eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
664 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸خواهر عزیزم👇👇👇👇 هرگاه خواستے از حجاب خارج شوے و لباس اجنبے را بپوشے به یاد آور ڪه اشک امام زمانت را جارے میڪنے به خون هاے پاڪے ڪه ریخته شد براے حفظ این وصیت خیانت میڪنی🥀 به یاد آر ڪه غرب را در تهاجم فرهنگے اش یارے میڪنے و فساد را منتشر میڪنے و توجه جوانے ڪه صبح و شب سعے ڪرده نگاهش را حفظ ڪند جلب میڪنے🥀 به یاد آر حجابے ڪه بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمے حفظ ڪند تغییر میدهے ... تو هم شامل آبرویے بعد از همه این ها اگر توجه نڪردے (متنبه نشدی)  هویت شیعه را از خودت بردار (اسم خودتو شیعه نزار)🥀 🌹شهید علاءحسن نجمه 🥀یاد شهدا با صلوات 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃: 🗯وقتے ڪه از مراسم وداع با شهید برگشتم ساعت ۱۱ صبح بود ڪه با همان چادر سیاه خسته بودم و خوابم برد. در خواب «حسین» را با همان لباس‌هاے خاڪے در ضریح حضرت بی‌بے زینب (س) دیدم. دستمال سفید در دستش بود و با لبخند گفت اجازه می‌دهے ضریح را تمیز ڪنم☺️. من هم با چادر سیاه ڪه به سر داشتم و با چشمان گریان روبه‌روے او ایستاده بودم. سرم را به علامت تأیید تڪان دادم. در صورتے ڪه من تا حالا نه سوریه رفته بودم ڪه ببینم ضریح بی‌بے زینب (س) به چه صورت است و نه عڪسے از آنجا دیده بودم. وقتے ڪه عڪس ضریح را به من نشان دادند دیدم دقیقاً همان چیزے است ڪه در خواب دیدم.😭 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜خاطره ای از حلبچه⚜ 👤شهردار سنگر‼️ 🔰یه بنده خدایی رو فرستادن که نیروی ما باشه حدود پنجاه ساله نشون میداد ایشون یک انسان کامل و به تمام معنا بود😇 و خب معمولا افرادی که سن بالا بودن میذاشتیم برای شهرداری سنگر😊 شهردار سنگر کلا کارش این بود که:👇 ✳️عملیات نمیومد ✳️کارهایی مثل تمیز کردن سنگر و پهن کردن سفره و...رو انجام میداد! ما هم برای اینکه بهشون زیاد فشار نیاد گذاشتیمش شهردار سنگر فرماندهی😎 از اون روز به بعد سنگر شد عین دسته گل!😳😍 💐 هر وقت که از ماموریت می‌اومدیم غذامون حاضر😍 همه چی تر و تمیز 😍اصلاً زندگیمون از این رو به اون رو شده بود😍😍❤️❤️ پتو های کهنه رو، رو دیوار های سنگر که با جعبه مهمات بود کشید و روشون اعلامیه و عکس و...چسبوند🤓 دیگه موش نمیتونست بیاد🐭😀💪 می‌رفتیم پای قبضه💣💥می‌اومدیم می‌دیدیم لباسامونو شسته آویزون کرده تا کرده😳👔 معمولاً این جور کار ها دیگه جزء وظیفه شهردار ها نبود❗️😶 ضمن اینکه پای قبضه هم می‌اومد ایشون😶 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*مکاشفه شهیدعبدالحسین برونسی با حضرت زهرا( س )* موضوع: شهدائی 🔰شهید برونسی فرمانده است توی عملیات رمضان، تیربار دشمن می گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. 😞 سید کاظم حسینی میگه : من معاون شهید برونسی بودم، اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جاافتاد به سجده رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد...😭 بهش گفتم: حالا وقت این حرفا نیس ، پاشو فرماندهی کن !بچه های مردم دارن شهید میشن، ولی شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت. گفت : بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم ؟ گفتم: بله ؟ گفت: سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، 25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد 40 قدم ببر جلو. گفتم : بچه ها میتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟ گفت : خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین. گفت : وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به چپ، 40 قدم رفتم جلو، بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت : آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم 😳 گفت : بگو یا زهرا و شلیک کن. می گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد. تمام فضا اتیش گرفت و روشن شدفضا، گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم 💪 چند روز بعد که پیش روی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد 😭 نگا کردم دیدم جلومون میدون مین هست.😳 قدم شماری کردم 25 قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم 40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن. شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام ، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی 25 قدم به چپ؟ 40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصه چیه؟ گفت سید کاظم دست از سرم بردار! گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم، گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی☝️ گفتم باشه! گفت : تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟ گفتم بی بی جان موندم؛😔 اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟😭 گفت : آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ایشالا تانک منفجر میشه و شما ان شاء ا... پیروز میشی😍 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
AUD-20220921-WA0020.mp3
4.71M
28 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣نماز؛ مثل يه اتاق پر از نوره! هر بار که واردش میشی؛ اضطراب هات رو همونجا جا بذار؛ و با يه قلب آروم و نورانی بیا بیرون! 👈باید،تمرين کنی شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
دختر خانوما 😊 خانومهای عزیز و باکلاس خوش ذوق 🛍 اگه شما هم از اون دسته آدم هایی هستید که به دنبال کارهای خاص می‌گردید 🎁 پیشنهاد میکنم یه سر به کانال مون بزنید 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امداد غیبی و وعده خدواند که در قرآن داده بود بعد از اینکه پام تیر خورد در عملیات بدر در گوشه یکی از جادهای که در جربزه بودتیکه زدم همچنان درگیری شدید بود و مثل بارون گلوله می اومد یکی از دوستانم به نام محمد اسکندری که از ناحیه سر مجروح شده بودن به من ملحق شد و اونم پیش من نشست چندین بار گلوله منوری که از کلت شلیک شده بود دقیقا جلوی ما افتاد که با ریختن خاک اونو خاموش کردیم ا اونجا به لطف خداوند تعداد زیادی از بعثی ها رو زدیم که بیشتر اونا رو رفیقم محمد اسکندری زده بود و بعد از مدت کوتاهی دیگه فشنگی هم نداشتیم فقط دوتا نارنجک برامون مونده بود بعد از مشورت کردن با هم تصمیم گرفتیم که اگه به اسارت در اومدیم من نارنجک رو منفجر کنم که گیر عراقی ها نیوفتیم چون به ما هم گفته بودن شب عملیات به هیچ عنوان اسیر نگیریم تو همین حال هوا بودیم یاد سخنان یکی از روحانیون لشگر افتادم قبل از عملیات بدر که اگر جایی خواستید دشمن کور شود آیه وجعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون یعنی که پیش روی انان حائل و سدی و پشت سرشان نیز حائل و سدی قرار دادیم و به طور فراگیر آنان را پوشاندیم پس هیچ چیز را نمی بیند خواندیم فکر میکنم بیشتر از ۱۰۰بار این آیه رو خواندیم بارها دشمن تا یکی دومتری ما اومد وحتا یه دفعه مجبور شدم یکی از اون دو نارنجک رو پرتاپ کنم ویه عراقی کشته شد ولی به لطف خدواند و اون وعده ای که در قرآن داده بود مارو ندیدن و ما تا سپیده دم اونجا موندیم وبعد از رسیدن نیروهای خودمون با کمک بچه ها به عقب رفتیم ودر بیمارستان صحرایی که در جربزه مجنون بود و از آنجا به اهواز اعزام شدیم عملیات بدر لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب حمید رضا شرفی اعزامی از خمین 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
AUD-20220921-WA0020.mp3
4.71M
28 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣نماز؛ مثل يه اتاق پر از نوره! هر بار که واردش میشی؛ اضطراب هات رو همونجا جا بذار؛ و با يه قلب آروم و نورانی بیا بیرون! 👈باید،تمرين کنی شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید نادر عبادی نیا و عملیات کربلای ۴ کنار رودخانه گتوند توی اردوگاه غواصی بودیم. چهل روز مانده به عملیات کربلای چهار . خیلی از بچه ها داخل چادر بودند. لامپ چادر را شل کردم و صدای پرسوز نادر با صدای ناله بچه ها در هم آمیخت: «بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته». در عین حالی که همه توی حال خودمان بودیم، منتظر بودیم نادر دعا را شروع کند. ناگهان نادر سر از سجده برداشت و از عمق جانش حضرت زهرا (س) را صدا کرد و به سرعت از چادر خارج شد. پشت سرش بودم، اما یارای صدا کردنش را نداشتم. عمامه اش را روی رمل ها اندخت و سر به سجده گذاشت و های های گریست. دست به شانه اش گذاشتم به نشانه اینکه بگو دردت را تا آرام شوی. گفت نه. گفتم: امشب چه شده این طور به هم ریختی؟ توی دلت چه گذشته مرد؟ من غریبه نیستم. در چشم هایم “نه” ای گفت و با قدم های بلند حرکت کرد. صدایش کردم “نادر”. فقط یک جمله گفت: «امتحان سختی در پیش داریم. خیلی سخت. فقط همین را می توانم بگویم». داخل بلم نشست و پارو کنان از من دور شد؛ اما هنوز صدای ناله بچه های چادر بدون اینکه نادر روضه ای برایشان خوانده باشد به گوش می رسید. بعد از عملیات کربلای ۴، وقتی اسیر عراقی ها شده بودم، با دیدن پیکر خون آلود و چشم های نیمه باز نادر معنی امتحان سخت برایم تفسیر شد. راوی: محسن جامه بزرگ کتاب غواص ها بوی نعنا می دهند؛ نوشته حمید حسام 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 تصویر بسیجی شهید ناصر شهرکی که در تاریخ ۳ مرداد سال جاری در منطقه مرزی سراوان مجروح گردیده بود و امروز در اثر شدت جراحات وارده به مقام رفیع شهادت نائل آمد. 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_6050783478889316486.mp3
4.85M
29 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣ نماز... برات يه جاده روشن می سازه؛ تا توی شلوغی های دنیا گم نشی! 👈یادت باشه؛ برای موفقیت در هرکاری؛ از نماز، يه اسلحه بساز و بالا برو شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در سال ۱۳۷۲ در ارتفاعات ۱۱۲ فکه مشغول تفحص بودیم. اما چند وقت بود که هیچ شهیدی پیدا نمی کردیم. به حدی ناراحت بودیم که وقتی شب به مقر می آمدیم حتی حال صحبت کردن با همدیگر را هم نداشتیم. تنها کاری که از دستمان برمی آمد نوار روضه حضرت زهرا (س) را می گذاشتیم و اشک می ریختیم. با خودم می گفتم: «یا زهرا؛ من به عشق مفقودین اینجا آمده ام. اگر ما را لایق می دانید مددی کنید تا شهدا به ما نظر کنند و اگر لایق نمی دانید که برگردیم تهران روز بعد هم بچه ها با توسل به حضرت زهرا (س) مشغول تفحص شدند. در حین کار روبروی پاسگاه بند انگشتی نظرم را جلب کرد. با احتیاط لازم اطراف آن را خالی کردیم و به بدن شهید رسیدیم. در کنار آن شهید، شهیدی دیگر را نیز پیدا کردیم که جمجمه هایشان روبروی هم بود. قمقمه آبی هم داشتند که برای تبرک همه از آن نوشیدیم. وقتی که از داشتن پلاک مطمئن شدیم، با ذکر صلوات پیکرها را از روی زمین برداشتیم. متوجه شدیم که هر دو شهید پشت پیراهن شان نوشته بودند: «می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم». راوی: مرتضی شادکام 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سید حمید را در منطقه عملیاتی خیبر و قرارگاه نوح دیدمش. خوشحال شادمان بود . همین قدر به من گفت که حضرت زهرا (س) به من گفته اند بیایم اینجا. هر چه اصرار کردم، بیشتر از این نگفت. گفت: بگذار در دل خودم باشد. شهید همت آمده بود دنبال یک گردان نیرو. سردار سلیمانی هم سید حمید را با همت همراه کرد برای تحویل نیروها. اما گلوله تانک امان شان نداد. سر و دست همت مجروح شده بود و صورت و پهلوی سید حمید. روز سوم جمادی الثانی بود و روز شهادت حضرت زهرا (س). خدا بیش از این نمی خواست سرش مخفی بماند. پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ اول- ۱۳۹۳؛ ص ۱۱۹ و ۱۲۵-۱۲۴٫ 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_6050783478889316487.mp3
4.47M
30 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣نمازت رو قطع نکن؛ نماز،تنها ریسمان بین تو وخداست! 👌آروم آروم از زمین بلندت میکنه، زنجیرهای روحت رو پاره میکنه، تا آماده پرواز بشی. شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا