eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
664 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹خـاطـرات طــنز شـهــدا🌹 😂حاجــی مــهیاری😂 حاجى مهیارى از آن پیرمردهاى باصفا و سرزنده گردان حبیب بن مظاهر لشكر حضرت رسول بود. لهجه اصفهانى اش چاشنى حرفهاى بامزه اش بود و لازم نبود بدانى اهل كجاست. كافى بود به پُست ناواردى بخورد و طرف از او بپرسد: «حاجى بچه كجایى؟» آن وقت باحاضر جوابى و تندى بگوید: «بچه خودتى فسقلى ، با پنجاه شصت سال سنم موگویى بچه؟» از عملیات برگشته بودیم و جاى سالم در لباس هاى مان نبود. یا تركش آستینمان را جر داده بود یا موج انفجار لباس مان را پوكانده بود و یا بر اثر گیركردن به سیم خاردار و موانع ایذایى دشمن جرواجر شده بود. سلیمانى فرمانده گردان مان از آن ناخن خشك هاى اسكاتلندى بود! هرچى بهش التماس كردیم تا به مسئول تداركات بگو تا لباس درست و حسابى بِهمان بدهد ، زیر بار نرفت. - لباس هاتون كه چیزیش نیست. با یك كوك و سه بار سوزن زدن راست و ریس مى شود! آخر سر دست به دامان حاجى مهیارى شدیم كه خودش هم وضعیتى مثل ما داشت. به سركردگى او رفتیم سراغ فرمانده گردان مان. حاجى اول با شوخى و خنده حرفش را زد. اما وقتى به دل سلیمانى اثر نكرد عصبانى شد و گفت: «ببین ، اگه تا پنج دقیقه دیگه به كُل بچه ها شلوار ، پیراهن ندى آبرو واسه ات نمى گذارم!» سلیمانى همچنان مى خندید. حاجى سریع خودكار دست من داد و گفت: «یاالله پسر ، آنى پشت پیرهن من بنویس: حاجى مهیارى از نیروهاى گردان حبیب بن مظاهر به فرماندهى مختار سلیمانى» من هم نوشتم. یك هو حاجى شلوار زانو جرخورده اش را از پا كند و با یك شورت مامان دوز كه تا زانویش بود ، ایستاد. همه جا خوردند و بعد زدیم زیر خنده. حاجى گفت: «الان مى روم تو لشكر مى چرخم و به همه مى گویم كه من نیروى تو هستم و با همین وضعیت مى خواهى مرا بفرستى مرخصى تا پیش پسر و همسر آبروم برود و سكه یه پول بشم» بعد محكم و با اراده راه افتاد. سلیمانى كه رنگش پریده بود ، افتاد به دست و پا و دوید دست حاجى را گرفت و گفت: «نرو ! باشد. مى گویم تا به شما لباس بدهند» حاجى گفت: «نشد. باید به كل گردان لباس نو بدهى. و الله مى روم. بروم؟» سلیمانى تسلیم شد و ساعتى بعد همه ما نو و نوار شدیم ، از تصدق سر حاجى مهیارى! *حاج على اكبر ژاله مهیارى در زمستان سال 70 به رحمت خدا رفت و در نزدیكى پسر شهیدش علیرضا در بهشت زهراى تهران به خاك سپرده شد. او هفت سال در جبهه بود! منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک📚 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊