رضا در سوریه قناسه میزد، خمپاره میزد، نترس و غیرتی بود، همرزمانش میگفتند رضا میرفت داخل چادرهای داعش و آنها را میشمرد و میآمد، وقتی میرفت، میگفتیم دیگر او را میکُشند، رجز میخواند و میجنگید و میگفت بیایید با من بجنگید، او عربی را هم خوب بلد بود.
برای بچههای یتیم سوری حلوا درست میکرد و به همراه شهید علی کاهکش، بچههای سوری را از خرابهها پیدا میکرد و برای آنها غذا میبُرد، او خطشکن هم بود و در همین خطشکنیها فهمید که ۴۰ بچه یتیم در خرابهها هستند، داعش خانوادههای آن بچهها را کشته بود و خانمی سرپرستشان بود و نمیتوانست آنها را ساکت کند که لو نروند، رضا از غذای بچههای رزمنده، پنهانی برای آنها میبُرد، همرزمانش نمیدانستند که رضا غذا را کجا میبرَد اما تعقیبش میکنند و میبینند که او با لباس نظامی خود، بینی بچهها را پاک میکند، شربت در گلویشان میریزد و بهشان غذا میدهد.
🌷 شهید رضا عادلی🌷
📎 به روایت مادر شهید
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون حاج حمید هست🥰✋
*خلاصهاے از زندگے شهیدے ڪه ۳۱ سال روزه بود*🌙
*شهید حاج حمید تقوی فر*🌹
تاریخ تولد: ۶ / ۱ / ۱۳۳۸
تاریخ شهادت: ۶ / ۱۰ / ۱۳۹۳
محل تولد: اهواز ، ابودبس
محل شهادت: سامرا
*🌹همسرش← حاج حمید در زمان جنگ از نیروهای اطلاعات و عملیات بود و با شهید حسن باقری همرزم بودند.🌙پس از اینکه جنگ به پایان رسید در سال 72 حاج حمید در پذیرایی منزلمان در اهواز خوابیده بود🍁که نیروهای نفوذی نارنجکی را به روی پتویی که او خوابیده بود انداختند.💥 آن زمان من و دخترانم در اتاقی بودیم چرا که فصل امتحانات ثلث اول بچهها بود.⚡ناگهان صدای مهیبی در خانه پیچید.💥 شکر خدا با اینکه نارنجک بر روی پتوی حاج حمید افتاده بود و منفجر شده بود💥به او آسیب نرسید چرا که ترکشهای نارنجک با زاویه از سطح زمین پراکنده شده بودند⚡و بیشترشان به دیوار و سقف اصابت کرده بودند.💥دلیل سوء قصد به جان حاج حمید این بود که او نقشه ترور صدام را طراحی و اجرا کرده بود💫 و در این ترور «عُدی» پسر صدام ۱۳ تیر خورده بود💥صدام برای سر حاج حمید جایزه تعیین کرده بود که به هدفش نرسید⭐...سالها بعد که داعشیان به وجود آمدند⚡حاج حمید باز هم داوطلبانه به جبهه جنگ در سوریه رفت🕊️حاج حمید ۳۱ سال به تمام روزه گرفت.🌙تمامی روزها را در این ۳۱ سال به جز روزهای حرام روزه بود،📿 عاقبت او در نبرد با داعش🥀در سامرا شربت شهادت را نوشید💫 و به دوستان شهیدش پیوست*🕊️🕋
*شهید حاج سید حمید تقوی فر*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
#بسم رب الشهدا و الصدیقین
شهیدی که #گمنام ماند
روایت برادر آزاده جعفر زمردیان
تابستان 66، طی عملیات تفحص پیکر نوجوان شهیدی در منطقه عملیاتی کربلای 4 شناسایی می شود که شباهت بسیار زیادی به جعفر دارد و توجه نیروهای تعاون سپاه را به خود جلب می کند...
نوروز 1349 برای خانواده زمردیان ایام به یادماندنی است، زن و شوهری که از موهبت شنوایی و گویایی محروم اند صاحب فرزندی می شوند که همه فامیل را به جهت شکرانه سلامت کامل جسمی، غرق در شور و شوق می سازد.
پدر بزرگش، نامش را جعفر می نامد و کودک خردسال در سایه مهربانانه والدین و تحت تعالیم اسلامی به دوره نوجوانی می رسد.
هنوز از صورتش مویی نروییده بود که راهی جبهه های حق علیه باطل می شود و پس از گذراندن دوره های آموزشی بعنوان تخریبچی غواص، به عضویت گردان تخریب لشگر 32 انصارالحسین علیه السلام در می آید.
هنگامی که عملیات کربلای4 فرا می رسد، در سال 1365 توسط نیروهای عراقی اسیر می شود.
شرایط منطقه عملیاتی و قرائن و شواهد، حاکی از به شهادت رسیدن نیروهای عمل کننده است و در آن زمان که خبری از او بدست نمی آید بعنوان شهید مفقود الاثر اعلام می گردد.
تابستان 66، طی عملیات تفحص پیکر نوجوان شهیدی در منطقه عملیاتی کربلای4 شناسایی می شود که شباهت بسیار زیادی به جعفر دارد و توجه نیروهای تعاون سپاه را به خود جلب می کند.
پس از تطبیق عکس نوجوان با شهید گرانقدر همه چیز دال بر درستی ماجرا است.
خانواده به معراج شهدا اعزام می شوند و پس از مشاهده پیکر شهید و مشاهده ماه گرفتگی روی بازوی شهید، گواهی می دهند که پیکر متعلق به فرزندشان است و پس از تأئید پزشکی قانونی، تشیع و تدفین انجام می شود.
سالها می گذرد و هر پنجشنبه پدر و مادر شهید به گلزار شهدا رفته و بر سر مزار شهیدشان آرام می گیرند تا ...
با آزادی اسرا خبر زنده بودن جعفر به خانواده داده می شود. باورش بسیار سخت و غیر ممکن بود. محمد جواد زمردیان با نام مستعار جعفر به میهن بازگشته بود.
روزها میگذشت و پدر و مادر ضمن ابراز علاقه به جوان آزاده خود، به یاد شهیدی بودند که اینک هویتش مشخص نیست، لکن هر پنج شنبه به سر مزار این عزیز رفته و آن را نیز از فرزندان خود می دانند.
برادر آزاده جناب آقای جعفر زمردیان می گوید؛ امروز نیز پس از سالها خانواده ما این شهید بزرگوار گمنام را جزء خانواده خود می داند، چرا که کرامات و عنایات این شهید عزیز همواره به خانواده ما می رسد و ارتباط با او منشاء برکات فراوانی بوده است.
شهدامون رو یاد کنیم با ذکر یک صلوات
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش علیاکبر هست🥰✋
*اهمیت نماز...*📿
*شهید علیاکبر محمد حسینی*🌹
تاریخ تولد:۲۲ / ۷ / ۱۳۳۷
تاریخ شهادت: ۱۲ / ۹ / ۱۳۶۰
محل تولد: کرمان
محل شهادت: بستان،پل سابله
*🌹راوی← از بهشت زهرا برمیگشتيم. وسط شهر به ترافيک خورديم.⚡صف طويلی از ماشين ها پشت سرهم ايستاده بودند. حرکت به کندی صورت میگرفت.🚖 اکبر با نگرانی به ساعتش و به اطراف نگاه میکرد.💫پرسيدم: « چيه ؟! چرا نگرانی؟» هنوز پاسخ نداده بود که صدای اذان از گلدسته مسجدی که همان نزديکی ها بود شنيده شد.🌙 با شادمانی گفت: «مثل اينکه مسجد نزديک است. من رفتم نماز بخوانم.»📿در ماشين را باز کرد و بدون توجه به فرياد های من که: «اينجا نمیتوانم توقف کنم»🗣️، به سوی مسجد دويد🕊️چنان با شتاب رفت که گمان کردم اگر به نماز جماعت نرسد ، دنيا را از او خواهند گرفت🥀همرزم← ساعت ۴ صبح عملیات آغاز شد.💥اکبر آرپی جی را برداشت و مرا به عنوان کمک همراهش برد.💫پشت سرهم آرپی جی زد. من خرج میبستم و او میزد.💥 از ساعت ۴ صبح تا بعد از ظهر روز بعد موشک آرپی جی شلیک کرد.💥 انگار که پشت تیربار نشسته باشد. همین طور موشک آرپی جی را روانهی تانکها و سنگرهای بعثیها میکرد.💥 بعد از ظهر گوشهایم از کار افتاد دیگر نمیشنیدم.🥀به اکبر نگاه کردم.از هر دو گوشش خون میآمد.🥀بعد از عملیات با هم به بیمارستان رفتیم. دکتر ما را معاینه کرد. پردهی گوش اکبر پاره شده بود...🥀مدتی بعد او بر اثر اصابت تیر به ملکوت اعلی پرواز کرد*🕊️🕋
*شهید علی اکبر محمد حسینی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
#عروسی_به_سبک_شهدا
🟢شهید مدافعحرم #علیرضا_نوری
💝همسر شهید نقل میکند: عروسیمون توی تالاری بیرون از شهر بود. علیرضا به اقوامش سپرد که وقتی دنبال ماشین عروس اومدین، فقط بیرون شهر بوق بزنید و نمیخواهم صدای بوق ماشین، مردم رو اذیت کند. شاید یکی به سختی بچهاش رو خوابونده باشه یا اینکه آدمِ سالخورده یا بیماری تو خونهای باشه.
💝خونهی خودمون مجتمع آپارتمانی سپاه بود. علیرضا گفت بریم منزل پدرم و همونجا مهمونها رو ببینیم. چون نمیخواهم کسی تا مجتمع دنبالمون بیاد. آخه سَروصدای مهمونها همسایهها رو بیدار میکنه! بعد از اینکه با مهمونا خداحافظی کردیم، فقط دوتا از خواهرام همراهمون آمدند؛ خیلی بیسروصدا وارد منزل شدند و چندتا عکس گرفتند و رفتند.
💝از اون شبی که زندگی مشترک ما در اون ساختمان شروع شد، خیلی حواسمون جمع بود که صدای تلویزیون زیاد نباشه! توی راهپلهها به آرومی قدم برداریم و ...! به این شکل علیرضا سعی میکرد که حقّالنّاسی بر گردنش نماند.
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش داوود هست🥰✋
*پرواز ۲۷ پاسدار...*🕊️
*شهید داوود میرزایی*🌹
تاریخ تولد: ۸ / ۷ / ۱۳۶۹
تاریخ شهادت: ۲۴ / ۱۱ / ۱۳۹۷
محل تولد: علیعرب،چادگان،اصفهان
محل شهادت: مسیر خاش-زاهدان
*🌹برادرش← سال ۹۴ در اوج درگیریهای سوریه، داوود خیلی تلاش کرد مدافع حرم شود،🌙اما خانواده و بخصوص مادرمان مخالفت میکردند.🥀خیلی هم تلاش کرد تا رضایت خانواده را بگیرد که موفق نشد.🥀از همان زمان حسرت مدافع حرم شدن در وجودش بیشتر شد.🍂یادم است نوحه معروف «منم باید برم آره برم سرم بره...» که در خصوص مدافعان حرم بود را زیاد زمزمه میکرد.🍃صدای دلنشینی داشت و محرمها مداحی میکرد.🎤نماز اول وقتش هیچ وقت ترک نمیشد و اَکثراً به جماعت میخواند.📿 از نوجوانی هایش یادم نمیآید حتی یکبار هم روزههایش را خورده باشد.💫 در هر شرایط و سختی که بود روزه هایش را تمام و کمال میگرفت.🌙 قرآن و زیارت عاشورا را هم زیاد میخواند،🍃در کارها و رفتارهایش اول رضای خدا را در نظر میگرفت.🌙میگفت خدمت به مخلوق، خدا را خشنود میکند💫 همین اخلاص در عمل و کار برای رضای خدا بود که باعث شد داوود به مقام شهادت برسد.🕊️به نظر من داوود خادمالشهدایی بود که اخلاصش او را شهید کرد.🌙سال ۹۷ شهادت ۲۷ پاسدار🥀در شرایطی که ظاهراً کشورمان درگیر جنگی نبود، خبری بود که کل کشور بازتاب زیادی داشت.🥀 اتوبوس پاسداران مورد حمله تروریستی قرار گرفت و منفجر شد💥و تمامی آنها و داوود به شهادت رسیدند*🕊️🕋
*پاسدار شهید داوود میرزایی*
*شادے روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*