eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
662 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷آخرين‌بارى كه به ديدار «على» رفتم، روى تخت بيمارستان خوابيده بود. حال و روزش را كه ديدم گريه‌ام گرفت. همين‌طور كه به سر و رويم می‌زدم و اشك می‌ريختم، به دست و پاى سوخته‌اش دست می‌كشيدم و قربان صدقه‌اش می‌رفتم: «على جان! چه بر سرت آمد؟ تو را به خدا به من بگو! دست و پايت چه شده مادر؟ مادربزرگ به قربانت....» 🌷وقتى هجوم اشك را بر پهناى صورتم و نگرانى مفرطم را ديد، دست‌هاى باندپيچى شده‌اش را با زحمت بلند كرد، لبخند كمرنگى زد و گفت: «مادربزرگ! اين دست‌ها و اين هم پاهايم؛ ببين! هيچی‌شان نشده، همه سرجايشان هستند.» و آنگاه كه صداى هق‌هق گريه‌ام بلند شد، با مهربانى گفت: «مادربزرگ! نگفتم پيش من می‌آييد گريه و زارى نكنيد و دلتان را بگذاريد پيش مادر شهيد شريفى....» 🌷بعد مكثى كرد و با خنده ادامه داد: «حالا كه اين‌جور است من هم ديگر می‌خواهم شهيد شوم!» - «الهى مادربزرگ فدايت شود! كاش خدا مرا می‌برد و تو را در اين حال نمی‌ديدم!» بعد شروع كردم به سر و رويش دست كشيدن. قدرى كه آرام گرفتم؛ گفت: «مادربزرگ! ناراحت نباش، دكترها گفته‌اند تا پانزده روز ديگر مرخص می‌شوم.» 🌷از آن روز به بعد، كارم شمردن روزهايى بود كه كند می‌گذشت و هر يك، سالى می‌نمودند. روز پانزدهم كه فرا رسيد، ديگر دل توى دلم نبود. شوق ديدار در چشمان انتظارم زبانه می‌كشيد. اما دريغ و درد كه كبوتر كوچكم، در آبى آسمان شهادت، بال گشوده بود! 🌹خاطره ای به یاد شهيد معزز على خليلی راوى: مادر بزرگ شهيد 📚 کتاب "ما آن شقايقيم" ص ۷۷ 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada