eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
675 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
namaaz.23_(2).mp3
4.92M
23 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣نمازچقدر شيرينه... وقتی ازش،برای ساختن آرامش ابدی مون استفاده ميکنیم. 👌وقتی میفهميم داریم باهاش بزرگترمیشیم وسیع تر میشیم؛ درست مثل خدا شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میرم عروسی دختر عموبرمیگردم ايام جنگ بود و دليرمردي از مازندران قصد حضور در جبهه داشت. مادر با دلشوره اي پر از مهر از او پرسيد: «مادر جان كي برمي گردي؟» او به اطراف نگاهي كرد و با لبخند گفت: «عروسي دخترعمو برمي گردم.» همه خنديدند. دختر عمو فقط 8 سال داشت. دلاور رفت و ديگر بازنگشت. گفتند به شهادت رسيده اما پيكرش مفقود است. 8 سال بعد چند پاره استخوان به مادر او تحويل دادند و گفتند: «اين پيكر پسر توست.» مادر كنار پاره هاي استخوان نشست و گريست، آن هم در شب عروسي دخترعمو. عروس 16 ساله گوشه اي نشست، غصه دلش را فرا گرفت. كسي در گوش دلش زمزمه كرد كه: « حالا نمي شد اين چند پاره استخوان فردا بيايد؟» شب از نيمه گذشت كه همه به بستر رفتند. خواب چشمان عروس غم آلود را در خود گرفت: در خواب ديد كه در منجلابي افتاده و دائم فرو مي رود. كار به جايي رسيد كه فقط دستش بيرون مانده بود و در دل گفت: «خدايا چرا كسي به فريادم نمي رسد.» ناگهان دستي از غيب آمد و او را از منجلاب بيرون كشيد و صدايي در دل تاريكي گفت: «اين دست، دست همان يك مشت استخوان است كه ديشب به ميهماني تو آمد.» : حجت الاسلام ضابط 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ما_هرگز_از_تو_نگفتیم 🔹 اگر چهره شهیدی را قاب و بنر و عکس پروفایل کردیم... اگر برای شهیدی صدها شعر و کتاب و مطلب منتشر کردیم... اگر به دنبال عطر گلاب قبر شهیدی، قطعه به قطعه جستجو کردیم... اگر دور قبر شهیدی را حسابی شلوغ کردیم و برایش گل ریختیم... اگر پست غمناک فراق و دوری و دلتنگی و توصیف چشم و ابروی شهیدی گذاشتیم... ‼️ یادمان نرود ‼️ یادمان نرود ‼️ یادمان نرود 🔹 آن قبر غریب با چهره معمولی فلان روستا یا محله دور افتاده هم متعلق به شهیدی است... که به جز مادر و پدرش زائری نداشته و هیچکس از او یادی نکرده و برایش شعری نسروده و پست عاشقانه نگذاشته و وصیت نامه‌اش را نخوانده و... 🔸 شهدا حلالمان کنید که بی‌اعتنا از کنار مزارتان گذشتیم یکبار هم کنار مزارتان زانو نزدیم عکستان را، وصیت نامه‌تان را منتشر نکردیم فقط چون معروف نبودید چهره‌تان دل ربایی نکرد و... ما بین شما هم فرق گذاشتیم، درحالیکه شما برای همه ما معرفت و مرام گذاشتید..... 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
1_1673303458.mp3
4.01M
24 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣اضطراب و دلشوره محصول نگاهیه که به زمین گره خورده! 💓وقتی آسمون،همه آرزوت ميشه؛ قلبت آروم میگیره! 👌با نماز، آرزوهای قلبتو بزرگ کن شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~♡~ مثل_یڪ_پدر♥️🌹 🌷حاجے بچه‌هایش را خیلے دوست داشت، اما اگر یک فرزند روے یک پایش نشسته و روے پاے دیگرش فرزند خودش بود و فرزند شهیدے دیگر می‌آمد، بچه خودش را می‌گذاشت زمین و روے پاے دیگرش بچه شهید را می‌گذاشت؛ این قدر به بچه‌هاے شهدا اهمیت مے داد. براے بچه هاے شهدا وقت می‌گذاشت و به خانه آنها می‌رفت. چه مدافعان حرم و چه شهداے لشڪر... زِجان‌خُوش‌تراگرباشد،تُوآنیــ..✨ 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در بین اسرا، “سید محمد” نامی بود اهل مشهد. ایشان خیلی به امام خمینی (ره) ارادت داشت و به هیچ وجه کوتاه نمی آمد. عراقی او را به اتاق مرگ بردند و بعد از شکنجه های زیاد، در زندان انفرادی قرارش دادند؛ بدون اینکه آب و غذایش بدهند. سه روز بعد که در اتاق را باز کردند سید محمد خندان و شادمان از اتاق بیرون آمد و با خوشحالی گفت: «در این سه روز مادرم زهرا برایم آب و غذا می آورد و هم اکنون از دست مبارک ایشان آب نوشیدم». عراقی ها بعد از شنیدن این مطلب خیلی عصبانی شدند. سید محمد را دوباره به اتاق مرگ بردند و آن قدر شکنجه اش کردند تا به شهادت رسید. راوی: منصور محی الدینی 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊