🌷 #خاطرات_شهدا
🔻بعضی شب ها که نیمه های شب بیدار می شدم می دیدم، محمدرضا با نـور موبایلش قرآن سفید کوچکش را در دست گرفته و در حال قرائت قرآن است. او با قرآن خیلی مأنوس بود و ماهیانه ۳بار ختم قرآن می کرد.
با اینکه بیست بهار از عمرش گذشته بود، در وصیت نامه اش سفارش کرده بود که، برایش تنها ۵ روز، روزه و ۲۰ نماز صبح قضا کنند...
🌷شهید مدافع حرم شهید #محمدرضا_دهقان_امیری
🌺 #هدیه_محضر_شهید_صــلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
هرڪسبایدبهفکرخودباشد!وراهے
بـرایارتبـاطباحضـرتحجـت(عج)و
فـرجِشخصیخویشپیداڪند،خـواه
ظهـوروفـرجآنحضــرتدورباشـدیانزدیک!
-آیتاللهبهجت
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
کارتانرابرایخدانکنید؛برایخداکارکنید!
تفاوتشفقطهمیناندازهاستکهممکن استحسین(ع)درکربلاباشدومندرحال کسبعلمبرایرضایتخدا...!
+شهیدسیدمرتضیآوینی
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
شهید سید مجتبی نواب صفوی می گفت: خواب امام حسین (ع) رو دیدم.
حضرت بازو بندی روی دست راستم بستند روی بازوبند نوشته شده بود: فدائیان اسلام...
واسه همین اسم گروهمون شد فدائیان اسلام...
منبع: کتاب دانشجویی نگاهی به زندگی و مبارزات رهبر فدائیان اسلام 💚
#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی 🕊🌱
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
شهيد محمد کاظم نژاد
مادر اين شهيد مي گويد: در اداي نماز اول وقت و گرفتن روزه، بسيار مقيد بود. از هشت سالگي روزه مي گرفت و نماز مي خواند .براي اداي نماز صبح، او بود که همه را بيدار مي کرد. حتي به گرفتن روزه مستحبي تشويق مي کرد. از جبهه که به مرخصي مي آمد، دائم روزه مي گرفت. روزي پرسيدم: مادرجان! چرا اين قدر روزه مي گيري؟ گفت: مادر من در جبهه روزه نگرفته ام. حالا دارم قضاي آنها را مي گيرم. دارم اداي دين مي کنم. گفتم: خدا قبول کند حالا بگو براي سحر چه غذايي درست کنم؟ گفت: تخم مرغ که داريم. همين ها را بپز تا با هم روزه بگيريم.
از جبهه که به مرخصي آمده بود، متوجه شد روزه ام. پرسيد چرا روزه ايد؟ گفتم: نذر است! نذر کردم که ان شاء الله سلامت برگردي! خنديد و گفت: پس به خاطر همين روزه هاي نذري شما، در جبهه هيچ اتفاقي برايم نمي افتد. بعد، تعريف کرد: با نه نفر ديگر، در يکي از مناطق عملياتي بوديم، ناگهان جلوي پايمان گلوله خمپاره اي منفجر شد. همه به جز من شهيد شدند. وقت برگشتن، بچه ها با تعجب نگاهم مي کردند که چطور از بين نه نفر، فقط من زنده ام و حتي خراشي به تن ندارم
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
خاطرات شهيد رضا صادقي يونسي
بسياري از شهدا، با زبان روزه شهيد شدند. برخي از رزمندگان ، سهميه ناهارشان را مي گرفتند، اما آن را به هم رزم هايشان مي دادند و خودشان روزه مي گرفتند.
اولين بار که در جبهه رفتم، نزديک شب قدر بود. شب قدر که رسيد، به اتفاق چندين تن از هم رزم هايم، به محل برگزاري مراسم احيا رفتم. از مجموع 350 نفر افراد گردان، فقط بيست نفر آمده بودند.تعجب کردم.
شب دوم هم همين طور بود. برايم سؤال شده بود که چرا بچه ها براي احيا نيامدند، نکند خبر نداشته باشند. از محل برگزاري احيا بيرون رفتم. پشت مقر ما صحرايي بود که شيارها و تل زيادي داشت.به سمت صحرا حرکت کردم، وقتي نزديک شيارها رسيدم، ديدم در بين هر شيار، رزمنده اي رو به قبله نشسته و قرآن را روي سرش گرفته و زمزمه مي کند. چون صداي مراسم احيا از بلند گو پخش مي شد، بچه ها صدا را مي شنيدند و در تنهايي و تاريکي حفره ها، با خداي خود راز و نياز مي کردند. بعدها متوجه شدم آن بيست نفر هم که براي مراسم عزاداري و احيا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند.
اين اتفاق يک بار ديگر هم افتاد. بين دزفول و انديمشک، منطقه اي بود که درخت هاي پرتقال و اکاليپتوس زيادي داشت، ما اسمش را گذاشته بوديم جنگل. نيروهاي بعثي بعد از آنکه پادگان را بمباران کرده بودند. نيروهايشان را در آن جنگل استتار کرده بودند.
آنجا ديگر تپه نداشت، اما بچه ها خودشان حفره هايي کنده بودند و داخل آن مي رفتند و در تنهايي عجيبي با خدا راز و نياز مي کردند.
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
💎نگین گردان ...
غواصها، مثل یک نگین وسط محوّطه دورهاش کرده بودند.🌙
یکی موهایش را شانه میزد..🌱
آن یکی نوازشش می کرد. 🌙
یکی دیگر خاک لباسش را می گرفت..🌾
یکی چشم دوخته بود صورت حاجی و همینطوری بیبهانه اشک میریخت.
مثل ماه می درخشید وسط جمع..
معرکهای بود تماشایی ....
بساط شوخی و خنده به راه بود.🌱
یکی از بچّهها پیشانی حاجی را بوسید و پرسید:
"حاجی، امشب دوست داری ترکش به کجای بدنت بخوره؟"
بیهیچ توضیحی دست گذاشت روی
پیشانیاش و گفت:
«دوست دارم امشب یک قسمت از بدنم را در راه خدا بدهم...🕊
امام حسین (ع) در این راه سر داد ، من هم دوستدارم یک قسمت از سرم باشد»🥀
وقتی خبر شهادتش در کنار اروندرود پیچید، گفتند ترکش یکقسمت از سرِ حاجی را برده...🥀
🔰فرمانده نامدار گردان ۴۱۰ غواصی
لشکر۴۱ ثارالله در عملیات والفجر هشت
شهید حاجاحمد امینی🌷
شهادت: ۲۱ بهمن ماه ۱۳۶۴
#یادش_با_صلوات
#خاطراتشهدا
🥀🕊 @baShoohada
✨﷽✨
🌸 سوسوی همّت داشت، ستاره ی چشمانت....
🌷 هر گاه به #محمودرضا میگفتند؛ وصیتنامه بنویس، به عکس #حاج_همت که مزین به جمله ای عهدمَدارانه از این شهید بود اشاره میکرد و میگفت:
اینهم وصیتنامه....
🌸 آری!
محمودرضاها رفتند تا این خاکریز فرو نریزد. اکنون نوبت من و توست که پشت به جبهه نکنیم و نهضت جهانی اسلام را با قدرت و بدون خستگی و ناامیدی برسانیم به جایی که خداوند وعده کرده است 👌👍
و الحق وعده ی خود #حق است و محقق...👌
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
اگرنمیتوانیدرودررویدشمنبجنگید میتوانیددرسنگرعلمودانشبا
دشمنهایايرانمقابلهكنيد . .!
_شهیدمهدیدیدهبان
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
♦️بلایی که شهید محمد ابراهیم همت بر سر فرمانده روزه خوار ارتش شاهنشاهی آورد
🔹سرلشکر شهید ابراهیم همت در دوران سربازی در لشکر توپخانه اصفهان ارتش شاهنشاهی مسئولیت آشپزخانه را به عهده داشت. با وجود اینکه روزه گرفتن در پادگان ممنوع بود اما همت گفته بود سربازها میتوانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند.
🔹سرلشکر ناجی، فرمانده لشکر نمیگذاشت که سربازها و افسرها در ماه مبارک رمضان روزه بگیرند و مجبورشان میکرد آب بخوردند و روزهشان باطل شود.
🔹سربازها پیش ابراهیم همت میآیند و شکایت می کنند که ناجی گفته است اگر کسی روزه بگیرد باید با آب روزه آن را باطل کنید. ابراهیم هم یک روز بچه ها را جمع میکند و به آنها می گوید که نگران نباشید ما نمیگذاریم چنین اتفاقی بیفتد. در روز سرکشی فرمانده پادگان، همت با بچه ها آشپزخانه را تمیز می کند و بعد کف سالن را روغن میریزد، وقتی سرلشکر ناجی برای سرکشی به آشپزخانه میآید، لیز میخورد و پای آن پیچ میخورد و تا یک ماه به پادگان نمیآید و سربازها با آرامش روزه میگیرند.
#یادشهدا_باذکرصلوات
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
#سرما_در_آتش
🌷در عملیات خیبر، وقتی دستور عقبنشینی صادر شد، هر کسی فقط به فکر خودش بود تا از منطقه بیرون برود و نجات پیدا کند. قایقها با سرعت، در رفت و آمد بودند و بچهها را به عقب منتقل میکردند. یکی از سکاندارها که به شدت ترسیده بود، دیگر حاضر نشد به منطقه برگردد.
🌷رحیم، قایق را از او گرفت درحالیکه به خاطر سردی هوای صبح، دندانهایش به هم میخورد، مرتب میرفت بچهها را سوار میکرد و برمیگشت. رحیم چندبار رفت جلو و تعداد زیادی از بچهها را به عقب آورد. در آن آتش شدید دشمن، این فداکاری، کار هر کسی نبود.
🌹خاطره ای به یاد غواص خطشکن شهید رحیم علیاکبری
راوی: رزمنده دلاور احمد ششکلانی
📚 کتاب "چشمان فرمانده" (خاطرات شهیدان واحد اطلاعات عملیات یگانهای رزم خراسان، سید تقی شکری)
منبع: سایت نوید شاهد
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
تابستان از راه رسیده بود، گرمای هوا بیداد میکرد، یک گردان از نیروهای ارتش برای تقویت پایگاه مرزبانی نیروی انتظامی به آنجا اعزام شده بودند، ماه رمضان بود، مجتبی برای سرکشی از نیروها با چند نفر به آنجا رفت،بین راه در بیابان ماشینشان خراب شد و به ناچار و حدود پنج کیلومتر در گرمای ۵۰درجه با زبان روزه پیاده به راه افتادند تا به کمپ شرکت نفت رسیدند، دیگر نگهداشتن روزه سخت شده بود، همراهان مجتبی روزه را شکستند اما او با اینکه دیگر رمَقی برایش نمانده بود، گفت که حاضر است بمیرد ولی روزهاش را نشکند، همه او را از ته دل قبول داشتند، تا صدای اذان را میشنید، وضو میگرفت و به حسینیه میرفت و مشغول نماز اول وقت میشد، آنقدر مجتبی را قبول داشتند که نمازشان را به او اقتدا میکردند.
🌷 شهید مجتبی ذوالفقارنسب🌷
📚 گزیدهای از کتاب «شیر زیتان»
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
🔰سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی:
ما همگی در حال رفتن هستیم ولی از خدا بخواهیم که توفیقی بدهد که اولاً با شهادت ما را از این دنیا ببرد،
ثانیاً ما را با دوستان شهیدمان محشور کند.
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊