eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
641 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 🔻 . ڪجا و ازدواج ما ڪجا...؟!⁉️ گاهی دلم برای ازدواج هایی به سبڪ شهـدا تنگ می شود... . 💞 ازدواجی به سبڪ .... ڪه بجای اینڪه به فڪرِ برگزاری مـراسـم تجمـلاتی باشد به فڪر رساندن به حرم حضـرت معصومه بود... مـراقب بود در مجلسش نشود...آخر مهمان ویژه ی مجلسش بود... . 💞 ازدواجی مثل ... ڪه شبِ عقـد از همسرش در خواست ڪرد تا نمـاز شُکـر بجا آورد‌... میتوانست مثل خیلی های دیگر شب عقد مشغول و بی بند و باری باشد اما فهمید ڪه همسر نعمت خداست و در قبال نعمت باید شڪر ڪرد نه عصیان... . 💞 یا مثلا ازدواجی شبیه به ... ڪه همسرش گفت نمیخواهم ام بیشتر از یڪ جلد قرآن و شاخه نبات باشد... او هم میتوانست هزار جور بهانه بیاورد و بگوید مهـریه پشتوانه است و حـق زن است و ... 😇 🖊 ....
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 توسل به حضرت زهرا(س) وسط میدان به حضرت زهرا(س) متوسل شد و لحظاتی بعد قرآن را باز کرد و به آیات آن نگاه کرد. پس از اینکه قرآن را بست گفت: «از این معبر نمی‌رویم، باید از معبر دست راستی، گرای باغ شماره هفت برویم و آنجا به دشمن بزنیم.» به قدری با قدرت این حرف را زد، که حتی حاج حسین خرازی هم چون و چرایی نیاورد و روی حرف او حرف نزد. گردان‌ها از همان مسیری که او گفته بود، به طرف دشمن حمله کردند و ساعاتی بعد، منطقه مورد نظر فتح شد. بعدا در بررسی‌ها متوجه شدیم که با انتخاب مسیر، عراقی‌ها را دور زده بودیم! 🌹🕊🌹🕊🌹🕊 ✨ @baShoohada
توسل به حضرت زهرا(س) وسط میدان به حضرت زهرا(س) متوسل شد و لحظاتی بعد قرآن را باز کرد و به آیات آن نگاه کرد. پس از اینکه قرآن را بست گفت: «از این معبر نمی‌رویم، باید از معبر دست راستی، گرای باغ شماره هفت برویم و آنجا به دشمن بزنیم.» به قدری با قدرت این حرف را زد، که حتی حاج حسین خرازی هم چون و چرایی نیاورد و روی حرف او حرف نزد. گردان‌ها از همان مسیری که او گفته بود، به طرف دشمن حمله کردند و ساعاتی بعد، منطقه مورد نظر فتح شد. بعدا در بررسی‌ها متوجه شدیم که با انتخاب مسیر، عراقی‌ها را دور زده بودیم! 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
سرهنگ زمان شاه بود. اهل و دعا نبود. مصطفی راكه می‌ديد؛ سلام نظامی می‌داد. هر دو فرمانده بودند. مصطفی كه دعا می‌خواند، می‌آمد يك گوشه می‌نشست. روضه خواندنش را دوست داشت. چراغ ها كه خاموش می‌شد، كسی كسی رانمی‌ديد. قنوت گرفته بود. سرش را انداخته بود پايين، گريه می‌كرد. يادش رفته بود فرمانده است. بلند بلند گريه می‌كرد. می‌گفت «همه‌ی اين ها را از مصطفی دارم.» 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
💌 خواهرانم! زهرا گونه زندگی کنید. برداشت من از زندگی، از آنچه خواندم و لمس کردم خلاصه اش این است که: تنها راه سعادت، رسیدن به کمال بندگی خداست. بندگیِ او در اطاعت از اوامرش و ترک نواهی او می باشد... 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊