#کلام_شهید
✨این دنیا با تمام زیبایی ها و انسان های خوب، پل گذر است، نه ماندن...
و تمامی ما دیر یا زود باید برویم،
اما چه بهتر که زیبا برویم.
✨در هیاهوی زندگی متوجه شدم که چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت، در حالی که گویی ایستاده بودم. چه غصه هایی که فقط باعث سپیدی مویم شد اما دریافتم که کسی هست که اگر بخواهد می شود، وگرنه نمی شود. کاش نه می دویدم، نه غصه می خوردم، فقط او را می خواندم....
📚 فرازهایی از وصیت نامه شهید امیر لطفی
شرمندگی از شهدا دگر بس است!!
گر مرد رهی بسم الله..
میدان عمل باز است...
از شرمندگی بدرآ...!!
شهدا فقط "شرمنده" نمی خواهند!!
#صبحتون_شهدایی
#اربعین_امسال_با_شهدا
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش علیرضا هست🥰✋
*بینام و نشان*🕊️
*شهید علیرضا کیهان پور*🌹
تاریخ تولد: ۷ / ۱۰/ ۱۳۳۸
تاریخ شهادت: ۲۰ / ۱ / ۱۳۶۲
محل تولد: شیراز / فسا
محل شهادت: فکه
🌹 در خانواده کشاورز و زحمتکش به دنیا آمد🌾 *و از عشایر غیور و غیرتمند فسا بود*🌷 همرزم← فرمانده گردان فجر از لشکر 33 المهدی را بر عهده داشت💫 *آرزو داشت بدنش با مولکولهای هوا یکی شود و چیزی از او باقی نماند*🥀شب عملیات والفجر1 بود *غسل شهادت کرد💦 نماز شب خواند📿 بعد تمام پلاک و نشانی ها را از خود جدا کرد🥀و گفت: «به جایی میروم که به هیچ چیز نیاز ندارم، تنها خدا مرا بشناسد برایم کافی است.»*🕋 همرزم← فریادهای علیرضا از پشت سیمهای خاردار به گوش میرسید🥀اما همرزمان که نیمه دیگرشان آنسوی خطر جامانده بود توان یاری او را نداشتند🥀 *که اگر میماندند عملیات فردا متوقف میماند* 🥀فردا شب وقتی والفجر1 آغاز شد *همرزمان او گوشه گوشه آن غریبستان را به دنبال آن یوسف پیرهن چاک جستجو کردند*🌷واگر چه به پلاک و چفیهای از او قانع بودند *اما دریغ که آن ققنوس مجروح، اثری از خود به جای نگذاشته بود*🥀 سرانجام *او به زیبایی به آرزویش رسید🌷بر اثر برخورد با مین شهید شد🥀🖤 کسی چه میداند شاید بدنش با مولکولهای هوا یکی شد که هنوز هم پیکرش پیدا نشده*🕊️🕋
*جاویدالاثر*
*سردار شهید علیرضا کیهان پور*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
علیرضا قنواتی یادگار جنگ بود.
عشق به امام و ولایت_مداری،
مناجات های شبانه، نمازشب ها خاطره شده بود و #شهادت حسرتی بود بر دلش
راه را شناخته بود که وقتی خبرهای #سوریه را شنید خود را آماده کرد برای رفتن.
جواب سوال تمام آنهایی که می گویند #مدافعان_حرم چرا می روند را داد وقتی که گفت: «فردای قیامت اگر #امام_حسین گفت در مجالسم، حسین حسین گفتی اما چطور اجازه دادی به حریم خواهرم بی حرمتی کنند .شما چه جوابی خواهید داد؟»
روزگار عجیبی ست.برای حسین و #کربلایش دل می سوزانیم و #اشک میریزیم اما حرف سوریه که می شود خیلی ها می گویند نباید کسی برود و اینها بازی سیاسی است که چنین و چنان و آرام خود را به سایه می کشند
وقتی این ها را می بینم یاد آن مردمی می افتم که در دروازه شهر سنگ پرتاب می کردند به سرهای بالای نیزه ،
دست می زدند برای #اسرای_کاروان.
نکند مسیرمان از همان دروازه بگذردو حرف هایمان مثل همان سنگ ها، قلب حسین زمانمان را بشکند
کاش بیدار شویم و قضاوت نکنیم آن هایی که سرشان را فدای #زینب می کنند و از همه چیز می گذرند، آرامش خانواده،حتی دختر هایشان...
مثل #علیرضا که غیرتش اجازه نداد بماند و دخترش دم رفتن برایش خواند:
کاش می شد نروی تا تک و تنها نشوم
بی تو دیوانه ترین عاشق شیدا نشوم
اما او چشم بر محبت پدری بست و اندکی بعد پیکرش به آغوش #دختر منتظرش برگشت...
این روزها سوریه همان کربلاست با این تفاوت که حسین نیست اما دل خوش است به #عباس و #علی_اکبرهای هیئت...
این روزها زینب می خواند #هل_من_ناصر_ینصرنی؟
✍نویسنده : #طاهره_بنایی منتظر
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید #علیرضا_قنواتی
#پرواز_با_قرآن....
🌷من و برادرم در عملياتى كه در حال وقوع بود توأماً شركت داشتيم. هوا تدریجاً رو به روشنى مى رفت و درگيرى ما با بعثى ها كه مى خواستند مواضع از دست رفته خود را با پاتك بدست بياورند بسيار شدید شده بود. خبر رسيد جلوتر از ما چند تا از بچه ها زخمى شده و به كمك احتياج دارند. چون هنوز بچه هاى امدادگر و حمل مجروح واحد تعاون به منطقه درگيرى نرسيده بودند خودم تصميم گرفتم كه به كمك زخمى ها بروم.
🌷وقتى نزدیك شدم دیدم گلوله هاى توپ فرانسوى درست به سنگر بچه هاى تداركات و تعاون اصابت كرده است. در نگاه اول مشخص مى شد كه حدود ١٧ یا ١٨ نفر از بچه ها شهيد و مجروح شده اند. وقتى با دیدن این صحنه فریادى كشيدم دیدم برادرم سيد حسن از وسط زخمى ها بلند شد و نشست و با صداى ضعيفى گفت: داداش من اینجا هستم. خودم را به او مى رساندم و به او گفتم: حسن جان الان زخمهایت را مى بندم و تو را به عقب مى برم.
🌷....اما او برعكس من كه خيلى دست پاچه شده بودم در كمال آرامش با آخرین توانى كه داشت دستش را به جيب پيراهنش برد و قرآن كوچكش را درآورد و به تلاوت آن مشغول شد و این در حالى بود كه پاى راستش فقط با پوست بدنش متصل بود و تركش بزرگى چنان به شكمش اصابت كرده بود كه مى شد اجزاى آن را دید. ذكر او یا زهرا بود، از من كار زیادى بر نمى آمد. قرآن در دست حسن بود كه به شهادت رسيد.
🌹خاطره اى به ياد شهيد سيدحسن حسينى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#على_را_زنده_سوزاندند!!
🌷در سال ١٣٥٩ وقتى كه از "ديدگاه" به طرف مركز شهر سنندج به حركت درآمديم، تا رسيدن به خيابان ادب در چند نقطه با دشمن درگيـر شـديم. بـا زحمات فراوان به سه راه ادب رسـيديم. محوطـه هاى فعلى دانـشگاه آزاد اسلامى و استاديوم احمدپناه زمين باير بود. دشـمن در جوانـب مختلـف آن اقدام به ايجاد سنگرهاى محكمى كرده بود كه از طريق كانال به هـم ارتبـاط داشتند.
🌷درگيرى بسيار شديدى بود. تعداد نيروهاى ما خيلى كـم بـود، امـا عـده دشمن بسيار زياد. در خيابان ادب متوجه شديم كه يك خانم حدوداً ٦٠ ساله مجروح شده و به شدت نيازمند كمك است. در وضعيت نابسامانى گير كرده بوديم. دشمن حجم سنگينى از آتـش را متوجـه نيروهـاى مـا كـرده بـود و حركت ما هم بسيار كند بود. على وقتى متوجه شد كه آن خانم مجروح، طلب كمك مى كند، گفـت: من براى كمك به ايشان مى روم.
🌷....گفتم: مگر وضعيت را نمـى بينى؟ اگـر از اينجا تكان بخورى كشته مى شوى! گفـت: مگـر مـا بـراى نجـات مـردم نيامده ايم؟ مگر اين خانم مجروح از همين مردم نيست؟ مـن بايـد ايـشان را نجات دهم! على در زير آتش سنگين دشمن، خودش را به مجـروح رسـاند و قـصد داشت ايشان را به نقطه امنى انتقال دهد كه توسط دشمن محاصره شد و بـه اسارت آنان درآمد.
🌷على غفورى دانشجو بـود و اطلاعـات بـسيار خـوبى در مـسائل دينى داشـت. در همـان لحظه اول اسـارت شـروع بـه نـصيحت گروهكها كرد و با صدايى رسا آيات قرآن را مى خواند، امـا آنهـا بـه جـاى بحث منطقى با على او را زير ضربات سنگين قنداق سلاحهـاى خـود قـرار دادند. هنوز هم فريادهـاى الله اكبر علـى در گوشـم طنـين انداز اسـت. سـنگر گروهكها با سنگر ما فاصله اى بيش از چند متر نداشت.
🌷آنها در سه راه ادب، على را به تير برق بستند، بر روى او بنزين ريختند و او را زنـده زنـده آتـش زدند. او در ميان شعله هاى خشمگين آتـش فريـاد الله اكبر و لا اله الا الله سـر مى داد و تا لحظه اى كه جان به جان آفرين تسليم كرد، لبانش از ذكر و تهليـل باز نايستادند! خانمى هم كه على براى نجات او اين خطر را پذيرفته بود، پس از ديدن صحنه دلخراش شهادت على، خودكشى كرده بود! آرى! شهيدان ما اين گونه مردند تا درس زندگى را به همه بياموزند!
🌹خاطره اى به ياد شهيد معزز على غفورى
راوى: آقاى داريوش چاپارى فرمانده عمليات وقت سازمان پيشمرگان مسلمان كُرد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
°•|🌿🌹
#قـارۍ_بینالمللے_قرآن
#نفر_اول_مسـابقـات_قـرآن_در_مالزۍ
#شهـیـد_محـسـن_حاجےحسنے_کارگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#آخرین_دستنوشته
◽️قرآن، من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساختهام که هر وقت در کوچهمان آوازت بلند میشود، همه از من میپرسند چه کسی مرده است؟ چه غفلت بزرگی که میپنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است...
◽️قرآن، از تو شرمندهام اگر تو را از یک نسخه عملی به افسانهای موزهنشین مبدل کردهام. یکی ذوق میکند که تو را بر روی برنج نوشته و یکی ذوق میکند که تو را بر روی فرش نوشته است. یکی ذوق میکند که تو را بر طلا نوشته و یکی ذوق میکند که تو را بر کوچکترین قطع ممکن منتشر کرده است...
◽️قرآن، از تو شرمندهام؛ حتی آنان که تو را میخوانند و تو را میشنوند، آنچنان به پایت مینشینند که خلایق به پای موسیقی هر روزه نشستهاند. اگر چند آیه از تو را بخوانند، مستمعین فریاد میزنند احسنت..! گویی مسابقه نفس است.
◽️قرآن، من شرمندهام اگر به یک فستیوال مبدل شدهای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول یک معرفت است یا رکوردگیری؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کردند، حفظ کنی تا اینچنین تو را اسباب مسابقات هوش ندانند.
🔻خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو؛ آنان که وقتی تو را میخوانند، چنان حظ میکنند که گویی قرآن همین حالا بر ایشان نازل شده است.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
زندگی نامه ی شهید #محسن حججی
درمان دلی و مرهم هر دردی
گفتی به همه دوباره بر می گردی
نور سَرُ عطرِ تن تو می پیچد
ای مرد! خوش آمدی .... صفا آوردی😍
شهید محسن حججی در تاریخ ۱۳۷۰/۴/۲۱در نجف اباد اصفهان چشم به جهان گشود. در خانواده ای ۷ نفره با ۳ خواهر و ۱ برادر بزرگ شد . دوران کودکی و نوجوانی خود را با شیطنت گذراند.
در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۷ وارد مؤسسه ی شهید کاظمی شد و فعالیت خود را در زمینه ی ترویج و تبلیغ کتاب شروع کرد؛ به فعالیت های خیریه و کمک به محرومیت زدایی در مناطق محروم کشور پرداخت و همچنین از خادمین راهیان نور در مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس بود .
در تاریخ ۸/۱ سال ۱۳۸۷ با دادن کنکور و قبولی رشته تکنولوژی کنترل وارد دانشگاه علمی کاربردی علویجه شد.
دوسال بعد به سربازی رفت و بعد از اتمام سربازی بلافاصله ازدواج کرد.💑
چند سال بعد در سپاه استخدام شد و برای آموزش تخصصی به شیراز فرستاده شد.
درسال ۱۳۹۵ هم به قول شهید حججی ثمره عشقشون 😍 پسری به نام علی وارد زندگیشون شد . که اعزام اول ایشون به سوریه قبل از به دنیا آمدن علی کوچولو بود؛ که نتیجه ای جز مجروح شدن نداشت.
بعد از دوسال مجدداً به سوریه اعزام شد . روز دوشنبه ۱۶ مرداد ۹۶ به اسارت درامد و این خبر توسط خبرگزاری اسپوتینگ نیوز(خبرگزاری وابسطه به داعش) پخش شد .
بلافاصله از سپاه به دیدن خانواده ایشون رفتند و توضیح دادند صحنه هایی که توی عکس وجود داره فتوشاپه و قصدشون از انتشار این عکس مبادله است ولی پدر مادر ایشون راضی به این کار نشدند و دلیلش رو هم عشق فرزندشون به شهادت می دونستند.
چند روز بعد یعنی هجدهم مرداد ، داعش خبر شهادت وی را اعلام کرد .😭
شهید محسن حججی با الگو گرفتن از شهدای دوران هشت سال دفاع مقدس شهدایی همچون : شهید احمد کاظمی ، شهید ابراهیم هادی و... برای رسیدن به هدف خود تلاش کرد و مقامی بالاتر از آنچه که لیاقتش بود را دریافت کرد.
عشق است چنین لاله ای پرپر دادن
در راه شما علی اکبر دادن
آقا سر ودل فدایی زینبتان
دلداده شدن خوش است با سر دادن🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊@baShoohada 🕊
#جايى_بين_شهدا....
🌷روز آخرى كه على در مرخصى بود دیر وقت به خانه آمد از او پرسيدم: تا این وقت شب كجا بودى؟ گفت: با موتورم به بهشت زهرا رفته بودم و جاى خود را در بين شهداى انقلاب جستجو مى كردم. چند روز قبل هم به خانه آمد در حالى كه عكسى از خودش را بزرگ كـرده بود. وقتى عكس را به مادرم مى داد مادرم از او پرسيد: تو كه خودت هستى این عكس را براى چه بزرگ كردى؟ پاسخ داد: به این خاطر كه در حجله ام بگذارید.
🌹خاطره اى به ياد شهيد على نورمحمدى
راوى: خواهر شهيد معزز
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#خدا_كارش_را_خوب_بلد_است!
🌷یك روز تعریف مى كرد در عمليات محرم در محور عملياتى "عين خوش" با یك ماشين كه حامل تفنگ ١٠٦ بود مشغول انجام مأموريتهاى محوله بودیم. بعد از مدتى كه كارمان تقریباً تمام شد من كه مدت زیادى بود غذا نخورده بودم به بچه ها گفتم: ماشينمان را كه پر از خرج و گلوله هاى ١٠٦ بود در جایى نگهدارند. با اصرار تمام هفت نفر همراهم را به داخل سنگرى بردم و شروع به غذا خوردن كرديم. سى _ چهل متر بيشتر با ماشين مهمات فاصله نداشتيم. ناگهان....
🌷....ناگهان زمين و زمان زیر پایمان لرزید به بيرون كه آمدیم دیدیم ماشين بر اثر اصابت مينى كاتيوشاى دشمن به هوا رفت و چون پر از خرج و مهمات بود سریع آتش گرفت و در یك لحظه آنجا را به جهنمى از دود و آتش مبدل ساخت. این خود از امدادهاى غيبى اى بود كه حافظ جان نيروهاى اسلام شد.
راوى: برادر شهيد معزز امير ملكى
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌷به روایت «طاهره مطهری» #همسر شهید مدافع حرم « #مهدی_خراسانی »
🌷10 سالی از ازدواجم با مهدی میگذرد، اگرچه این 10 سال بسیار کوتاه و زودگذر بود ولی در این مدت آرامش را به معنای واقعی حس کردیم. ثمره زندگی مان هم امید و محمد شدند..🌷
🌷شهید مهدی نه تنها یک همسر خوب بلکه یک رفیق و دوست خوب هم برای من بود. همیشه در تصمیمگیریها با من مشورت میکرد. مهدی پشتیبان ولی فقیه و ارادت خاصی به ولی فقیه داشت و همیشه گوش به حرف حضرت آقا بود🌷
گفت : از وقتی این لباس سبز را تنم کردم یعنی سرباز امام زمانم باید برای #دفاع_از_اسلام در هر مکان و هر زمانی آماده باشیم.🌷
🌷حرم خانم زینب، حرم رقیه سه ساله این ها مکان های مقدس ما مسلمانان است.
یکبار اسیر شدند و ما اجازه اسارت دوباره نخواهیم داد. این جنگ برای ما امتحان است.🌷
🌷 وقتی این ها نباشند نسل های آینده و بچه های ما چه چیزی را الگوی خودشان قرار بدهند🌷
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
💐شهیدی که خودش مهمان های مراسم را دعوت می کند...💐
#شهید_سرتیپ_جواد_حاج_خدا_کرم
دختر شهید بزرگوار تعریف می کنند:
به مناسبت سالگرد پدرم یک تعدادی مهمان دعوت کرده بودم منزل و متأسفانه غیر از یک نفر آنها بقیه نیامدند...
من آن شب که مهمان هارا دعوت کردم و تشریف نیاوردند خیلی ناراحت شدم چون مراسم سالگرد پدرم بود و من خیلی دوست داشتم مهمان هایی که دعوت کرده ام تشریف بیاورند...
من به شدت گریه کردم و همان شب پدرم را خواب دیدم که ایشان آمده اند و پای تلفن نشسته اند...یک دفتر تلفن بزرگ جلوشان باز است و دارند تلفن می زنند...
از اتاق بیرون آمدم و بهشان گفتم: بابا چکاری انجام می دهید؟
گفتند: باباجان!چرا ناراحت می شوی؟ این مهمان هایی که برای مراسم من می آیند همه را من خودم دعوت می کنم و اگر نیامدند دعوت نشده اند، شما ناراحت نشو...
از آن سال هر کس را که برای مهمانی ایشان دعوت می کنم و تشریف نمی آورند اصلا ناراحت نمی شوم چون می گویم حتما پدرم ایشان را دعوت نکرده و مطمئنم که بهشت زهرا آمدن هم دعوت شهداست...
ان شالله خداوند توفیق ادامه دادن راه شهدا را به ما عنایت بفرمایند...
#نگاه_شهدا_را_به_خودمان_جلب_کنیم
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌹شهیدی که حاجات مومنین را برآورده می کند🌹
#شهید_سرتیپ_جواد_حاجی_خدا_کرم
دختر شهید می گفت:
یکی از مسائلی که فکر می کنم درمورد همه ی شهدا مطرح است بحث حاجت گرفتن از شهداست...
یک بار من داشتم می رفتم بهشت زهرا، چون من عادت دارم هر جای دنیا که باشم باید پنج شنبه خودم را برسانم سر مزار ایشان...
داشتم می رفتم بهشت زهرا یکی از دوستانم به من گفت:
فلانی داری می روی سر مزار پدرت من یک حاجت دارم برایم دعا کن و از ایشان بخواه که حاجت من برآورده شود...
من خیلی به شوخی به ایشان گفتم که خودت بخواه...
بابای من حرف همه را گوش می دهد حالا شاید حرف غریبه ها را بیشتر گوش بدهد..
این حرف را خیلی به شوخی به ایشان گفتم...
بعد هفته ی بعدش این بنده ی خدا من را در دانشگاه دید، تا من را دید اشک در چشمانش حلقه زد و به من گفت:
فلانی من حاجتم را گرفتم...
گفتم: چی؟!
گفت:
همان روز که شما داشتید می رفتید بهشت زهرا من نذر پدرت کردم ۴۰ تا زیارت عاشورا که حاجتم را بگیرم و هنوز یک هفته نشده که حاجتم را گرفتم...!
پدرت واقعا حاجت می دهد...
خودم پیش خودم خیلی خجل شدم از اینکه پدرم را دست پایین گرفتم، پدری که همه ی وجودش وقف اسلام و خدا و پیغمبر بود...
خیلی راحت و به استهزاء بع دوستم گفتم که خودت از ایشان بخواه در حالی که خودم از پدرم خیلی حاجت گرفتم و خیلی از مسائل را خودم از ایشان خواستم و برایم دعا کردند و به اجابت رسیده است...
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌹شهیدی که با خاک تربت امام حسین(ع) اجین شده بود🌹
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
یکی از همرزمان شهید تعریف می کرد:
یک مقدار خیلی کم به اندازه ی شاید نصف یک نخود تربت خود گودی قتلگاه دست به دست گشته تااین مقدار به دست من رسیده و یک مقداری گلاب هم بود که با این گلاب ضریح امام رضا(ع) را شستشو داده بودند جمع آوری شده بود و یک مقداری هم به ما رسیده بود...
به هر حال گفتیم که تربت ابی عبدالله همه چیز را شفا میده..
رفتیم منزل یک مقدار از آن تربت را ریختیم داخل آن گلاب و آوردیم و دادیم به عزیزان گفتیم هر طور شده آقا سید این را بخوره ...
وقتی این را دادم به آقا سید جملاتی را که آقا سید عنوان می کرد خیلی جالب بود...
می گفت: این آب چیه دادید به من؟ من خوشم آمد از این...
این بوی ابی عبدالله را می دهد، بوی کربلا را می دهد، بوی مدینه را می دهد..
باز از این آب می خواهم...
آقاسیدی که اصلا هرچی به او می دادند نمی خورد می گفت: باز از این آب می خواهم...
بعد در اون لحظه عزیزانمان به من دسترسی نداشتند گویا می روند یک مقدار آب زمزم که داشتند، می دهند به او...
ایشان گفت: این که تربت نداره....!!
درست یک شب قبل از شهادتش بود دوباره همین خاک تربت را داخل گلاب ریختم انگار القا شده بود به من که بروم این را به لب و صورت آقاسید بمالم...
آقاسید در بی هوشی کامل بود...
عاشق امام حسین بود یک تکه از وصیت نامه اش این بود:
به شب اول قبرم نکنم وحشت و ترس
چون در آن لحظه حسین است که مهمان من است
شادی روح پاک ومطهر شهدا صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌷معجزهشهیدمحمدابراهیمهمت🌷
👈#ازشهــــــداء_بخــــواهیم....
◽️یه شب خواب بودم که تو خواب دیدم؛ دارن در مىزنند. در رو که باز کردم؛ دیدم شهید همت با یه موتور تریل جلو در خونه واساده و میگه: سوار شو بریم. ازش پرسیدم: کجا؟! گفت: یه نفر به کمک ما احتیاج داره. سوار شدم و رفتیم. سرعتش زیاد نبود طوری که بتونم آدرس خیابونها رو خوب ببینم. وقتی رسیدیم از خواب پریدم!
◽️از چند نفر پرسیدم که تعبیر این خواب چیه؟ گفتن: خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به کمکت احتیاج داره! هر جوری بود خودمو به اون آدرس رسوندم. در زدم؛ در رو که باز کردن دیدم یه پسر جوون اومد جلوی در.
◽️ نه من اونو مىشناختم؛ نه اون منو. گفت: بفرمایید چیکار دارید؟ ازش پرسیدم که: با شهید همت کاری داشته؟ یهو زد زیر گریه! گفت: چند وقته مىخوام خودکشی کنم. دیروز داشتم تو خیابون راه میرفتم و به این فکر میكردم که چه جوری خودم رو خلاص کنم که یه دفعه....
◽️كه يه دفعه چشمم اوفتاد به یه تابلو که روش نوشته شده بود اتوبان شهید همت. گفتم: میگن؛ شماها زندهاید اگه درسته یه نفر رو بفرستید سراغم که من از خودکشی منصرف بشم و الان شما اومدید اینجا و میگيد که از طرف شهید همت اومديد....
✍راوی: استاد دانشگاه
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊