🍃💐🌿🌺🍃🌻
🌻🌿🌺🍃
🌿💐
🌺
🍃
#خاطره_ای_از_کرامت_شهدا
هر کی حاجت داره بخونه
يه روزی برای خريد از خانه بيرون رفتم . تنها دخترم زينب را ترسيدم توی خانه تنها بگذارم . دختر بچههای هم سن و سالش توی كوچه بودند . گفتم با بچهها بازی كن .
موقع بازی شيشه دست زينب را پاره ميکند . خانم همسايه با صدای گريه زينب به كوچه مياد . زينب را بغل ميكند و به بيمارستان ميبرد . دستش را بخيه ميزند پانسمان ميكند و به خانه
می آورد .
همينكه وارد كوچه شد منم سر رسيدم . از اينكه اين طور همسايهای دارم هم خوشحال بودم و هم ناراحت از گريه زینب .
شب شوهر شهيدم ، به خواب زن همسايه مياد . و تشكر ميكند ميگه دست من باز هست ، برای تشکر از من چی ميخوايد ؟
زن همسايه ميگه از خدا بخواه هميشه هوای ما رو و بچههام و داشته باشه . همسر شهيدم ميگه اون دنيا هم شفاعتتون را میکنم . خانم همسایه متعجب فردا به خانه ما آمد و خوابش را گفت .
چند ماه بعد خانم همسايه به مسافرت رفت و در كنار يک رود خانه برای استراحت و تفريح چادر ميزنند ، يه وقت متوجه ميشه دختر كوچلوش نيست با دلشوره و دلهره به كنار رودخانه میره ، که متوجه میشه دخترش توی رودخانه افتاده .
سرعت آب زياد بوده و كسی حتی پدر دختر بچه جرئت پريدن داخل آب رو نداره ، ناگهان مادر ياد شهيد می افته و نام شهيد رو فرياد ميكنه . شوهرش فریاد میزنه ، اين مسخره بازیها چيه ، كيو صدا ميكنی ، زن همينطور بی اعتنا به شوهرش شهيد رو صدا ميزنه .
عليرضا خودت گفتی هر وقت گير كردی صدام كن ، مرد دوباره فریاد میزنه ، ناگهان دختر به حاشيه رود به يک شاخه گير ميكنه و سالم از رود خانه بيرون مياد . مرد خجالت زده دخترش را بغل ميكنه و خانم میگه شهید عليرضا رو سفيدم كردی . دخترش را ميبوسد و زار زار گريه ميكند .
شهدا زنده اند .
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🍃💐🌿🌺🍃🌻
🌻🌿🌺🍃
🌿💐
🌺
🍃
#خاطره_ای_از_کرامت_شهدا
هر کی حاجت داره بخونه
مدتی از شهادت سید گذشته بود .
قبل از محرم در خواب سید را دیدم . پیراهن مشکی به تن داشت . گفتم: سید چرا مشکی پوشیدی!؟
گفت: محرم نزدیک است . بعد ادامه داد: اینجا همه جمع هستند . شهدا، امام (ره) و ...
سید گفت: در حضور همه شهدا و بزرگان، حضرت امام (ره) به من فرمودند: برو مداحی کن .
بعد از آن با سید خیلی درد و دل کردم . گفتم سید ما را تنها گذاشتی و رفتی . گفت: چرا این حرف را میزنی؟ هر مشکلی و غمی دارید، با نام مبارک مادرم برطرف میشود .
بعد ادامه داد: اگه دردی دارید، حاجتی دارید زیارت عاشورا بخوانید . زیارت عاشورا درد شما را درمان میکند . توسل پیدا کنید و اشک چشم داشته باشید .
به همکارام گفتم هر که از سید چیزی میخواهد به سراغ مزار سید میرود و با قرائت زیارت عاشورا از خدا میخواهد که مشکلش برطرف شود . هفته بعد سید را در عالم خواب دیدم . گفت: به فلانی (از همکار محل کار)، این مطلب را بگو...
روز بعد همان شخص در حضور جمع گفت: تو درباره ی سید چی میگفتی؟! من رفتم سر قبر سید . زیارت عاشورا هم خواندم . اما مشکل من حل نشد .
گفتم: اتفاقا سید برات پیغام داده . گفته تو دو تا مشکل داری!
از جمع خارج شدیم . ادامه دادم: سید پیغام داد و گفت: مشکل اول تو با توسل به مادرم حضرت زهرا (س) حل میشود . اما مشکل دوم را خودت به وجود آوردی . در زندگی خیلی به همسرت دروغ گفتی و این نتیجه همان دروغ هاست . رنگ از رخسار دوستم پریده بود . گفت: درسته .
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
#معجزه_شهداوتفحص
#خاطره_ای_از_کرامت_شهدا
هر کی حاجت داره بخونه
مادر شهید میگفت: نزدیک محرم بود که من پایم شکست و در خانه افتاده بودم و دکتر ها گفتند که به سختی خوب میشود .
یک روز دلم شکست و گفتم: خدایا من به مسجد میرفتم سبزی پاک میکردم، فرشها را جارو میزدم و کارهای هیئت را انجام میدادم... اما الان خانه نشین شده ام..
شب به شهید خودم متوسل شدم و خوابم برد؛ درعالم خواب دیدم که محمدم با عده ای از رفقای خودش که شهید شده اند آمد و یک شال سبز هم به گردنش بود ؛ گفتم: مادر کجا بودی؟
گفت: ما از کربلا می آییم
گفتم: مادر مگر نمی بینی من به چه وضعی در خانه افتاده ام؟
گفت: اتفاقا شفایت را از اباعبدالله(ع) گرفتم .و بعد شال را از گردنش برداشت و روی پای من انداخت و گفت مادر شکستگی پایت خوب شده؛ این دردی که داری بخاطر گرفتگی عضلات است .
گفت: مادر برو کارهای مسجد رو انجام بده
صبح از خواب بیدار شدم و دیدم که میتوانم راه بروم؛ دخترم دوید و گفت: مادر بنشین، پای شما شکسته
گفتم: نه، پایم خوب شده
خواهر شهید تعریف میکند: یکدفعه دیدم در اتاق بوی عطر عجیبی پیچیده، گفتم مادر چه خبر است؟ این شال چیست؟
ماجرا را که برایمان تعریف کرد باور نمیکردیم .
گفتیم برویم نزد آیت الله گلپایگانی
شال را خدمت آیت الله گلپایگانی بردیم، هنوز صحبتی نکرده بودیم که ایشان شال را گرفتند، بوییدند و بوسیدند و شروع کردند به گریه کردن
گفتیم: آقاچه شده شما چه میدانید ؟
عرض کردند: این شال بوی امام حسین(ع) را میدهد .
گفتیم: چطور؟ گفتند: ما از اجداد ساداتمان از مقتل سیدالشهدا یک تربت ناب داریم ؛ این شال سبز بوی تربت اباعبدالله (ع) را میدهد بعد فرمودند: یک قطعه از این شال را به من بدهید وقتی من از دنیا رفتم در قبر و کفنم بگذاردید و من هم در عوض آن تربت نابی که در اختیار ماست را به شما میدهم .
📚منبع: کتاب ۵۴۰ داستان از معجزات و کرامات امام حسین (علیه السلام)
شهیدان زنده اند ....
..
🔴#ظهور_نزدیک_است👇
████████████] 99/5%
⛅أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج⛅
💠پسری که با دیدن این عکس مسلمان شد....
👆👆👆
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
🍃💐🌿🌺🍃🌻
🌻🌿🌺🍃
🌿💐
🌺
🍃
#خاطره_ای_از_کرامت_شهدا
هر کی حاجت داره بخونه
علی روی تخت اتاق عمل آرام گرفته بود؛
او تنها پسر خانواده بود که بر اثر سانحه تصادف پس از عملی سخت پزشکان از سلامتی وی قطع امید کرده بودند.
او ساکن قزوین بود و خانوادهاش پس از صحبت با یکی از پرستاران اتاق عمل از زنده ماندن وی نا امید شده و قرار بود پس از پزشک قانونی...
اما ساعتی نگذشت که پرستاری با تعجب فریاد زد آقای دکتر بیاید مریض به هوش آمد.
بعد از وصل کردن اکسیژن دقایقی بعد علی حرف زد: مادر جان وقتی از هوش رفتم حس کردم روحم قصد جدا شدن از بدنم دارد بسیار پریشان شدم که ناگهان جوان زیبا رو و نورانی که نشانی سبز بر گردن داشت را دیدم که بر بالینم ایستاده و میگفت:
علی جان نگران نباش. من از دردم با او میگفتم و او مرا دلداری داده و میگفت: علی جان نگران نباش تو شفا پیدا کردی در کمال صحت و سلامتی زندگی خواهی کرد.
از او سوال کردم شما کیستید ؟
با مهربانی پاسخ داد من سید جواد موسوی هستم...و برای شفایت آمدهام.
هنگامی که چشمهایم را باز کردم در کنارم نبود او مرا شفا داد مادر.
این خانواده بعد از این موضوع مزار و آدرس شهید را در گیلان پیدا و برای قدردانی از مقام شهید در منزل ایشان حاضر شدند.
شهید سید جواد موسوی خطشکن و نیروی غواص از لشکر ۲۵ کربلا بود و عاقبت آن طرف اروند با اصابت ترکش خمپاره از ناحیه پهلو و صورت و دست به شهادت رسیده بود.
#شهید سید جواد موسوی فومنی
یاد امام و شهدا با صلوات
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada