#من_دلم_بهشت_مى_خواهد....
#دلم_با_من_مدارا_كن!!
🌷بار اول که ابوالقاسم آمد خواستگاری ام، سرش را پائین انداخت و گفت: دختر عمو، من مرد جنگ و تفنگ و جبهه ام، من یک مسافرم، زیر چشمی نگاهی کردم و توی دلم گفتم: مسافر بهشت. من دلم بهشت می خواهد. انگار حرف های دلم را شنید! زیر چشمی نگاهی انداخت و گفت: چیزی گفتی دختر عمو. همان لحظه دلم برایش تنگ شد، همان لحظه به دلم گفتم: با من مدارا کن....
🌷بله را که گفتم، رفت و با یک بسته کارت عروسی برگشت. گفت: دختر عمو دوست داری کارت عروسی، کارت دعوت مهمان های ما چه شکلی باشد؟ گفتم: معلوم است دیگر، مهمان های ما یا شهدای آینده هستند، یا الان خانواده هاشون یک شهید داده اند، یا جانبازند، تازه مگر شوهر من مسافر بهشت نیست، کارت عروسی ما هم باید در حد خودمان باشد. مگه میشه خدا را دعوت کرد، کارت دعوت خدا، خدایی نباشد!!
🌷...خندید و کارتی که چاپ کرده بود، نشانم داد. بعد یک کارتی هم سوای از کارت ما، سپاه گرگان برای ما هدیه آورد، آن هم خیلی قشنگ بود. عروسی کردیم، هفت روزه عروس بودم که ابوالقاسم رفت جبهه، دیگه ماندگار شد، هر چند وقتی یک مرخصی می آمد و چند روزی بود و میرفت.
🌷سه سال با هم زندگی کردیم، زندگی ما در برهه شلیک گلوله و خمپاره و اطلاعیه های جنگ بود. هر عملیات که می شد، دلم فرو می ر یخت، هی به دلم تشر میزدم، با من مدارا کن، مدارا کن. یک روز که دلم خیلی دلتنگ ابوالقاسم شده بود، خبر دادند؛ مسافر بهشت، پر کشید و رفت.
🌷ابوالقاسم شهید شد و من تمام سال هایی که با هم بودیم، فقط سه سال بود. گاهی یک روز، خاطره ای برای آدم می سازد که یک تاریخ را به دوش می کشد چه رسد به سه سال. ما سه سال زندگی کردیم، ابوالقاسم شهید شد. حالا در تمام این سال ها، دارم با خاطرات آن روزها زندگی می کنم. بمیرم برایت ای دلم با من مدارا کن...
🌹خاطره اى به ياد شهید ابوالقاسم کلاگر
راوى: طیبه کلاگر همسر شهید ابوالقاسم کلاگر و خواهر شهید علی رضا کلاگر
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊