*شهیدی که با نام دیگر به اشتباه دفن شد*💫
*شهید عبدالرحیم درویشی*🌹
تاریخ تواد: ۱ / ۸ / ۱۳۴۹
تاریخ شهادت: ۲۲ / ۱۱ / ۱۳۶۴
محل تولد: خوزستان / هندیجان
محل شهادت: فاو
🌹دوست←شهیدی را در دزفول آورده بودند *و گفتند شهید محمود رابطیان است*🌷 مادر شهید با دیدن جنازه فرزند ادعا کرد *این جنازه فرزند او نیست*‼️ اما همه میگفتند فرزند شماست، مادرش دائم میگفت : *این شهید محمودِ من نیست*🥀مراسم ختم ایشان رفتیم *اما چند روز بعد محمود رابطیان به خانه آمد‼️و همه را حیرت زده کرد*⁉️ اگر محمود رابطیان شهید نشده، *پس جنازه دفن شده متعلق به چه کسیاست*؟؟؟ چیزی از این ماجرا نگذشت که مشخص شد آن پیکر مطهر *مربوط به شهید عبدالرحیم درویشی بوده*🌷 که به دلیل تشابه چهره اش به محمود این اشتباه صورت گرفته است💫 به درخواست مادر شهید و اجازه ی علمای قم، *نبش قبر صورت گرفت و در هندیجان او را به خاک سپردند*🕊️ دوست← در هنگام نبش قبر همه با ماسک رفتند *تا بوی بدی از جسد شهید آزارشان ندهد*🥀 وقتی خاکها رو برداشتند *به طرز عجیبی بوی بسیار خوب و دلنشینی فضای قبر رو پر کرده بود*🌷 *او در اثر اصابت ترکش به صورت بود*🥀🖤 که به شهادت رسید🕊️🕋
توجه: مادر شهید به فرزند شهیدش پیوست و در تاریخ ۲۴ / ۴ / ۱۳۹۹ به خاک میرود روحش شاد و یادش گرامی
*شهید عبدالرحیم درویشی*
*شادی روحش صلوات*
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارتنامه تصویری شهدا - تقدیم به روح مطهر شهدا
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش رحیم هست🥰✋
*شهیدی که با نام دیگر به اشتباه دفن شد*💫
*شهید عبدالرحیم درویشی*🌹
تاریخ تواد: ۱ / ۸ / ۱۳۴۹
تاریخ شهادت: ۲۲ / ۱۱ / ۱۳۶۴
محل تولد: خوزستان / هندیجان
محل شهادت: فاو
🌹دوست←شهیدی را در دزفول آورده بودند *و گفتند شهید محمود رابطیان است*🌷 مادر شهید با دیدن جنازه فرزند ادعا کرد *این جنازه فرزند او نیست*‼️ اما همه میگفتند فرزند شماست، مادرش دائم میگفت : *این شهید محمودِ من نیست*🥀مراسم ختم ایشان رفتیم *اما چند روز بعد محمود رابطیان به خانه آمد‼️و همه را حیرت زده کرد*⁉️ اگر محمود رابطیان شهید نشده، *پس جنازه دفن شده متعلق به چه کسیاست*؟؟؟ چیزی از این ماجرا نگذشت که مشخص شد آن پیکر مطهر *مربوط به شهید عبدالرحیم درویشی بوده*🌷 که به دلیل تشابه چهره اش به محمود این اشتباه صورت گرفته است💫 به درخواست مادر شهید و اجازه ی علمای قم، *نبش قبر صورت گرفت و در هندیجان او را به خاک سپردند*🕊️ دوست← در هنگام نبش قبر همه با ماسک رفتند *تا بوی بدی از جسد شهید آزارشان ندهد*🥀 وقتی خاکها رو برداشتند *به طرز عجیبی بوی بسیار خوب و دلنشینی فضای قبر رو پر کرده بود*🌷 *او در اثر اصابت ترکش به صورت بود*🥀🖤 که به شهادت رسید🕊️🕋
توجه: مادر شهید به فرزند شهیدش پیوست و در تاریخ ۲۴ / ۴ / ۱۳۹۹ به خاک میرود روحش شاد و یادش گرامی
*شهید عبدالرحیم درویشی*
*شادی روحش صلوات*
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#خاطرات_شهید
●عاشق امام حسین بود.هرسال درپیاده روی اربعین شرکت میکرد؛خیلی علاقه به کربلاداشت.دنبال مقام ومسئولیت نبود وبه زندگی وکاری که داشت قانع بود.همیشه دغدغه داشت که درست کارکند حتی ازوقت اداری استفاده شخصی نمیکرد هرکارشخصی که داشت بعدازکاراداره ودرزمان های آزادخود، انجام میداد
●ابوالفضل خیلی بامعرفت بود.هیچ کس ازکناراوبودن احساس ناراحتی وخستگی نمیکرد.دوست نداشت کسی ازمشکلاتش باخبرشود.همیشه لبخندبرروی لبانش بود بسیار رازدار بود؛شایدیکی ازویژگی های بارز ابوالفضل رازداری اوبود به طوریکه همه ی افراد می توانستند پیش او درددل کنند
●هنوز باورم نمیشود که ابوالفضل شهید شده است. درسفرکربلا به او گفتم که سال بعد اینگونه به کربلا بیاییم و چنین کارهایی کنیم ؛گفت:من سال بعدنیستم،گفتم ابوالفضل فیلم بازی نکن.به شوخی به او گفتم که بادمجان بم آفت ندارد!گفت حالا میبینیم فقط من که شهید شدم عکس من را پشت کوله پشتیهایتان بچسبانید..
مشتاق وبیتاب شهادت بود،
ابوالفضل پاسدار حقیقی حرم آل الله شد
✍راوی:برادرشهیدامیرلطفی
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد
#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#ای_کاش_کمی_بیشتر_حواسمان_بود!
🌷روزهای اول ماه مبارک رمضان بود، من هم از جمع گردان همیشه پیروز مسلمابنعقیل از لشکر ویژه ۲۵ کربلا بودم، تازه چند صباحی بود شلمچه، خط تحویل گرفته بودیم، بچههای بابل، گرگان و بهشهر زیاد بودیم، فرمانده گردان حاج تقی ایزد بود، همیشه تو سنگر از شجاعتهای حاج تقی و سردار شهید سیدعلی دوامی میگفتیم و افتخار میکردیم، دنیا، دنیای دیگری بود.
🌷سیدعلی از گشت آمده بود، وقت رفتن به یکی از بچهها سپرده بود که موقع برگشت هوایش را داشته باشد، خیلی راحت برخورد میکرد، اما در شلمچه حتی اگر برای چند ثانیه سرت را از خاکریز بالا میگرفتی خطرناک بود، وقتی برگشت تو سنگر نگهبانی با چند تا از دوستان و رزمندهها گرم صحبت شد تا اذان شود و نماز اول وقت رو بخواند، روی گونیهای سنگر نشسته بود که یکی از بچهها گفت: سید! ببخشید خطرناک است.
🌷....اما سید گفت: شما سرتان را بیارید پایین، من الان چیزیم نمیشود. همه تعجب کردند، سید گفت: من ۲۱ رمضان به دنیا آمدم و ۲۱ رمضان هم شهید میشوم. راست میگفت، ۲۱ رمضان بر اثر جراحات خمپاره ۶۰ به شهادت رسید.
🌷تو سنگر بودیم، شهید مصطفی کلاهدوز سراسیمه آمد، "بچهها دعا کنید، سیدعلی مجروح شده." واقعاً چه سِرّی را سیدعلی میدانست؟ سیدعلی مگر چه کسی بود؟ به چه درجهای رسید که حتی تاریخ شهادتش را میدانست، اما قبل شهادت به خودش نگفت حالا زوده! باشه کمی پیرتر بشوم و ماند و جاودان شد، ای کاش کمی بیشتر حواسمان بود. یاد باد خاطرات همه شهدای لشکر ویژه ۲۵ کربلا و شهدای گردان مسلم که تا آخرین روزهای جنگ حماسهها آفریدند و جزیره مجنون را برای همیشه باخونشان رنگین کردند.
راوی: رزمنده دلاور زکریا احمدیاشرفی ـ بهشهر
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#جنگ_را_فراموش_نکنی!
🌷حسین خرازی تصمیم به ازدواج گرفته بود و برای عمل به این سنت نبوی از مادر من مدد جست، او با مزاح به مادرم گفته بود كه: «من فقط پنجاه هزار تومان پول دارم و میخواهم با همین پول خانه و ماشین بخرم و زن هم بگیرم!» بالاخره مادرم پس از جستجوی بسیار، دختری مؤمنه را برایش در نظر گرفت و جلسه خواستگاری وی برقرار شد و آن دو به توافق رسیدند. او كه ایام زندگیاش را دائماً در جبهه سپری كرده بود اینك بانویی پارسا را به همسری برمیگزید.
🌷مراسم عقد آنها در حضور رهبر كبیر انقلاب امام خمینی (ره) برگزار شد. لباس دامادی او پیراهن سبز سپاه بود. دوستانش به میمنت آن شب فرخنده یك قبضه تیربار گرنیوف را به همراه ٣٠ فشنگ، كادو كرده و به وی هدیه دادند و بر روی آن چنین نوشتند: «جنگ را فراموش نكنی!» فردا صبح حسین تیربار را به پادگان بازگرداند و به اسلحهخانه تحویل داد و با تكیه بر وجود شیرزنی كه شریك زندگی او شده بود به جبهه بازگشت.
منبع: سايت نويد شاهد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
••✨••
شده ام گُم وسط همهَمه دور و زمان
جرعهای حالِ شهیدانِ خدامیخواهم...
روزتون شهدایی🌸
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*سردارے که کارت و پلاکش را از خود جدا کرد تا گمنام باقی بماند*🕊️
*سردار شهید سردار خورشیدے*🌹
تاریخ تولد: ۱۰ / ۷ / ۱۳۴۲
تاریخ شهادت: ۴ / ۴ / ۱۳۶۷
محل تولد: شیراز / کوار / ارباب
محل شهادت: جزیره مجنون
🌹همرزم← پس از والفجر 10 و شهادت دوست و همراه خود، او هم دل از دست داد🥀 *و از چند شب قبل از شهادتش ماموریتی را پذیرفت که زیر دید و تیر دشمن بود*💥هرشب در آن منطقه حداقل یکی دو شهید داشتیم و پایان این عملیات قطعا شهادت بود و او میدانست💫 *به همین دلیل کارت و پلاک خود را جدا کرده بود تا گمنام باقی بماند*🌷سردار در صبحی به خط جزیره مجنون وارد شده بود. هنوز از حضورش ساعتی نمیگذشت *که بمباران شیمیایی دشمن شروع شد*🥀پدرانه دور نیروها میگشت *و آنها را ترغیب به استفاده از ماسک میکرد*💫 و از طرف دیگر با روشن کردن آتش در پی از بین بردن اثرات مواد شیمایی بود🔥 اما وقتی خواست با فرماندهی تماس بگیرد📞 *ماسکش را برداشت*🥀 و در کمتر از چند دقیقه روی زمین افتاد🥀 *دشمن گاز سیانور، خطرناکترین ماده شیمیایی را روی سر بچه ها ریخته بود*🥀سریع با وانت او را عقب فرستادیم، *اما ماشین واژگون شد*🥀🖤 و پیکر سردار، طبق آرزویش که گمنامی بود🌷 *همچون خورشیدی در جزیره مجنون برای همیشه بی غروب باقی ماند*🕊️🕋
*شهید گمنام*
*سردار شهید سردار خورشیدی*
*شادی روحش صلوات*
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محسن هست🥰✋
*اولین شهید مدافع حرم ارتش*💫
*شهید محسن قوطاسلو*🌹
تاریخ تولد:۷ / ۱۱ / ۱۳۶۹
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱ / ۱۳۹۵
محل تولد: پاکدشت تهران
محل شهادت: حلب/ سوریه
🌹از زبان دوستش←او پسری مهربان بود یک شب در بسیج پسر بچه ای در صف شر و شلوغ کاری میکرد او را تنبیه کردند❌ اما باز هم در صف شلوغ کرد❌ اینبار محسن جای آن پسر گفت من بودم✋🏻 و معذرت خواهی کرد آن شب محسن را خیلی تنبیه کردند و مسئولان نمیدانستند محسن تکاور ارتش هست و او مدام سینه خیز میرفت و تنبیه بدنی شد🥀 *محسن این فداکاری را کرد فقط به خاطر اینکه اون پسر بیشتر از این اذیت نشه و از بسیج فاصله نگیره*🌷. محسن خیلی روی اینکه کسی از بسیج فاصله نگیره تاکید داشت👌🏻و سر همین موضوع خیلی سختی و حرف شنید🥀او تصمیم به سوریه رفتن گرفت و آرزویش شهادت بود🕊️ *و همیشه میگفت مطمئن باشید من شهید میشوم، خواب دیده ام و سند شهادتم امضا شده، خودش با اطمینان قلبی از شهادتش آگاه بود*🕊️ عملیات سختی داشتیم، تا رسیدن نیروهای خودی محسن چندساعتی با نبرد تن به تن خط را به تنهایی نگه داشته بود🌷تا اینکه او را به شهادت رساندند. *نیروهای دشمن بعد از شهادت محسن برای اطمینان از مرگ او، به او تیر خلاص زدند و تمام وسائلش را با خودشان بردند*🖤در نهایت او در ۲۵ سالگی شربت شهادت را نوشید🕋🕊️
*شهید محسن قوطاسلو*
*شادی روحش صلوات*
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#جاى_احساسات_برادرى_نبود!
🌷عليرضا در عمليات والفجر بواسطه آتش دشمن به شدت مجروح شده بود و چند نفر او را به روى دست، به سوى اورژانس مى بردند با خودم گفتم: كاش او اينجا نبود و عليرضا را با اين حالت نمى ديد، به سوى او رفتم تا به خاطر مجروحيت برادرش، دلداريش بدهم اما....
🌷....اماوقتى كنارش رسيدم، ديدم چشمانش را بسته و سرش را پايين انداخته است، گفتم: فلانى، برادرت مجروح شده و دارند او را به اورژانس مى برند. چرا چشمانت را بسته اى؟
🌷با حالتى عجيب جواب داد: مى دانى! آخر نمى خواهم در اين لحظات حساس، احساسات برادرى بر من غلبه كند و نعوذ بالله باعث قصور در انجام وظايفم گردد. او همان محمدرضا شريفى بود كه تنها به عشق وصال معشوقش جان و تن سپرده بود.
راوى: برادر بسيجى عباس ـ الف
❌ بعضيام!!
❌❌برادرشون....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🔴 دوستانش مزاح كردند كه شهيد شوی بايد با بيل جنازهات را جمع كنيم، آنقدر كه اين طرف و آن طرف میروی.گفت بيل هم لازمتان نمیشود
به همسرش هم گفت كه اگر شهيد شوم، پيكری نخواهم داشت
پيشبينی محمود رادمهر درست بود.در خانطومان شهيد شد، اما هيچوقت پيكر مطهرش پیدا نشد
#امنيت_اتفاقی_نيست
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
•| #الٺـماستفڪر
•| #شہداشـرمندهایمـــ😔
وقتی تو مترو یا اتوبوس جای خودتونو
به خانم یا آقایی میدین از لطف شما
احساس شرمندگےِ میڪنن. و خودشونو
مدیون به شما میدونه و همش تشڪر میڪنہ
دوســــتان...
خیلی وقته...
شهدا جاشونو دادن ڪه ما بشینیم.
نههههه•{❌}•
جاشونو ندادن ما بشینیم.
جونشونو دادن
#مابایستیم
ما چیڪار میڪنیم؟؟!!مگه خدا نگفته :
"ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل لله امواتا"؟!!؟
حواسمــــون هست⁉️
داریم جلوے چشم ڪسایی ڪه جونشونو
بخاطر ما دادن گناه میکنیم....!!!!
ببخشید ای شهید😞
ڪه بجای راهت راحتے را انتخاب
ڪردم !!
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
| #رسم_شیدایـے |🦋
حمید خیلے دیر ڪرد. قبلا هم براے بیرون
بردن زبالھ چندبارے دیر کرده بود.اما اینبار
تاخیرش خیلے زیاد شدھ بود.وقتے برگشت
پرسیدم:
"حمید آشغالا رو مےبرے مرڪز بازیافت سر
خیابون این همہ دیر میاے؟" گفت:" راستش
یھ فقیرے معمولا سر کوچھ هست. هربار از
ڪنارش رد میشم سعے میڪنم بھش ڪمک
ڪنم.امشبپول همرام نبودخجالت ڪشیدم
ببینمشو نتونم ڪمک ڪنم.کل کوچھ رو دور
زدم تا از یھ سمت دیگھ برگردم خونھ ڪہ
شرمندھ نشم.
" بخشے از ڪتاب یادت باشد "
" #شهید_حمید_سیاهڪالے_مرادے "
|دوستی با شهدا|
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊