من مظلومترین #مادرشهید هستم
منافقین من و فرزندانم را #اسیر کردند من تنها مادر شهیدم که منافقین بچه ام را جلویم سر بریده اند شکم بچه ام را پاره کردند و #جگرش را درآوردند
با ساتور بدن بچم را قطعه قطعه کردند و من ۲۴ ساعت با این بدن تنها ماندم و خودم با دستم #قبر کندم و کفن کردم و #دفن کردم
#مادرشهید
#یوسف_داورپناه
#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#زندگی نامه📝
#خیلی قشنگه🌺
عبدالنبي يحيايي سال 42 در روستاي تنگ ارم شهرستان دشتستان استان بوشهر به دنيا آمد. در نوجواني چوپاني ميكرد و در جواني رزمندگي. او كه سواد چنداني نداشت، نگاري بود كه به مكتب نرفت و خط ننوشت ولی به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد ... فيلم ستارگان خاك اثر عزیزالله حمیدنژاد را ديدهايد؟ «همان فيلمي كه يك شهيد بعد از حدود 10 سال نبش قبر شد و جسدش سالم از دل خاك بيرون آمد. او شهيد عبدالنبي يحيايي است» ...
مادر شهيد می گوید :
«خواست خدا بود كه چنين بچه دل پاكي را به ما هديه بدهد. عبدالنبي ذات خوبي داشت و ما هم سواد آنچناني نداشتيم كه بخواهيم روي تربيتش كار خاصي انجام دهيم. روستايي بوديم و غير از رزق حلال و انجام امور مذهبي خودمان چيزي نداشتيم كه به او ياد بدهيم. اما اين بچه از همان دوران كودكياش به نماز و روزه اهميت زيادي ميداد و با اينكه به مدرسه نرفته بود، سعي ميكرد قرآن ياد بگيرد و آن را تلاوت كند.»
«پسرم طور خاصي به ما احترام ميگذاشت. از همان بچگي تا وقتي كه بزرگ شد به ياد ندارم خلاف حرف ما حرفي زده باشد. حتي روزي كه تصميم گرفت به جبهه برود، آمد پيش من تا اجازه بگيرد. پرسيدم پدرت مشكلي با رفتنت ندارد؟ گفت از او هم اجازه گرفتم و مشكلي نيست. چون ميدانستم عبدالنبي كسي نيست كه طاقت بياورد و به جبهه نرود، مخالفتي نكردم و او هم رفت .
پدر شهيد ميگويد: «عبدالنبي صداي خيلي خوبي داشت. چون مدرسه نرفته بود، شبها كه از بيرون ميآمد تا دير وقت مينشست زير نور چراغ فانوس، ميخواند و مينوشت. ميگفتم بابا! خستهاي چرا خودت را اذيت ميكني؟ ميگفت ميخواهم خواندن و نوشتن ياد بگيرم تا روضهخوان امام حسين(ع)بشوم. آخر هم به آرزويش رسيد. محرم كه ميشد مردم را جمع ميكرد و برايشان نوحه ميخواند. عبدالنبي هر چه دارد از امام حسین دارد .
يكبار عبدالنبي از جبهه به خانه آمد و چند روزي هم پيشمان ماند. همان ايام به خانه عمويش رفته بود. در آنجا خواسته بود تا صدايش را ضبط كنند. همه تعجب كرده بودند كه چرا چنين درخواستي كرده است. به هرحال مقدمات ضبط صدايش فراهم ميشود و او بعد از گفتن اذان، دعاي فرج امام زمان(عج) را ميخواند و چند روز بعد هم به منطقه برميگردد پدر شهيد در خصوص نحوه اعزام به جبهه عبدالنبي ميگويد: عبدالنبي رزمنده زاده شده بود. روحيه خاكي داشت و به نظر من متعلق به خاكهاي بيرياي جبهه بود. روحش پر ميكشيد براي رفتن به جبههها و چند بار هم اعزام شده بود. بار اول چون جوشكاري بلد بود در جبهههاي جنوب غرب سنگر ميساخت و هر بار كه او را ميديديم، وسايل جوشكاري دستش بود. بار بعدي 45 روز به اردوگاه شهيد دستغيب كازرون رفت و آموزش نظامي ديد. اين بار به عنوان نيروي رزمي به منطقه اعزام شد. قبل از شهادت، براي آخرين بار به خانه آمد و همان ماجراي خواندن اذان و ضبط كردن صدايش پيش آمد. وقتي كه ميخواست به جبهه برگردد، طوري با ما خداحافظي كرد كه انگار بار آخري است كه او را ميبينيم. با اصرار از ما ميخواست حلالش كنيم.
آنطور كه همرزمان شهيد عبدالنبي يحيايي براي خانوادهاش تعريف كرده بودند، او در اثناي عمليات والفجر 2 به تاريخ 8/5/62 و روي ارتفاعات حمزه كردستان عراق، براي خاموش كردن آتش مسلسل يكي از سنگرهاي دشمن نارنجكي برميدارد و به طرف سنگر ميرود. اما ميان خاكريز دشمن و نيروهاي خودي مورد اصابت گلولههاي دشمن قرار ميگيرد و به شهادت ميرسد. به دليل اينكه دشمن به منطقه تسلط داشته، جنازه عبدالنبي 18 روز در همان جا ميماند و پس از اين مدت او را به بوشهر انتقال ميدهند و نهايتاً پس از 28 روز بدون آنكه جنازه فاسد شود، دفن ميشود. پدر شهيد ميگويد كه روز دفن عبدالنبي او را با كيسه پلاستيكي پوشانده و روي كيسه هم كفن كشيده بودند. تقويمها شهريور ماه 1362 را نشان ميدادند.
۹ سال از این واقعه گذشت تا آنکه پدر شهید خوابی می بیند ...
پدر شهید : يك شب خواب ديدم به زيارتگاهي رفتهام كه مثل يك اتاق كوچك بود. وقتي از آنجا بيرون آمدم و در را بستم، در دوباره باز شد و خانمي بلند بالا از داخل اتاق بيرون آمد و چيزي مثل قرآن يا جانماز به من داد و گفت اينجا نايست و برو. از خواب كه بيدار شدم احساس كردم بايد به مزار شهيدم بروم. آن روز 19 مهر 1371 بود. رفتم و ديدم كه در قسمت جنوبي مزار حفرههايي ايجاد شده است. سرم را كه نزديك بردم، بوي خوشي استشمام كردم. سعي كردم آن را درست كنم، اما مزار داشت ريزش ميكرد. به ناچار فرستادم دنبال برادرم كه سواد بيشتري داشت و اهل خواندن رساله و قواعد مذهبي بود. او آمد و ماجراي ريزش مزار را برايش تعريف كردم. گفت كه ما نميتوانم جسد را خارج كنيم، فقط بايد سنگ را جابهجا كنيم و اگر بشود بدون آنكه به مزار دست بزنيم، آن را تعمير كنيم. با همين فكر دست به كار شديم، اما ناگهان ديديم سنگ لحد و كل مزار ريزش كرد و جنازه
بیرون زد. هر بار كه كار خرابتر ميشد، مجبور ميشديم از ديگران كمك بگيريم و همين طور تعدادمان به 20 يا 21 نفر رسيده بود.
به هر حال كمي بعد كار به جايي رسيد كه ديگر نميشد جسد را به حال خودش رها كنيم و با صلاح و مشورت كه كرديم تصميم گرفتيم آن را خارج كنيم. پسر و برادرم براي خارج كردن جسد به داخل مزار رفتند. جسد همان طور بود كه بار اول و هنگام دفن ديده بودم. فقط كفن پوسيده شده و جنازه همچنان داخل كيسه پلاستيكي قرار داشت. پسر و برادرم به همراه يك نفر ديگر جسد را گرفتند تا بيرون بياورند. اما دست همگي خونين شد. خوب كه نگاه كرديم ديديم خون عبدالنبي مثل اينكه تازه جاري شده باشد...
يكي از همولايتيهايمان سريع رفت تا از اتاقكي كه در قبرستان وجود داشت، قرآني بياورد و بالاي سر جسد بخوانيم. صفحات قرآن پوسيده شده بود، اما درست همان آيه: ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله اموات... آمد.
امروز مزار شهيد يحيايي در گلزار شهداي تنگارم زيارتگاه اهل يقيني است كه خود را از سراسر كشور به اين منطقه ميرسانند.
#شهیدانه😍
#پیشنهادمیکنم بخونین😉
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
✨🌿
🌿
{ #رسم_شیدایـے🦋
حاج رضا فرمانده قرارگاه مشترک راهیان نور بود یک روز جواد تاجیک یہ کاروان راوے براے آموزش روایت گرے میخواست ببره یادمان بلفت دوپازا چون حاج رضا تو اون عملیات شرکت کرده بود میخواست بره عملیات رو براے راوے ها توضیح بده از قضا اونروز روز شهادت امام صادق بود شب زنگ زد بہ من گفت مرتضے امشب شب شهادت امام صادق بود کسے نبود برام روضہ بخونہ فردا ساعت 5صبح بیا یادمان منم میام اونجا برام روضہ بخون جاتون خالے چہ روضہ اے هم شد اون روزا حاج آقا واقعا نورانے شده بود میگن آدما دم دم هاے شهادت نور بالا میزنن حاج رضا هم اینجورے بود.
منبع:↓
پروانہ هاے شهر دمشق🦋
[ #شهید_رضا_فرزانہ ]🦋
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#طنزانه
- محمد پاشو!..پاشو چقدر می خوابی!؟😊
-چته نصفه شبی؟بذار بخوابم..😑😩
-پاشو،من دارم نماز شب میخونم کسی نیست نگام کنه!!!😐😂
یا مثلا میگفت:«پاشو جون من ،اسم سه چهار نفر مؤمن رو بگو تو قنوت نماز شبم کم آوردم!😟😊
هرشب به ترفندی بیدارمان میکرد برای نماز شب..عادت کرده بودیم!
#شهید_مسـعـود_احمدیان🌷
#نمازشب
🌺شادی روحشون صلوات 🌺
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
*سهم شهید بی پلاک، دو قطعه از بهشت*🌷
*شهید احمد بذر افشان*🌹
تاریخ تولد: ۱۰ / ۶ / ۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۲ /۱ / ۱۳۶۱
محل تولد: یزد / ابر کوه
محل شهادت: منطقه شوش
🌹پدرش← احمد همیشه میگفت *دوست دارم شهید شوم و در نزدیکی مزار شهید بهشتی در تهران دفن شوم*🌷او به جبهه رفت و با گلوله تانک🥀پیکرش متلاشی🖤 و شهید شد🕊️ با کمک همرزمش به محل شهادت رفتم🥀 *کلاه آهنی احمد که نامش بر روی آن نوشته شده بود، هنوز در منطقه مانده بود*🥀تکههای بدنش آنجا بود🥀 *گلبرگهای بدنش را در یک کیسه جمع کردم*🥀احمد پلاک شناساییاش را در عملیات گم کرده بود🥀 پیگیریهایی که داشتم متوجه شدم *نصف بدن احمد یعنی سر و بالاتنهاش به تهران منتقل شده🕊️ و به عنوان شهید گمنام 20 متر پایینتر از مزار شهید بهشتی دفن شده است*💫حال نمیدانستم باید بقیه بدن که از روی خاکها جمع کردم🥀 *به تهران ببرم و دفن کنم؟؟🥀یا آن قسمت از بدنش هم که در تهران است برای آرام شدن دل مادرش به ابرکوه بیاورم؟*🥀برای گرفتن جواب به دفتر امام خمینی(ره) مراجعه کردم که گفتند: *بهترین کار این است که جنازهای که در تهران دفن شده ، همانجا بماند🌷و بقیه بدن را در شهر خودش به خاک بسپارید* و اینچنین شد *که هم احمد به آرزویش رسید⭐و هم پیکرش به زادگاهش بازگشت*🕊️🕋
*شهیداحمد بذر افشان*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهیدی که حضرت رقیه(س) انتخابش کرد.
📎پیشنهاد دانلود
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*ماجرای شهیدی که بعد از ۱۶ سال پیکرش سالم بود*🌷
*شهید محمد رضا شفیعی*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۴۶
تاریخ شهادت: ۱۴ / ۱۰ / ۱۳۶۵
محل تولد: قم
محل شهادت: بیمارستان بغداد
🌹همرزم← شهید شفیعی در جریان عملیات کربلای ۴ *به اسارت دشمن درآمد*🥀وضعیت جسمانی او مناسب نبود و نیاز به عمل جراحی داشت *ولی بعثی ها توجهی به سلامتیاش نداشتند*🥀چند روزی که در اردوگاه بود درد زیادی کشید🥀 *و در آخر از عوارض جراحت در غربت و تنهایی🥀به شهادت رسید*🕊️ او بسیار شکنجه شد و درد کشید🥀مسئولان بعثی برای او قبری در شهر کاظمین در نظر میگیرند✨ *پس از ۱۶ سال پیکر محمد تفحص میشود🕊️* نکته عجیب اینجا بود‼️ *که پس از گذشت ۱۶ سال پیکرش صحیح و سالم از خاک بیرون آمد*🌷صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. *پیکر پاک محمدرضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند☀️ تا شناسایی نشود🥀ولی جسد سالم مانده بود🌷حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند🥀که خاصیتش این بود که استخوانهای جسد هم از بین میرفت ولی باز هم جسد سالم مانده بود*🌷 وقتی گروه تفحص جنازه محمدرضا را دریافت میکردند🌷 سرهنگِ عراقی که در آنجا حضور داشته *گریه میکرده و میگفته: ما چه افرادی را کشتیم*💫 در نهایت پیکر پاکش سال ۱۳۸۱ به کشور بازگشت و او را به خاک سپردند🕊️🕋
*شهید محمد رضا شفیعی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
شهید شهبازی در سیره شهدا ذوب شده بود✨
مادر از خصوصیات شهید اینگونه روایت میکند:
علیرضا لباس نو نمیپوشید‼️ میگفت مگر رزمندههای ما لباس نو میپوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمیانداخت و میگفت مگر شهدای ما روی تشک میخوابیدند😔. او بسیجی به تمام معنا بود وقتی از او میپرسیدم در پادگان چه کاره هستی؟ میگفت جاروکشم😁. شوخ طبع بود و در عین حال با ادب. از هر غذایی نمیخورد و میگفت نمیدانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده.☝️ اهل تضرع بود و عبادت خالصانه. گاهی شبها که میرفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، میدیدم عبا انداخته و دارد قرآن میخواند و گریه میکند.😞💔
علیرضا چهل شب بر سر مزار فعلیاش در قطعه 27، زیارت عاشورا خواند🌱 او مزارش را به مادر یکی از شهدا نشان داده و گفته بود «مادر! من علیرضا شهبازی هستم، یادت باشه اینجا، جای من است».💐
شهید تفحص علیرضا شهبازی🌹
شهادت سال ۱۳۸۰
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌼🌼
لباس پلنگی را پوشید و رفت پیش بچها
وقتی برگشت با لباس سربازی بود
پرسیدم آقا ابراهیم لباست کو ؟
گفت یکی از بچهای کُرد خوشش آمد
بخشیدم به او !!
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
به جز از علی که آرد پسری ابو اعجاب که علم کند به عالم شهدای کربلا را
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا
✨✨✨
#خدا چیست و چه شکلیست؟
#مسئله ای که از حضرت علی علیه السلام پرسیده شد؟
#سوألى كه براى اكثر مردم ، مسلمون و غير مسلمون ، كوچيك و بزرگ حتما پيش اومده،اینه كه خدا از كجا اومده الان كجاست ؟
از چى درست شده و قبل از خدا چى بوده؟
#اگر شما هم دوست داريد جواب اين سؤالها رو بگيريد بايد بدونيد عقل و درك و فهم ما قادر نيست به اون مرحله برسه ولى امام على (ع) در مقابل سؤال كفار راجع به خداوند به زيبايي جواب دادند وهم ضعف و عدم درك ما از وجود خداوند را شرح دادند .
#سؤال كفار از امام على(ع)
_در چه سال و تاريخى خدايت به وجود امد ؟
#امام فرمود ؛ خداوند وجود داشته قبل از بوجود آمدن زمان و تاريخ و هرچيزى كه وجود داشته .
#كفار گفتند:
چه طور ميشود؟
هرچيزى كه به وجود آمده يا قبلش چيزى بوده كه از او به وجود آمده ويا تبديل شده!
#امام على (ع) فرمود :
قبل از عدد ٣ چه عددى است ؟
گفتند ٢
#امام پرسيد قبل از عدد ٢ چه عدديست ؟
گفتند ١
#امام پرسيد و قبل از عدد ١ ؟
گفتند هيچ
#امام فرمود چطورميشود عدد يك كه بعدش اعداد بسیاری هست قبل نداشته باشد ولی قبل ازخداوند كه خود احد و واحد حقيقى است نميشود چيزى نباشد ؟
_كفار گفتند خدايت كجاست وكدام جهت قرار گرفته؟!
#امام فرمود همه جا حضور دارد
وبر همه چيز مشرف است .
_گفتند چطور ممكن است كه همه جا باشى و همه جهت اشراف داشته باشى؟!
#امام فرمود :
اگر شما در مكانى تاريك خوابيده باشيد
صبح كه بيدار شويد روشنايي را از كدام طرف و كجا مي بینيد ؟
كفار گفتند همه جا و از همه طرف
امام فرمود پس چگونه خدايى كه خود نور آسمان ها و زمین است نميشود همه جا باشد!!!
_كفار گفتند : پس جنس خدا از نور است اما نور از خورشيد است خدايت از چيست !؟
چطور ميشود از چيزى نباشى همه جا هم باشى قدرت هم داشته باشى !؟
#امام فرمود خداوند خودش خالق خورشيد و نور است ايا شما قدرت طوفان و باد را نديده أيد؟
باد از چيست كه نه ديده ميشود نه از چيزى است،در حالى كه قدرتمند است؟
خداوند خود خالق باد است.
_گفتند :خدايت را برايمان توصيف كن.از چه درست شده ؟
ايا مثل آهن سخت است ؟
يا مثل آب روان ؟
و يا مثل دود و بخار است !؟
#امام فرمود :
ايا تا به حال كنار مريضى در حال مرگ بوده ايد و با او حرف زده ايد ؟
گفتند : آرى بوده ايم وحرف زده ايم .
#امام فرمود : آيا بعداز مردنش هم بااو حرف زديد ؟
گفتند نه چطور حرف بزنيم در حالى كه او مرده ؟!
#امام فرمود : فرق بين مردن و زنده بودن چه بود كه قادر به تكلم وحركت نبود؟
گفتند :روح،روح از بدنش خارج شد.
#امام فرمود شما آنجا بوديد و ميگوييد كه روح از بدنش خارج شد و مُرد.
حال آن روح را كه جلو چشم شما خارج شده برايم توصيف كنيد از چه جنس و چگونه بود !؟
همه سكوت كردند .
#امام على (ع) فرمود: شما قدرت توصيف روحى كه جلو چشمتان از بدن مخلوق خدا بيرون آمده را نداريد؛ چطور قادر به فهم و درك ذات أقدس احديت و خداى خالق روح هستيد؟
قضاوت های حضرت علی (ع)
🍃
🌸🍃 @takhooda 🕊
کرامتشهید
يك بار جسد مطهر شهيدى را به گلستان شهداى اصفهان آوردند. به دليل عدم شناسايى شهيد، سنگ قبر «شهيد گمنام » براى او تهيه و پس از دفن در قطعه ثامن الائمه بر روى قبر او نصب گرديد.
چهار سال پس از دفن اين شهيد هيچ كس از مشخصات و خانواده او اطلاعى در دست نداشت. شبى مادر اين شهيد در خواب می بيند، از طرف قبرستان خيابان فيض وارد گلستان شهداى اصفهان شده است. بعد از ورود به قبرستان در قسمتى كه مرقد آيت الله فاضل هندى و آيت الله خراسانى است، پله هايى در جلوى او نمايان مى شود و او از آن پلّه ها پايين می رود و به باغى وارد مى شود. در باغ محفلى نورانى می بيند كه عده اى از علماى بزرگ از جمله مرحوم آيت ا لله ارباب و آيت الله خراسانى در آن جلسه تشريف دارند. وقتى مادر شهيد به اينمحفل وارد و به حضور علماى حاضر در جلسه مى رسد آنان راقسم می دهد كه قبر فرزندش را به او نشان بدهند. مرحومآيت الله خراسانى كه سال ها قبل از انقلاب وفات يافته است بهاين زن مى گويد محل قبر فرزند شما را آقاى مكی نژاد میداند.
به ايشان بگو شهيد گمنامى را كه در نزديكى آيت الله اشرفىاصفهانى مدفون شده به شما نشان بدهد. آن مادر شهيد پس ازاين خواب به گلستان شهدا براى ديدن من مراجعه كرد. ولى مندر آن زمان در مشهد به زيارت امام رضا)ع( رفته بودم. او اينقضيه را به يكى از خانواده هاى شهدا كه حاج آقا ناظم نام داردگفته بود.
او هم در مشهد تا مرا ديد ضمن ذكر خواب مادر شهيد از منپرسيد: آيا چنين شهيدى را به ياد داري؟ و من تأييد كردم.وقتى از مشهد به اصفهان مراجعت كردم، سنگ قبر شهيدگمنام را از روى آن قبر برداشته و سنگ جديدى به نام شهيدمهدى شريفى فرزند احمد تهيه كرديم و به جاى سنگ قبر قبلىنصب نموديم.
____________
شهيد مهدى شريفی در سال 1339 در نجف آباد اصفهان متولد شد. پس از دوران تحصيل به شغل نقاشى ساختمان روى آورد. بعد از اتمام دوران خدمت سربازى در كرمان و سيستان در سال 1361 بعنوان بسيجى به جبهه رفت و در عمليات والفجر مقدماتى حضور يافت و در همان عمليات مفقود شد. پيكر مطهرش پس از 12 سال در مورخه 17 / 8/ 1373 به زادگاهش برگشت و در گلستان نجف آباد به خاك سپرده شد.
راوى: اسدالله مكّى نژاد(نماينده بنياد شهيد در گلستان شهداى اصفهان)
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد اول)، غلامعلی رجائی 1389
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊