eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
664 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا
‍ 🗯عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت. تک فرزند خانواده هم بود. آمد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه... بالاخره عباسعلی با اصرار رفت و مدتها در آنجا ماند. روزی شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنند پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارید که عملیات لو بره... تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد... زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی بر اثر شکنجه ها لو بده پسر عموی عباسعلی آمد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید... عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه... اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند... جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم... مادر کفن را باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد. خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد... 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ "شهید ی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا.... ☀️سیف الله شیعه زاده از شهدای بهزیستی استان مازندارن که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد. هیچ کس در جبهه نفهمید که خانواده ای ندارد. کمتر سخن میگفت و با سن کمش، سخت ترین کار یعنی بیسیم چی بودن را انتخاب کرده بود! هنگام اسارت برگه ی حاوی کدهای عملیات را خورد تا به دست منافقین نیفتد! اما منافقین کوردل برای بدست اوردن اسم رمز، سینه و شکمش را شکافته بودند.... آرامش و امنیت امروز را مدیون بزرگمردانی بودیم که هیچ ادعایی نداشتند. 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش محسن هست🥰✋ *خوابِ واقعی*✨ *شهید محسن جمالی*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۵۴ تاریخ شهادت: ۴ / ۸ / ۱۳۹۶ محل تولد: کازرون،موردک محل شهادت: سوریه *🌹راوی← خواب دیدم درجاده ای طولانی همه آدما دو به دو بدحجاب و بی حجاب🍂 با چهره های دود گرفته،مسیری را به سختی طی میکردند🥀خودم را اون میان دیدم که چادرم رو محکم گرفته بودم✨ و برعکسِ مسیرِ دیگران با آرامش خاطرو چهره ی عادی و عاری از دود راه میرفتم🌙درپاسخ گفتند، این مسیری که درپیش داری را ادامه بده،✨زیرا ختم میشود به سعادت و خوشبختی💫دیگر اینکه من محسن جمالی هستم از روستای موردک، در سوریه شهید شده ام.🕊️در همین لحظه انسانی که انسان نبود و نور بود و نور بود ونور،✨در کنار ایشان قرار گرفت و دستی به شانه شان زد و گفت باید برویم وقت رفتن است.🕊️من که هم ترسیده بودم،هم مات مانده بودم، پرسیدم شما که هستید؟‼️ایشان فرمود من جبرائیل هستم و هردوی آنها به آسمان رفتند.🌙 بازهم من ماندم و همان جماعت 🍁و مسیری که باید برعکس راه دیگران طی میکردم.✨بیدار شدم وبعد از نماز صبح تمام حواسم به خوابی بود که دیده بودم.‼️ یعنی چه؟؟ آن لب تشنه،آن تن زخمی،آن اسم و نشان، آن فرشته.‼️ گوشی را برداشتم کمی سرگرم باشم که با کمال تعجب پیامی را دیدم.‼️محسن جمالی از روستای موردک در دفاع از حریم اهل بیت✨ در سوریه به درجه شهادت نائل آمد🕊️‼️ این همان محسن بود و همان عکس و همان چهره‼️همان شهیدی که شهادتش را اینگونه خبر داد*🕊️🕋 *شهید محسن جمالی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🌷شهید مدافع حرم محمد پورهنگ🌷 🌷عاشق طلبگی بود. حوزه رفتنش را عنایت خاص امام زمان (عج) می دانست. بهترین سال های زندگی اش در حوزه سپری شده بود. ذکاوت خاصی از خود نشان داده بود و اساتید هم رویش حساب باز کرده بودند. احترام زیادی برای لباس روحانیت قائل بود. دوست داشت در 40 سالگی به دست آقا ملبس شود و برای همیشه لباس بپوشد. اما قبل از آن لباس را فقط در محیط کار یا هنگام سخنرانی به تن می کرد. می گفت تا آن موقع دوست ندارم کسی اشتباهات مرا به حساب لباسم بگذارد. این لباس مقدس است. جاذبه بالایی داشت. تقریبا همه مدل افراد با ظاهر های مختلف، جذب شخصیتش می شدند. می گفت: شاید بعضی ها بخاطر این لباس، به من نزدیک نشوند. بعضی از دوستانش تا مدت ها نمی دانستند او طلبه است و وقتی روی منبر او را می دیدند، غافلگیر می شدند. 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر جسد من ناپدید شد افسوس مخورید که جسد هر کجا باشد روز قیامت برانگیخته خواهد شدواگر تاسفی هست باید بر مظلومیت و ناپدید بودن تربت زهرا سلام الله علیها خورده شود. شهید احمد امینی 👇 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥تصویری تکان دهنده💥 🌹‍ عکسی که می بینید ، در اردیبهشت ماه سال ۱۳۷۳ ، توسط «احسان رجبی» به ثبت رسیده است. محل عکس برداری ، ارتفاع ۱۱۲ ، واقع در شمال منطقه ی عملیاتی «فکه» است. پیکر این شهید که پس از ۱۲ سال ، چهره نمایانده است ، ویژگی بسیار بارز و تکان دهنده ای دارد. 😔👈 دست ها و پاهای پیکر مطهرشهیدبا سیم تلفن بسته شده و در غربت و مظلومیت بی مانندی ، به احتمال قوی ، زنده به گور گردیده است. سیم تلفن های دور پاها به خوبی مشخص است. 🌹قدر خون شهدا را بدانیم روحشان شاد و یادشان گرامی 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 جشن و سرور است،در عرش اعلاء دخـت پیمبر ، آمد به دنیـا... هم‌کُفو حیدر ، هم یار مولا ام الائمه ، آمـد به دنیا گشته پدیدار، خورشید زیبا خیر کثیر است، آمد به دنیا حجت برای حجت الله... زهرای اطهر، آمد به دنیا بانوی عالم، هم مادر ما دخت خدیجه ،آمدبه دنیا چشم تو روشن ، مهدی زهرا بنما کرم تو ، عیـدی مـا را @bartaren 🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 خنده شهید 💠 🔹توفیقى بود و عید نوروزی در جبهه بودیم. شنیدیم که پدر دو شهید، شهید دومش را داخل قبر که گذاشتند، شهید خندیده بود. تلفن کردیم و ملاقاتى با پدر دو شهید تنظیم کردیم. ماجرا را جویا شدیم. گفت: «بله! پسر دومم چهار سال در جبهه بوده است. مرتب جزو نیروهاى خاکى، آبى، رزمنده و غواص و با چه حالى و چه عرفانى و چقدر خالص و خوب... بعد در جزیره فاو و عملیات والفجر 8 شهید مى ‏شود و این هم عکس شهادتش است. در مدت زمان شهادت تا دفن، او را به سردخانه بردند، این هم عکسش است. (چند تا از عکس ‏هایش را نشان داد.) اما همین که او را داخل قبرش گذاشتیم، خندید.» به عکس داخل قبر که نگاه کردیم، دیدیم که مى‏ خندد. گفتیم: «چه کسانى دیدند؟» گفت: «همه مردم دیدند.» وارسى کردیم و دیدیم که بله، این مسئله در منطقه شیوع پیدا کرده است که این شهید را در قبر که گذاشتند، خندیده است. به طورى که شک کردند که شاید زنده است. اما چرا خندید ما نمى ‏دانیم؟ از روز شهادت تا روز دفن، روزها طول کشید و در مراحل مختلف بیمارستان و سردخانه و در فاو و در همه مراحل چهره ساده ‏اى داشته، اما داخل قبر مى‏ خندد. من خیلى فکر کردم و عکس‏ ها را گرفتم پهلوى هم گذاشتم. براستى مى‏ خندد، نه اینکه شاد است. چون یک وقتى، قیافه عبوس است و فقط لب به سمتى مى ‏رود، ولى یک زمان آثار خنده‏ زیر پوست، زیر چشم و کل صورت دیده مى‏ شود. ما دیدیم، مردم دیدند، عکس هم گواهى مى ‏دهد. خانه ایشان رفتیم و وصیت نامه ‏اش را خواندیم. دیدیم عجب وصیتنامه ‏اى دارد. گفتیم: «دیگر چیز دیگرى ندارد؟» گفتند: «یک کتابى دارد و گاهى هم شعر مى ‏گفته و مناجات مى‏ کرده است.» دفتر مناجاتش را طلب کردیم. دفتر مناجاتش را آوردند و خواندیم. متوجه شدیم که یکى از جملاتش این است: «خدایا، مرا طورى کن که وقتى سرم را به لحد مى ‏گذارم، بخندم.» اینجا بود که من تمام پیچ و مهره ‏هاى بدنم از هم باز شد، هر کارى کردم خودم را نگه دارم نشد. جوان بیست ساله چگونه توانسته به چنین مقامى برسد. 📚 کتاب خنده و گریه در آثار استاد قرائتی 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 آسمان امشب نور باران است گوییا میلاد آن ماه تابان است همو که نوری اندر عرش رحمان است‌.. برای محمد(ص) مادری مهربان است و همسر امیر مؤمنان است.. بکشید کِل که همه جا گلباران است... بخواهید حاجت که شب،شبِ غفران است.. بزنید ساز که بزم، بزمِ عاشقان است نمایید افتخار که«زهرا» مادرشیعیان است به یُمن قدوم مادر، بگیرید دامن پسر بگویید جان حیدر، کی می رسی از سفر؟ و قدم می گذاری بر این چشمان منتظر... تا فدایت کنیم از پای تا به سر و ببینیم مولای غریبمان را در بَر... بگویید : ای ایزد منان! قسم به جان مادرشیعیان...... در این شب عاشقان.... دهید عیدی منتظران..‌‌. به دست مبارک صاحب الزمان... :ط_حسینی،۲بهمن ۱۴۰۰ @bartaren 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
!! 🌷خیلی دلش می‌خواست بره حوزه و درس طلبگی بخونه. آن‌قدر به طلبگی علاقه داشت که توی خونه صداش می‌کردیم آشیخ احمد. ولی وقتی ثبت نام حوزه شروع شد، هیچ اقدامی نکرد. فکر کردیم نظرش برگشته و دیگر به طلبه شدن علاقه ای ندارد. وقتی پاپیچش شدیم گفت: "کار بابا تو مغازه زیاده." برای این‌که پدرش دست تنها اذیت نشود قید طلبه شدن را زد! 🌹خاطره ای به یاد فرمانده جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان 📚 کتاب "یادگاران ٩"، صفحه ۵   🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا میکرد . میدیدم که بعد از نماز از خدا طلب شهادت میکند . نمازهایش را همیشه اول وقت میخواند، نماز شبش ترک نمی‌شد . دیگر تحمل نکردم ،یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم . به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی، شهید میشی ‌. حتی جلوی نماز اول‌وقت او را میگرفتم! اما چیزی نمی‌گفت .... دیگر هم نماز شب نخواند ؛ پرسیدم : چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟ خندید و گفت : کاری‌و که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم . رضایت تو برام از عمل مستحبی مهمتره، اینجوری امام زمان(عج) هم راضیتره ... ❣بعداز مدتی برای شهادت هم دعا نمیکرد، پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟ گفت: چرا ، ولی براش دعا نمی‌کنم! چون خودِ خدا باید عاشقم بشه تا به شهادت برسم ... گفتم : حالا اگه تو جوونی عاشقت بشه چیکار کنیم؟؟ لبخندی زد و گفت: مگه عشق پیر و جوون می‌شناسه؟! راوی:همسر شهید 🌷شهید مرتضی ‌حسین‌ پور🌷 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🛎زنگ تفریح😊 قدیما یادش به خیر ، مثل این روزا ،طلا فروشی ها غلغله بود و روز مرد هم‌جوراب فروشی ها راه در جا نبود که وارد بشیم... اما گذشت سالها ، کم‌کم عادات را تغییر داد ، طلا فروشی تبدیل شد به بدلیجات و آقایون هم مشتری پرو پاقرصش و جوراب فروشی ها هم که همون موند دیه... سال پیش که به یمن وجود اوستا حسن کلید ساز ، اصلا روز زن و روز مرد به دلیل دیده نشدن هلال ماه اسکناس در جیب های ملت ، این دو روز یوم الشک اعلام شد و همه جا قرنطینه بود دیه... اما امسال نمی دونم ، اونجایی که شما هستید هنوز یوم الشک اعلام شده یا هلال ماه دیده شده....اما کرمون ما روز عیده ...تازه یه پلاسکویی سر میدان باغ ملی باز شده که هر چی توش هست ده هزارتومان....ایقد شلوغه...و امروز به مناسبت روز مادر و زن کلا جلوش صف بستند، از بالا تا میدون آزادی...از این ورم تا میدون مشتاق....باید به مردای توی صف بگم :خسته نباشی دلاور، توی دولت اوست حسن برای وایستادن تو صف آبدیده شدی پس ....صبر کن بالاخره نوبتت میشه،صافی ،سبدی، سطلی،تشتی...بالاخره هر چی روزیت باشه میرسه و دل خانومت را شاد می کنی... خانوما حواستون باشه این پلاسکویی ،گلدان پلاستیکی مختص هدیه به مردان عزیز هم در روز پدر ،موجود داره ، لطفا از همین الان تو فکرش باشید😂 ان شاالله از این مغازه های حلال مشکلات توی تمام شهرای ایران باز بشه😊 @bartaren 😊😊😊😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش علی هست🥰✋ *نذرِ حضرت زهرا (س)*🕊️ *شهید علی بیطرفان*🌹 تاریخ تولد: ۲۳ / ۷ / ۱۳۳۲ تاریخ شهادت: ۲۳ / ۱۰ / ۱۳۶۵ محل تولد: قم محل شهادت: شلمچه *🌹راوی← پدر و مادر شهید علی بیطرفان چند سالی از ازدواجشان گذشته بود🎈اما هنوز صاحب فرزند نشده بودند🥀روزی برای دیدار با آیت الله گلپایگانی به حضور رسیدند و موضوع را با او در میان گذاشتند🍂 آقا به آنها سفارشی کرد تا انجام دهند💫 و اینکه در شب ولادت بانوی دو عالم حضرت صدیقه طاهره (س)🎊 سفره ای پهن و عده ای از طلاب را به آن دعوت کنند و آن وقت به آن حضرت متوسل شوند🌙با اینکار نتیجه گرفتند.💫 یک سالی گذشت و روز ولادت بی بی فرا رسید🎊 بچه که به دنیا آمد، پسر بود، نامش را علی گذاشتند✨سالیانی از این قضیه گذشت که دیگر علی برای خودش جوانی خوش سیما شده بود🍃و در کِسوَت معلمی مشغول✍️ اما جنگ و دفاع از میهن بر او واجبتر می آمد.💫 سنگر مدرسه و سنگر دفاع را با هم در آمیخته بود🍂تا اینکه سال 65 در عملیات کربلای 5 که رمز آن یا زهرا بود✨روز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س)🥀برای او روز رفتن بود🌙و در منطقه شلمچه به شهادت رسید🕊️آمدنش با ولادت حضرت زهرا✨و رفتنش با شهادت حضرت زهرا🌙🕊️ فرزندی که نذر حضرت زهرا (س) بود💫 و عاقبت به خیری‌اش در شهادت رقم خورد*🕊️🕋 *شهید علی بیطرفان* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاجی مهیاری از آن پیرمردهای با صفا و سر زنده گردان حبیب بن مظاهر لشکر حضرت رسول بود. لهجه اصفهانی اش چاشنی حرفهای بامزه اش بود و لازم نبود بدانی اهل کجاست. کافی بود به پست ناواردی بخورد و طرف از او بپرسد: «حاجی بچه کجایی؟» آن وقت با حاظر جوابی و تندی بگوید: «بچه خودتی فسقلی، با پنجاه شصت سال سنم موگویی بچه؟» از عملیات برگشته بودیم و جای سالم در لباس هایمان نبود. یا ترکش آستینمان را جر داده بود یا موج انفجار لباسمان را پوکانده بود و یا بر اثر گیر کردن به سیم خاردار و موانع ایذایی دشمن جرواجر شده بود. سلیمانی فرمانده گردانمان از آن ناخن خشک های اسکاتلندی بود! هر چی بهش التماس کردیم تا به مسئول تدارکات بگوید تا لباس درست و حسابی بهمان بدهد، زیر بار نرفت. - لباس هاتون که چیزی نیست. با یک کوک و سه بار سوزن زدن راست و ریس می شود! آخر سر دست به دامان حاجی مهیاری شدیم که خودش هم وضعیتی مثل ما داشت. به سرکردگی او رفتیم سراغ فرمانده گردانمان. حاجی اول با شوخی و خنده حرفش را زد. اما وقتی به دل سلیمانی اثر نکرد عصبانی شد و گفت: «ببین، اگه تا پنج دقیقه دیگه به کل بچه ها شلوار، پیراهن ندی آبرو واسه ات نمی گذارم!» سلیمانی همچنان می خندید. حاجی سریع خودکار دست من داد و گفت: یالله پسر، آنی پشت پیراهن من بنویس: حاجی مهیاری از نیروهای گردان حبیب بن مظاهر به فرماندهی مختار سلیمانی.» من هم نوشتم. یک هو حاجی شلوار زانو جر خورده اش را از پا کند و با یک شورت مامان دوز که تا زانویش بود، ایستاد. همه جا خوردند و بعد زدیم زیر خنده. حاجی گفت: «الان میرم تو لشکر می چرخم و به همه می گویم که من نیروی تو هستم و با همین وضعیت می خواهی مرا بفرستی مرخصی تا پیش سر و همسر آبروم برود و سکه یه پول بشم!» بعد محکم و با اراده راه افتاد. سلیمانی که رنگش پریده بود، افتاد به دست و پا و دوید دست حاجی را گرفت و گفت: «نرو! باشد. می گویم تا به شما لباس بدهند!» حاجی گفت: «نشد. باید به کل گردان لباس نو بدهی. والله می روم. بروم؟» سلیمانی تسلیم شد و ساعتی بعد همه ما نو و نوار شدیم، از تصدق سر حاجی مهیاری! 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada