات_تفحص
#خاطرات_شهدای_تفحص
#سعید_شاهدی
✅با ما همراه باشید ...
🖊بیان خاطراتی از فرماندهان تفحص شهدا
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊