✅ رضایت بده تا شهید شوم
🌷به رضایت پدر و مادرم خیلی اهمیت می داد، یکبار که مادرم به او گفت "دیگر نمیخواهم تو به جبهه بروی" حدود سه ماه در خانه ماند و جبهه نرفت. این مدت از شب تا صبح گریه میکرد. یک روز صبح دیدم که محمدرضا گریه کرده، گفتم: چرا گریه کردی؟ گفت: مادر اجازه نمیدهد که به جبهه بروم، اما من دارم دیوانه میشوم؛ برو به مادر بگو، دوست نداری بچهات شهید شود اما دوست داری دیوانه شود؟!. رفتم و پیغام داداش را به مادرم رساندم؛ مادرم گفت: من که راضی نیستم او دیوانه شود، راضی هستم برود.
🌷آخرین باری به مرخصی آمد، روز قدس بود؛ بعد از راهپیمایی، سر سفره افطار محمدرضا دست مادرم را گرفت و گفت: مادر، همه آنهایی که جنگ رفتند؛ شهید شدند اما من شهید نشدم؛ میدانم تا شما راضی نشوید، شهید نمیشوم. امشب تا رضایت ندهید افطار نمیکنم. مادرم گفت: من راضیام به رضای خدا.
🌷روز اعزام، روی او را بوسیدم، بوی خوشی میداد. گفتم: چقدر بوی خوب میدهی داداش. گفت: بوی بهشت است. او رفت و یک روز بعد از عید فطر در دهم خرداد سال 1366 به شهادت رسید.
#قهرمان_من ؛ شهید #محمدرضا_علیاوسط
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada