eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
674 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁 یک روز مادر شهیدان علیرضا و بهزاد جعفری نژاد منزل ما آمدند، مادر شهید خیلی ناراحت و دل شکسته بود، 💔 دستان خسته اش را گرفتم، گفتم: چی شده مادر؟ گفت: یکی از همسایه ها بهم گفته عکس پسرای شهیدت را از سردر ورودی آپارتمان بردار، شاید یه همسایه ای راضی نباشه!!😳 دلم گرفت از این همه بی معرفتی!! 😔 مادر گفت : عکس پسرام را برداشتم💔. با ناراحتی گفتم:« چرا مادر؟! حالا اون آدم حرف بیجایی زده، ما مدیون شما و شهدا هستیم، خواهش می کنم عکس ها را دوباره بگذارید.» هر چی اصرار کردم فایده ای نداشت دلش راضی نشد.😓 گفتم: مادر عکسشون را بدید من بگذارم در فضای مجازی ، همه ببینند. رفت و با ذوق عکس ها را آورد. تصاویر این بزرگوار تقدیم حضورتان همه ما زندگی مون را مدیون شهدا و مادر شهیدان هستیم... مدیون تک تک لحظات دلتنگی مادر، لحظات تنهایی... 💔 اگه نمی توانید دردی از مادر دل خسته شهیدان بردارید، لطفا سنگی بر قاب دلش نزنید..❗️ حتما دل مادرشون با نشر این پیام و یاد پسران شهیدشان شاد میشه 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رضا در سوریه قناسه می‌زد، خمپاره می‌زد، نترس و غیرتی بود، همرزمانش می‌گفتند رضا می‌رفت داخل چادرهای داعش و آنها را می‌شمرد و می‌آمد، وقتی می‌رفت، می‌گفتیم دیگر او را می‌کُشند، رجز می‌خواند و می‌جنگید و می‌گفت بیایید با من بجنگید، او عربی را هم خوب بلد بود. برای بچه‌های یتیم سوری حلوا درست می‌کرد و به همراه شهید علی کاهکش، بچه‌های سوری را از خرابه‌ها پیدا می‌کرد و برای آنها غذا می‌بُرد، او خط‌شکن هم بود و در همین خط‌شکنی‌ها فهمید که ۴۰ بچه‌ یتیم در خرابه‌ها هستند، داعش خانواده‌های آن بچه‌ها را کشته بود و خانمی سرپرست‌شان بود و نمی‌توانست آنها را ساکت کند که لو نروند، رضا از غذای بچه‌های رزمنده، پنهانی برای آنها می‌بُرد، همرزمانش نمی‌دانستند که رضا غذا را کجا می‌برَد اما تعقیبش می‌کنند و می‌بینند که او با لباس نظامی خود، بینی بچه‌ها را پاک می‌کند، شربت در گلوی‌شان میریزد و بهشان غذا می‌دهد. 🌷 شهید رضا عادلی🌷 📎 به روایت مادر شهید 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون حاج حمید هست🥰✋ *خلاصه‌اے از زندگے شهیدے ڪه ۳۱ سال روزه بود*🌙 *شهید حاج حمید تقوی فر*🌹 تاریخ تولد: ۶ / ۱ / ۱۳۳۸ تاریخ شهادت: ۶ / ۱۰ / ۱۳۹۳ محل تولد: اهواز ، ابودبس محل شهادت: سامرا *🌹همسرش← حاج حمید در زمان جنگ از نیروهای اطلاعات و عملیات بود و با شهید حسن باقری همرزم بودند.🌙پس از اینکه جنگ به پایان رسید در سال 72 حاج حمید در پذیرایی منزلمان در اهواز خوابیده بود🍁که نیروهای نفوذی نارنجکی را به روی پتویی که او خوابیده بود انداختند.💥 آن زمان من و دخترانم در اتاقی بودیم چرا که فصل امتحانات ثلث اول بچه‌ها بود.⚡ناگهان صدای مهیبی در خانه پیچید.💥 شکر خدا با اینکه نارنجک بر روی پتوی حاج حمید افتاده بود و منفجر شده بود💥به او آسیب نرسید چرا که ترکش‌های نارنجک با زاویه از سطح زمین پراکنده شده بودند⚡و بیشترشان به دیوار و سقف اصابت کرده بودند.💥دلیل سوء قصد به جان حاج حمید این بود که او نقشه ترور صدام را طراحی و اجرا کرده بود💫 و در این ترور «عُدی» پسر صدام ۱۳ تیر خورده بود💥صدام برای سر حاج حمید جایزه تعیین کرده بود که به هدفش نرسید⭐...سالها بعد که داعشیان به وجود آمدند⚡حاج حمید باز هم داوطلبانه به جبهه جنگ در سوریه رفت🕊️حاج حمید ۳۱ سال به تمام روزه گرفت.🌙تمامی روزها را در این ۳۱ سال به جز روزهای حرام روزه بود،📿 عاقبت او در نبرد با داعش🥀در سامرا شربت شهادت را نوشید💫 و به دوستان شهیدش پیوست*🕊️🕋 *شهید حاج سید حمید تقوی فر* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رب الشهدا و الصدیقین شهیدی که ماند روایت برادر آزاده جعفر زمردیان تابستان 66، طی عملیات تفحص پیکر نوجوان شهیدی در منطقه عملیاتی کربلای 4 شناسایی می شود که شباهت بسیار زیادی به جعفر دارد و توجه نیروهای تعاون سپاه را به خود جلب می کند... نوروز 1349 برای خانواده زمردیان ایام به یادماندنی است، زن و شوهری که از موهبت شنوایی و گویایی محروم اند صاحب فرزندی می شوند که همه فامیل را به جهت شکرانه سلامت کامل جسمی، غرق در شور و شوق می سازد. پدر بزرگش، نامش را جعفر می نامد و کودک خردسال در سایه مهربانانه والدین و تحت تعالیم اسلامی به دوره نوجوانی می رسد. هنوز از صورتش مویی نروییده بود که راهی جبهه های حق علیه باطل می شود و پس از گذراندن دوره های آموزشی بعنوان تخریبچی غواص، به عضویت گردان تخریب لشگر 32 انصارالحسین علیه السلام در می آید. هنگامی که عملیات کربلای4 فرا می رسد، در سال 1365 توسط نیروهای عراقی اسیر می شود. شرایط منطقه عملیاتی و قرائن و شواهد، حاکی از به شهادت رسیدن نیروهای عمل کننده است و در آن زمان که خبری از او بدست نمی آید بعنوان شهید مفقود الاثر اعلام می گردد. تابستان 66، طی عملیات تفحص پیکر نوجوان شهیدی در منطقه عملیاتی کربلای4 شناسایی می شود که شباهت بسیار زیادی به جعفر دارد و توجه نیروهای تعاون سپاه را به خود جلب می کند. پس از تطبیق عکس نوجوان با شهید گرانقدر همه چیز دال بر درستی ماجرا است. خانواده به معراج شهدا اعزام می شوند و پس از مشاهده پیکر شهید و مشاهده ماه گرفتگی روی بازوی شهید، گواهی می دهند که پیکر متعلق به فرزندشان است و پس از تأئید پزشکی قانونی، تشیع و تدفین انجام می شود. سالها می گذرد و هر پنج‌شنبه پدر و مادر شهید به گلزار شهدا رفته و بر سر مزار شهیدشان آرام می گیرند تا ... با آزادی اسرا خبر زنده بودن جعفر به خانواده داده می شود. باورش بسیار سخت و غیر ممکن بود. محمد جواد زمردیان با نام مستعار جعفر به میهن بازگشته بود. روزها می‌گذشت و پدر و مادر ضمن ابراز علاقه به جوان آزاده خود، به یاد شهیدی بودند که اینک هویتش مشخص نیست، لکن هر پنج شنبه به سر مزار این عزیز رفته و آن را نیز از فرزندان خود می دانند. برادر آزاده جناب آقای جعفر زمردیان می گوید؛ امروز نیز پس از سالها خانواده ما این شهید بزرگوار گمنام را جزء خانواده خود می داند، چرا که کرامات و عنایات این شهید عزیز همواره به خانواده ما می رسد و ارتباط با او منشاء برکات فراوانی بوده است. شهدامون رو یاد کنیم با ذکر یک صلوات 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش علی‌اکبر هست🥰✋ *اهمیت نماز...*📿 *شهید علی‌اکبر محمد حسینی*🌹 تاریخ تولد:۲۲ / ۷ / ۱۳۳۷ تاریخ شهادت: ۱۲ / ۹ / ۱۳۶۰ محل تولد: کرمان محل شهادت: بستان،پل سابله *🌹راوی← از بهشت زهرا برمی‌گشتيم. وسط شهر به ترافيک خورديم.⚡صف طويلی از ماشين ها پشت سرهم ايستاده بودند‌. حرکت به کندی صورت می‌گرفت.🚖 اکبر با نگرانی به ساعتش و به اطراف نگاه می‌کرد.💫پرسيدم: « چيه ؟! چرا نگرانی؟» هنوز پاسخ نداده بود که صدای اذان از گلدسته مسجدی که همان نزديکی ها بود شنيده شد.🌙 با شادمانی گفت: «مثل اينکه مسجد نزديک است. من رفتم نماز بخوانم.»📿در ماشين را باز کرد و بدون توجه به فرياد های من که: «‌اينجا نمی‌توانم توقف کنم»🗣️، به سوی مسجد دويد🕊️چنان با شتاب رفت که گمان کردم اگر به نماز جماعت نرسد ، دنيا را از او خواهند گرفت🥀همرزم← ساعت ۴ صبح عملیات آغاز شد.💥اکبر آرپی جی را برداشت و مرا به عنوان کمک همراهش برد.💫پشت سرهم آرپی جی زد. من خرج می‌بستم و او می‌زد.💥 از ساعت ۴ صبح تا بعد از ظهر روز بعد موشک آرپی جی شلیک کرد.💥 انگار که پشت تیربار نشسته باشد. همین طور موشک آرپی جی را روانه‌ی تانک‌ها و سنگرهای بعثی‌ها می‌کرد.💥 بعد از ظهر گوش‌هایم از کار افتاد دیگر نمی‌شنیدم.🥀به اکبر نگاه کردم.از هر دو گوشش خون می‌آمد.🥀بعد از عملیات با هم به بیمارستان رفتیم. دکتر ما را معاینه کرد. پرده‌ی گوش اکبر پاره شده بود...🥀مدتی بعد او بر اثر اصابت تیر به ملکوت اعلی پرواز کرد*🕊️🕋 *شهید علی اکبر محمد حسینی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🟢شهید مدافع‌حرم 💝همسر شهید نقل می‌کند: عروسی‌مون توی تالاری بیرون از شهر بود. علیرضا به اقوامش سپرد که وقتی دنبال ماشین عروس اومدین، فقط بیرون شهر بوق بزنید و نمیخواهم صدای بوق ماشین، مردم رو اذیت کند. شاید یکی به سختی بچه‌اش رو خوابونده باشه یا اینکه آدمِ سالخورده یا بیماری تو خونه‌ای باشه. 💝خونه‌ی خودمون مجتمع آپارتمانی سپاه بود. علیرضا گفت بریم منزل پدرم و همونجا مهمون‌ها رو ببینیم. چون نمیخواهم کسی تا مجتمع دنبالمون‌ بیاد. آخه سَروصدای مهمون‌ها همسایه‌ها رو بیدار میکنه! بعد از اینکه با مهمونا خداحافظی کردیم، فقط دوتا از خواهرام همراه‌مون آمدند؛ خیلی بی‌سروصدا وارد منزل شدند و چندتا عکس گرفتند و رفتند. 💝از اون شبی که زندگی مشترک ما در اون ساختمان شروع شد، خیلی حواسمون جمع بود که صدای تلویزیون زیاد نباشه! توی راه‌پله‌ها به آرومی قدم برداریم و ...! به این شکل علیرضا سعی می‌کرد که حق‌ّالنّاسی بر گردنش نماند. 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada