سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*شهادت همانند حضرت علی اصغر(ع)*🏴
*شهید محمد تقی غیور انزله*🌹
تاریخ تولد: ۴ / ۶ / ۱۳۴۸
تاریخ شهادت: ۲ / ۲ / ۱۳۶۶
محل تولد: مشهد
محل شهادت: ماووت-عراق
مزار: حرم امام رضا (ع)
🌹همرزم← ۱۶ سال سن داشت✨ بچهها او را عارف کوچولو صدا میکردند🌷 *در خط سوم، جایی که قبضههای خمپاره مستقر بودند قرار داشتیم* میخواستم با او خداحافظی کنم🤝🏻 هر چه دنبالش گشتم نبود🎋 *کنار رودخانه پیدایش کردم*💦نشسته بود با خودش زمزمهای داشت و گریه میکرد🥀به شوخی گفتم: چیه؟ خلوت کردی، التماس دعا🤲🏻گفت: *«روضه علیاصغر میخوانم» پرسیدم: «چرا علیاصغر»؟؟ گفت: من هم مثل علی اصغر به شهادت میرسم*🕊️بعد گفت: اگر قول بدهی به کسی نگویی برایت تعریف میکنم🌷 *خندیدم و گفتم: قول میدهم ولی تو رو که به خط نمیبرن، چطور شهید میشوی⁉️* «گفت: همینجا✨ *کنار قبضههای خمپاره، سه روز دیگه* من به همراه برادران توکلی و عزیزی به کمک قبضههای خمپاره میرویم، یک ناشناس با ماست💫 *ناگهان گلولههایی از آسمان میآید💥 من گلوله را میبینم*💥عزیزی و توکلی از ما جدا میشوند و گلوله کنار ما به زمین میخورد💥 *ترکش بزرگی گلوی مرا میبرد*💔 من و آن ناشناس شهید میشویم»🕊️ *دقیقاً همان شد که گفته بود. سه روز بعد همانند حضرت علی اصغر(ع)🏹🥀ترکش گلویش را برید*🕊️🕋
*شهید محمد تقی غیور انزله*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🔰 شهید مدافع حرمی که ۸ یتیم را سرپرستی میکرد ...
کارمند کمیته امداد توضیح داده بود که ۲ خانواده و ۳ یتیم تحت پوشش و حمایت مالی علی آقا بودند.
یعنی علی مجموعا" ۸ یتیم را سرپرستی میکرده.
تازه بعد از یک عمر زندگی با علی فهمیدم که درآمدهایش را کجا خرج می کرده و من که مادرش بودم نفهمیدم علی چه کار میکرد!
🔹یک خیّر به تمام معنا
پدر شهید مدافع حرم علی امرایی میگوید پس از شهادت فرزندم کمکم متوجه کارهای خیر او شدیم و حتی فهمیدم سرپرستی چند کودک را برعهده داشته و از او به عنوان «کمسنترین خیّر» تقدیر شدهبود.
🌷شهید علی امرایی(حسین ذاکر)
ولادت: ۱۳۶۴/۱۰/۱۲
شهادت: ۱۳۹۴/۴/۱
درعا ،سوریه
شادی روح پر فتوح شهید #صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#زيارتى_با_پيكر_خونين...!!
🌷دیدن گلدسته ها و گنبد طلایی حرم سیدالشهدا و بوسه زدن به ضریح شش گوشه، آرزوی مردان جنگ بود و تنها راه رسیدن به آن، پیروزی عملیات ها. در عملیات والفجر مقدماتی، دو کانال سخت منطقه فکه و رقابیه را که پشت سرگذاشتیم، به میدان مین رسیدیم. تخریب چی ها یا شهید شده بودند و یا مجروح. برای باز شدن معبر هم راهی جز خنثی کردن مین ها نبود. مسافت طولانی، تاب از کف بچه ها ربوده بود. همه در فکر یافتن راهی بودند. ناگهان....
🌷....ناگهان لبخندی بر روی لب های محسن طالبی نقش بست. گویی برای یارانش خبر خوشی داشت. بی درنگ و مصمم جلو آمد و فریاد زد: تنها راهِ زیارت سیدالشهدا (علیه السلام) همین است. همه مات و مبهوت، نگاهش می کردند. هیچ کس نمی دانست چه خیالی در سردارد. محسن چند قدمی حرکت کرد و آهسته روی مین ها دراز کشید. گویی قصد خوابی طولانی داشت.
🌷باید پا روی او می گذاشتیم و رد می شدیم! این تنها راه پیروزی بود. اولین نفر که پایش را روی محسن گذاشت، مین ها منفجر شدند و او با پیکری خونین، به زیارت حرم ابی عبدالله ( علیه السلام) مشرف شد و راه را برای دیگران هم باز کرد.
🌹خاطره اى به ياد شهيد معزز محسن طالبى
راوی: رزمنده دلاور محمدعلی ابراهیمی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
*پیکری اِربـاً اِربـا*
*شهید علی اکبر حسام*🌹
تاریخ تولد: ۳ / ۳ / ۱۳۳۶
تاریخ شهادت: ۱۹ / ۱۰ / ۱۳۶۵
محل تولد: گرگان / ر.شاهکوه
محل شهادت: شلمچه
مادرش← او سومين فرزند من بود🌷قبل از تولد، خواب ديدم در اتاق بزرگى هستم و پرسيدم اين اتاق مال كيست؟ صدايى آمد و گفت براى شماست🌸 ديدم يك وجب زمين را سيمان كردهاند *و روى آن اثر انگشتان آقا ابوالفضل(ع) است💚 آن را برداشتم و بوسيدم و به يقهام زدم و بعد از آن خداوند علی اکبر را به ما عطا كرد.*🌷 هر وقت از جبهه مىآمد *دستم و كف پايم را مىبوسيد و میگفت: بهشت زير پاى مادران است*💝 همرزم← بايد ۷ نفر ديده بان را آماده میکردند *كه اين كار با تاخير انجام شد*🥀به همين خاطر پس از نماز صبح پيش من آمد و گفت كارى نداريد💫گفتم پيش آقاى نوريان (ديدهبان) برويد و ببيند چه مشكلى دارد⁉️ اگر خسته هست او را تعويض كنيد *و اگر خسته نيست بىسيم او را چک كن*📞به نزد ديده بان رفت و در حال بازبينى بى سيم بود📞كه در ساعت 5/6 صبح در دژ شرقى كانال ماهى *گلوله توپى در كنارشان به زمين خورد*💥 چند لحظه پس از انفجار ديدم *سر على اكبر از بدن جدا و بدنش تكه تكه شده است🥀🖤 دو سوم سرش از بين رفته بود*🥀🖤 در نهایت *پيكر پاره پاره على اكبر*🩸در ميان اندوه مردم به خاک سپرده شد🕊️🕋
*سردار شهید علی اکبر حسام*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#آخرين_تصوير_از_لحظات_خونى....
🌷برادرم علی متولد مهرماه سال ۵۱ بود. با آغاز جنگ تحمیلی او هم دوست داشت همچون سایر جوانان در جنگ علیه دشمن بعثی حضور داشته باشد اما به دلیل سن کم با حضورش در جبهه موافقت نمیکنند. در نهایت برای آنکه بتواند به جبهه بیاید شناسنامهاش را دست کاری میکند. علی کوچکترین شهید دوران دفاع مقدس در بروجرد است.
🌷علی در روز ۲۸ مهر ماه سال ۱۳۶۷ در منطقه «قمیش» عراق به شهادت رسید. یکی از همرزمانش به نام منصور شهبازی در رابطه با آخرین دقایق زندگی برادرم میگوید: «در منطقهای که ما حضور داشتیم درگیری تن به تن شده بود. پسر خالهام در درگیری با دشمن به شهادت رسیده بود. برای همین اسلحه را پشت کتفم انداختم و دستم را خالی کردم تا با پیکر او پرش کنم که به عقب منتقل شود.
🌷سرم را بالا آوردم دیدم یک عراقی جلویم ظاهر شد تا آمدم اسلحه را بردارم یک گلوله به پایم شلیک کرد. روی زمین افتادم به سمتم آمد و پایش را روی سینهام گذاشت و مجدد گلوله دیگری به دستم شلیک کرد. چند لحظه بعد داغی شعله پوش اسلحهاش را روی پیشانیام حس کردم، ماشه را چکاند ولی خشابش خالی بود. در حال تعویض خشاب بود که مغزش متلاشی شد و به هوا پاشید لحظهای بعد جنازهاش روی من افتاد. به هر زحمتی بود جنازه را از خودم دور کردم. متوجه شدم علی نیروی عراقی را هدف گرفته است.
🌷علی بعد از آن، چهار، پنج نفر از نیروهای عراقی اطرافمان را با دو سه عدد نارنجکی که همراهش بود از پا در آورد. با همان جثه کوچک ١٥سالهاش دست من را گرفت و پشت یک تخته سنگ کشیدم. خیالش از من که راحت شد تیربار را برداشت و بلند شد. پیاپی شلیک میکرد و بارانی از آتش گلوله را سمت عراقیها گشوده بود. اما چند لحظه بعد تمام بدنش پر از گلوله شد، آخرین گلوله به پیشانیاش اصابت کرد و افتاد.
🌷....این آخرین تصویر از آن لحظات است. پس از آن بیهوش شدم و وقتی چشمانم را باز کردم درون آمبولانس بودم. پرسیدم: «علی و پسر خالم کجان؟؟» جواب دادند که به دلیل هجوم نیروهای بعثی، پیکر علی و پسر خالهام همان جا باقی مانده است.
راوى: جعفر کماسی از جانبازان دوران هشت سال دفاع مقدس و برادر شهید علی کماسی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀.
🕊 @baShoohada 🕊
#ماجراى_سكته_دوشكاچى_عراقى!
🌷قبل از اجرای عملیات کربلای ٤، در یکی از شناساییها بایستی از عرض اروند عبور میکردیم و بعد از نفوذ به ساحل آن طرف اروند، به شناسایی منطقه مورد هدف میپرداختیم. به همراه رضا نیکپور، به آب زدیم. شب متغیری بود. هوا گاهی ابری و گاهی مهتابی بود. آهسته به صورت سر پایین به سمت ساحل مقابل فين (کفش مخصوص غواصی) میزدیم.
🌷....سرمان را که از آب بیرون آوردیم چشممان به سنگر دوشکایی افتاد که یک دوشکاچی عراقی پشتش نشسته و لوله آن را مستقیم به سمت ما نشانه رفته است. عینک غواصی روی چشمانمان بود. شهید نیک پور گفت: ازهم جدا میشویم تو از آن طرف برو و من هم این طرف که اگر تیراندازی کرد، یک نفر تیر بخورد!!
🌷با دقت بیشتری به عراقی پشت دوشکا نگاه کردیم، تکان نمیخورد. شهید نیکپور به آهستگی به ساحل خزید و من هم به دنبالش. با احتیاط خود را به سنگر کمین رساندیم. اول گمان کردیم دوشکاچی به خواب رفته اما نزدیک که شدیم، متوجه شدیم عراقی دچار سکته شده است. آن بیچاره عراقی وقتی هیبت ما را در ميان آب دیده بود از ترس سکته کرده بود. او حتی انگشتش روی ماشه قرار داشت ولی از ترس جرأت و فرصت اینکه تیراندازی کند را نیافته بود.
راوى: رزمنده دلاور سماوات یکی از اعضای گردان غواصی نوح (ع) از نیروهای گردان اخلاص (اطلاعات و عملیات) لشکر ٢١ امام رضا (ع) كه در سال ١٣٦٥ تشکیل شد.
منبع: سايت مشرق نيوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5926860671533714001.mp3
25.35M
🔊 سخنرانی استاد رائفی پور
📝« ظرفیت تمدن سازی عاشورا -جلسه ٣٠ »
📅 ٥ شهریور ١٣٩٩ - تهران-هیئت سید الشهدا
🍃
🖤🍃 @takhooda 🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
#ظهر تاسوعا واسه حاجته
روزِ باب الحوائجه🖤
میگن واسطه میشه
میگن پیش خدا كم نمیزاره
معروفه به معرفت و وفا
هرچی ازخدا میخواید
قسمش بدین به عباس
#الهی حاجت روا باشيد 🤲
#التماس دعا
#ظهرتون_بخیر
🍃
🖤🍃 @takhooda 🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_508905383503332196.mp3
7.36M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش مصطفی هست🥰✋
*شهیدی که شهادت خود را در تاسوعا پیش بینی کرد*🏴
*شهید مصطفی صدر زاده*🌹
تاریخ تولد: ۱۹ / ۶ / ۱۳۶۵
تاریخ شهادت: ۱ / ۸ / ۱۳۹۴
محل تولد: خوزستان/شوشتر
محل شهادت: حلب/ سوریه
🌹شهید صدرزاده با نام جهادی سید ابراهیم *ابتدا اجازهی اعزام به او ندادند*🥀کمتر از ۲ ماه لحجه افغانستانی را یاد گرفت *و به مسئول اعزام گفت که یک افغانستانی است!*🌷او را اعزام کردند و بعدها فرمانده گردان عمارشد💫 مادرش← *مصطفی در کودکی نذر حضرت ابوالفضل شد💚 هر سال تاسوعا برا سلامتی مصطفی شیر پخش میکردیم*🥛پدرش← شب قبل از شهادت به یکی از مسئولین آنجا میگوید: *این وصیت را ضبط کن*🌷 آن بنده خدا اولش فکر میکند مصطفی شوخی میکند، *برای همین چند لحظه ای ضبط میکند*🎥 مصطفی میگوید: *فردا روز تاسوعا است🏴 و در رحمت خدا باز است حال میدهد که فردا شهید بشی*🕊️بعد مصطفی میگوید: حرف هایم را بشنو اگر میخواهی ضبط نکن🥀 *فقط این را بدان من تا قبل از ظهر تاسوعا🏴 بین شما نفس میکشم*🌷و اگر شهید نشدم شما میتوانی من را تیرباران کنی🥀 *و اینکه من با یک گلوله شهید میشوم و تاسوعا میروم پیش حضرت ابوالفضل(ع)»*💚 نمیدانم خواب دیده بود یا به او الهام شده بود✨ *اما او طبق حرفش قبل از ظهر تاسوعا🏴 با اصابت یک گلوله*🥀🖤 شربت شهادت را نوشید🕊️🕋
*شهید مصطفی صدر زاده*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊