🌷به ناصر گفتم شما با این سن کمت می خوای بری جبهه ومملکت رو نجات بدی؟
گفت: من میرم ومملکتم رانجات میدم ....سال های اول جبهه می روم و سال های آخر هم شهید میشم.
🌷گفتم: اگه شهید بشی من چه کار کنم؟
گفت:اگه جواهرات بسیار قیمتی به شمابدن وبعد بخوان پس بگیرن شما بهشون تحویل نمی دی؟
🌷گفتم:بله تحویل میدم.گفت:حالامنم امانتم حالا فکر کن می خوای به صاحبش تحویل بدی،مامان راضی باش به رضای خدا.
"#ﺷﻬﻴﺪ_ﻧﺎﺻﺮ_ﻭﺭامینی"
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
🌷 #خاطرات_شهدا
🔻بعضی شب ها که نیمه های شب بیدار می شدم می دیدم، محمدرضا با نـور موبایلش قرآن سفید کوچکش را در دست گرفته و در حال قرائت قرآن است. او با قرآن خیلی مأنوس بود و ماهیانه ۳بار ختم قرآن می کرد.
با اینکه بیست بهار از عمرش گذشته بود، در وصیت نامه اش سفارش کرده بود که، برایش تنها ۵ روز، روزه و ۲۰ نماز صبح قضا کنند...
🌷شهید مدافع حرم شهید #محمدرضا_دهقان_امیری
🌺 #هدیه_محضر_شهید_صــلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
هرڪسبایدبهفکرخودباشد!وراهے
بـرایارتبـاطباحضـرتحجـت(عج)و
فـرجِشخصیخویشپیداڪند،خـواه
ظهـوروفـرجآنحضــرتدورباشـدیانزدیک!
-آیتاللهبهجت
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
کارتانرابرایخدانکنید؛برایخداکارکنید!
تفاوتشفقطهمیناندازهاستکهممکن استحسین(ع)درکربلاباشدومندرحال کسبعلمبرایرضایتخدا...!
+شهیدسیدمرتضیآوینی
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
شهید سید مجتبی نواب صفوی می گفت: خواب امام حسین (ع) رو دیدم.
حضرت بازو بندی روی دست راستم بستند روی بازوبند نوشته شده بود: فدائیان اسلام...
واسه همین اسم گروهمون شد فدائیان اسلام...
منبع: کتاب دانشجویی نگاهی به زندگی و مبارزات رهبر فدائیان اسلام 💚
#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی 🕊🌱
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
شهيد محمد کاظم نژاد
مادر اين شهيد مي گويد: در اداي نماز اول وقت و گرفتن روزه، بسيار مقيد بود. از هشت سالگي روزه مي گرفت و نماز مي خواند .براي اداي نماز صبح، او بود که همه را بيدار مي کرد. حتي به گرفتن روزه مستحبي تشويق مي کرد. از جبهه که به مرخصي مي آمد، دائم روزه مي گرفت. روزي پرسيدم: مادرجان! چرا اين قدر روزه مي گيري؟ گفت: مادر من در جبهه روزه نگرفته ام. حالا دارم قضاي آنها را مي گيرم. دارم اداي دين مي کنم. گفتم: خدا قبول کند حالا بگو براي سحر چه غذايي درست کنم؟ گفت: تخم مرغ که داريم. همين ها را بپز تا با هم روزه بگيريم.
از جبهه که به مرخصي آمده بود، متوجه شد روزه ام. پرسيد چرا روزه ايد؟ گفتم: نذر است! نذر کردم که ان شاء الله سلامت برگردي! خنديد و گفت: پس به خاطر همين روزه هاي نذري شما، در جبهه هيچ اتفاقي برايم نمي افتد. بعد، تعريف کرد: با نه نفر ديگر، در يکي از مناطق عملياتي بوديم، ناگهان جلوي پايمان گلوله خمپاره اي منفجر شد. همه به جز من شهيد شدند. وقت برگشتن، بچه ها با تعجب نگاهم مي کردند که چطور از بين نه نفر، فقط من زنده ام و حتي خراشي به تن ندارم
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
خاطرات شهيد رضا صادقي يونسي
بسياري از شهدا، با زبان روزه شهيد شدند. برخي از رزمندگان ، سهميه ناهارشان را مي گرفتند، اما آن را به هم رزم هايشان مي دادند و خودشان روزه مي گرفتند.
اولين بار که در جبهه رفتم، نزديک شب قدر بود. شب قدر که رسيد، به اتفاق چندين تن از هم رزم هايم، به محل برگزاري مراسم احيا رفتم. از مجموع 350 نفر افراد گردان، فقط بيست نفر آمده بودند.تعجب کردم.
شب دوم هم همين طور بود. برايم سؤال شده بود که چرا بچه ها براي احيا نيامدند، نکند خبر نداشته باشند. از محل برگزاري احيا بيرون رفتم. پشت مقر ما صحرايي بود که شيارها و تل زيادي داشت.به سمت صحرا حرکت کردم، وقتي نزديک شيارها رسيدم، ديدم در بين هر شيار، رزمنده اي رو به قبله نشسته و قرآن را روي سرش گرفته و زمزمه مي کند. چون صداي مراسم احيا از بلند گو پخش مي شد، بچه ها صدا را مي شنيدند و در تنهايي و تاريکي حفره ها، با خداي خود راز و نياز مي کردند. بعدها متوجه شدم آن بيست نفر هم که براي مراسم عزاداري و احيا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند.
اين اتفاق يک بار ديگر هم افتاد. بين دزفول و انديمشک، منطقه اي بود که درخت هاي پرتقال و اکاليپتوس زيادي داشت، ما اسمش را گذاشته بوديم جنگل. نيروهاي بعثي بعد از آنکه پادگان را بمباران کرده بودند. نيروهايشان را در آن جنگل استتار کرده بودند.
آنجا ديگر تپه نداشت، اما بچه ها خودشان حفره هايي کنده بودند و داخل آن مي رفتند و در تنهايي عجيبي با خدا راز و نياز مي کردند.
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊