eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
674 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
! 🌷راست است که خدا در مواقع حساس قدرتی را به انسان می‌دهد که دور از تصور خود اوست. وقتی که ما از جناحین خاکریز به داخل کانال برگشتیم، ‌نه از معصومی خبری بود و نه از سید حسینی، او با آن تن نحیف به محض افتادن جثه سید حسینی از جا برخاسته و راهی سنگر بهداری شده بود. تصور کنید همین الان یک نفر با وزنی در حدود ۱۰۰ کیلو روی یک نفر دیگر با حدود نصف این وزن بیفتد، آن بنده خدا شاید حتی نتواند از جا تکان بخورد، همین حالت را در شرایطی در نظر بگیرید که معصومی روی کپه‌ای از سیم‌خاردارها خوابیده بود. 🌷به هرحال یک ساعت بعد از انتقال سید حسینی خود من هم به شدت مجروح شدم و با انتقالم به پشت جبهه، دیگر از عاقبت سید خبری نداشتم، اما حتم داشتم که شهید شده است. یک ماه بعد هم که تقریباً ماجرا از یادم رفته بود، ‌بهبودی نسبی یافتم و به همراه عده‌ای از بچه‌ها برای زیارت امام رضا (ع) به مشهد رفتیم. در حرم یک مراسم دعای کمیل برپا شده بود که حس و حال عجیبی داشت. قبل از اینکه برق‌ها را خاموش کنند، ‌دیدم سید حسینی با هیبت خاصی روی یک صندلی نشسته است. تا خواستم حرکتی بکنم چراغ‌ها را خاموش کردند.... 🌷پیش خودم فکر کردم یعنی من به درجه‌ای رسیده‌ام که می‌توانم شهدا را ببینم! این فکر شاید اکنون خنده‌دار به نظر آید اما هر کسی هم جای من بود و وضعیت بغرنج آن روز سید حسینی را می‌دید حتماً همان فکر من را می‌کرد. در شیش و بش تردید و یقین بودم که بعد از دقایقی دعا تمام شد و چراغ‌ها را روشن کردند، دیدم سید حسینی همچنان روی صندلی نشسته است. تازه آن وقت بود که متوجه شدم او به راستی از آن مجروحیت شدید و مهلکه‌ای که در آن گرفتار آمده بود نجات یافته است. مصلحت بود او زنده بماند و اکنون با ادامه تحصیل، ‌به عنوان یک دندانپزشک متخصص به خدمت خود در سنگری دیگر ادامه می‌دهد. راوی: جانباز و البته از راویان خوش صحبت دفاع مقدس محمدرضا فاضلی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌 😍 خانه اش ی‌چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖 یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز. گفتم: "ای والله آقا . عجب کار توپی کرده ای."😜 لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻 ☜✧✧✧✧✧✧ خیلی زهرایم را ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.😌 اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود .😇 بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞 از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍 هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇 دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻 ~ حساس بود روی صبح هایش. اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز و پکر بود.😞 بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، و و میخواند.😔 هر سه اش را. برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد. میخواست چشمانش نشود و خوابش نبرد. میخواست بتواند دعاهایش را و با ..😌👌🏻 . 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ;چه روزها وشب هایی که بی نام ویاد تو سپری شد... انگار دلمان برای تو تنگ نیست و بی تو هم می توانیم زندگی کنیم...😔 السلام علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی 💬شهید مهدی زین الدین رحمه الله علیه 📌هرکس شب جمعه شهدا را یاد کند شهدا هم اورا پیش یاد می کنند...❤️ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ‏ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم #اولیا_خدا #شب_جمعه❤️ 📌فرستادن و در شب وعصر جمعه هدیه به امام عصر ارواحنا لتراب مقدمه الفداه فراموش نشود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایتی عجیب از شهید "سید حسن ولی" یکی از شهدای والامقام شهر آمل ، خواهر این شهید بزرگوار میگوید : سید حسن از دو کبوتر نگهداری می کرد که علاقه بسیاری به آنها داشت ، وقتی او دو دستش را باز میکرد کبوتران یک به یک روی دستانش می نشستند ، هر  وقت شهید قرار بود به جبهه اعزام گردد این کبوتران تا بالای اتوبوسی که سید حسن قرار بود با آن روانه جبهه شود به پرواز در می آمدند و مجدداً به خانه بر می گشتند ! بعد از خبر شهادت سید حسن ، مادرش اصرار کرده بود دو کبوترش را با خود برای تحویل پیکر شهید ببرند ، بنابراین خانواده شهید وقتی داشتند برای تحویل پیکر شهید روانه بنیاد شهید می شدند دو کبوتر این شهید را هم با خود بردند ، وقتی آنها به بنیاد شهید رسیدند موقع تحویل پیکر ، مادرش با اشک دو کبوتر را بر روی سینه او قرار داد ، کبوتر سفید به محض دیدن پیکر بی جان شهید در دم جان داد و با شهید همراه گشت …😥😥😭 روحش شاد و راهش پررهرو باد. 🌺 ارسالی از کاربران کانال 🌺 شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نایت کویین
4_5951536499894781988.mp3
25.48M
مراسم شام علیه السلام دانلود 👌 استاد مافی نژاد 💫💫💫💫💫 https://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 🍃 زمانی که از سر کار با موتورش برمیگشت من همش منتظر بودم که صدای موتور ابوذرو بشنوم برم کنار آیفون تا زنگ و بزنن با اینکه کلید خونه همراهش بود اما دوست داشت که من در خونه رو براش باز کنم وارد خونه که میشد با اینکه میدونستم خیلی خسته ست اما وارد خونه که میشد آنچنان انرژی داشت و همش میخندید دیگه خستگی در ایشون احساس نمیکردم 🍃 میگفت خانومم من چایی رو دم میکنم ولی دوست دارم شما واسم چایی بیاری چایی دست شما یه مزه دیگه ای داره دوست داشت همش کنارش بشینم و ازش دور نشم حتی آشپزخونه هم که میرفتم میومد کنارم و کمکم میکرد میگفت کنارم نیستی دلتنگت میشم💔 توی کارای خونه خیلی کمکم میکرد نمیذاشت زیاد کار کنم بعضی وقتا یا باهم ظرف میشستیم یا اینکه نمیذاشت من بشورم خودش همه ظرفارو میشست میگفت کمی استراحت کنم بعدش بریم بیرون. اکثرا پارک میرفتیم با اینکه زندگی ساده ای داشتیم ولی خیلی خوشبخت بودیم با موتور همه جا را میگشتیم ✍ راوی: همسرشهید 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊