#كربلا_سبعين_كم
🌷نزدیکی های بغداد یکی از دژبانها به بچه ها گفت: کربلا سبعین کم.(کربلا هفتاد کیلومتر)، نام کربلا که برده شد بغض کهنه ی اسرا ترکید. گویی دجله از چشم ها جوشید. صدای گریه اسرا بلند شد، بلند بلند زدم زیر گریه. از آن همه آزار تشنگی، بی مهری، نیش زبان و تحقیر به ستوه آمده بودم. دلم پر بود. در چند روز گذشته تحمل و ظرفیت خیلی از آن درد ها و رنج ها را در آن سن کم نداشتم.
🌷دنبال بهانه ای بودم تا یک دل سیر گریه کنم. احساس می کردم با یک گریه ی درست و حسابی سبک مى شوم.به همان شکلی که به پشت دراز کشیده بودم دو دستم را روی صورتم کاسه کردم و بلند بلند گریه کردم. به بهانه ی آقا امام حسین(ع) برای دل خودم و آن چه بر من و دوستانم گذشته بود.
🌷گریه از آن همه تحقیر، توهین و مظلومیت شهدای خندق ، جنازه هایی که در ان جاده ماندند، توهین به شهدا، از دست دادن جزیره مجنون، معلوم نبودن سرنوشت علی هاشمى، شهدایی که به جنازه هاشان تیر خلاص زدند، شهیدی که پرچم عراق روی شکمش نصب شد، بچه هایی که پشتشان خالی شده بود، شهادت محمدحسین حق جو که پنج دختر چشم انتظارش بود و پسر نداشت شهادت جعفر الوند نژاد تک فرزند یک خانواده ی روستایی که جنازه اش به دست عراقی ها افتاد، سوختن جنازه ی جان محمد کریمی و ابراهیم نویدی پور، عمامه شهیدی که عراقی ها جلو چشمانم با آن رقاصی کردند، ماشین هایی که جنازه ی شهدا را زیر گرفتند.
📚 قسمتى از كتاب "پايى كه جا ماند"
خاطرات سيد ناصر حسينى پور در اسارت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊