eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
641 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌 😍 خانه اش ی‌چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖 یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز. گفتم: "ای والله آقا . عجب کار توپی کرده ای."😜 لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻 ☜✧✧✧✧✧✧ خیلی زهرایم را ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.😌 اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود .😇 بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞 از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍 هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇 دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻 ~ حساس بود روی صبح هایش. اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز و پکر بود.😞 بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، و و میخواند.😔 هر سه اش را. برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد. میخواست چشمانش نشود و خوابش نبرد. میخواست بتواند دعاهایش را و با ..😌👌🏻 . 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ;چه روزها وشب هایی که بی نام ویاد تو سپری شد... انگار دلمان برای تو تنگ نیست و بی تو هم می توانیم زندگی کنیم...😔 السلام علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی 💬شهید مهدی زین الدین رحمه الله علیه 📌هرکس شب جمعه شهدا را یاد کند شهدا هم اورا پیش یاد می کنند...❤️ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ‏ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم #اولیا_خدا #شب_جمعه❤️ 📌فرستادن و در شب وعصر جمعه هدیه به امام عصر ارواحنا لتراب مقدمه الفداه فراموش نشود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایتی عجیب از شهید "سید حسن ولی" یکی از شهدای والامقام شهر آمل ، خواهر این شهید بزرگوار میگوید : سید حسن از دو کبوتر نگهداری می کرد که علاقه بسیاری به آنها داشت ، وقتی او دو دستش را باز میکرد کبوتران یک به یک روی دستانش می نشستند ، هر  وقت شهید قرار بود به جبهه اعزام گردد این کبوتران تا بالای اتوبوسی که سید حسن قرار بود با آن روانه جبهه شود به پرواز در می آمدند و مجدداً به خانه بر می گشتند ! بعد از خبر شهادت سید حسن ، مادرش اصرار کرده بود دو کبوترش را با خود برای تحویل پیکر شهید ببرند ، بنابراین خانواده شهید وقتی داشتند برای تحویل پیکر شهید روانه بنیاد شهید می شدند دو کبوتر این شهید را هم با خود بردند ، وقتی آنها به بنیاد شهید رسیدند موقع تحویل پیکر ، مادرش با اشک دو کبوتر را بر روی سینه او قرار داد ، کبوتر سفید به محض دیدن پیکر بی جان شهید در دم جان داد و با شهید همراه گشت …😥😥😭 روحش شاد و راهش پررهرو باد. 🌺 ارسالی از کاربران کانال 🌺 شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نایت کویین
4_5951536499894781988.mp3
25.48M
مراسم شام علیه السلام دانلود 👌 استاد مافی نژاد 💫💫💫💫💫 https://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 🍃 زمانی که از سر کار با موتورش برمیگشت من همش منتظر بودم که صدای موتور ابوذرو بشنوم برم کنار آیفون تا زنگ و بزنن با اینکه کلید خونه همراهش بود اما دوست داشت که من در خونه رو براش باز کنم وارد خونه که میشد با اینکه میدونستم خیلی خسته ست اما وارد خونه که میشد آنچنان انرژی داشت و همش میخندید دیگه خستگی در ایشون احساس نمیکردم 🍃 میگفت خانومم من چایی رو دم میکنم ولی دوست دارم شما واسم چایی بیاری چایی دست شما یه مزه دیگه ای داره دوست داشت همش کنارش بشینم و ازش دور نشم حتی آشپزخونه هم که میرفتم میومد کنارم و کمکم میکرد میگفت کنارم نیستی دلتنگت میشم💔 توی کارای خونه خیلی کمکم میکرد نمیذاشت زیاد کار کنم بعضی وقتا یا باهم ظرف میشستیم یا اینکه نمیذاشت من بشورم خودش همه ظرفارو میشست میگفت کمی استراحت کنم بعدش بریم بیرون. اکثرا پارک میرفتیم با اینکه زندگی ساده ای داشتیم ولی خیلی خوشبخت بودیم با موتور همه جا را میگشتیم ✍ راوی: همسرشهید 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
اللّهم عجل لولیک الفرج 💫💫💫💫💫 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨به آقا مصطفی گفتم برای اتمام حجت و آرامش خودم برویم حرم واستخاره بگیریم. (در مورد اعزام همسرم به سوریه) 🍂وقتی رسیدیم حرم خجالت می کشیدم وارد حرم شوم چون از خدا خواسته بودم که به بنده اش نشان دهد آیا راهی که می رویم درست است یا نه و آیا حضرت آقا راضی به این کار هستند یا نه و خداوند به خوبی با خواب صادقه و تحقیقات نشانم داده بود. ✨وقتی استخاره گرفتیم جوابش اینگونه بود؛ دعوت پیامبر با دعوت انسانهای عادی فرق می کند به او اجازه دهید. 🍂از آقا علی بن موسی الرضا خواستم همانگونه که تا کنون مراقبم بود از این پس نیز هوایم را داشته و صبوری نصیبم کند. ✨هنوز از حرم مطهر بیرون نرفته بودم که به آقا مصطفی گفتم: به گمانم امام رضا(ع) برمن منت گذاشتند و صبوری بسیاری به من عطا کردند. آرامشی خاص وجودم را فرا گرفته بود و از آن همه نا آرامی و بیتابی خبری نبود. ✍روایتی از همسر 🌹 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش عباس هست🥰✋ *پیکری که جا ماند...*🕊️ *شهید عباس آسمیه*🌹 تاریخ تولد: ۱۰ / ۴ / ۱۳۶۸ تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱۰ / ۱۳۹۴ محل تولد: تهران محل شهادت: سوریه 🌹مادرش← *از نخبگان برتر رشته‌ی هوا و فضا شهرستان فردیس در استان البرز بود*🍃عباسم با گذراندن دوره‌های تخصصی *و به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرمین ائمه معصومین (ع) راهی سوریه شد*🌷فرمانده← عباس نصفی از حقوق ماهانه‌اش را صرف امور خیریه می‌کرد🍃 *در واقع او بخشی از حقوقش را به دو خانواده‌ای می‌داد که یکی‌شان بیمار سرطان🥀و دیگری بچه یتیم داشتند*🥀باقی حقوقش را هم بخشی صرف امور روزمره‌اش🍃و بخشی را خرج هیئات و مراسم مذهبی می‌کرد🏴 *در طول ماه شاید 20 روزش را روزه می‌گرفت💫و غذایی که محل کارش به او می‌دادند🍲به خانواده‌های مستمند می‌داد.*🍂همرزم← در سوریه سختی زیاد کشیدیم🥀 *و چند روزی بود که به جز چند خرما چیزی برای خوردن نبود*🥀اما عباس همیشه لبخند می زد و می گفت زیاد فکرش را نکنید درست می شود🌷همرزم← *عباس و ۳ نفر دیگر بالای تپه ای رفته بودند و شجاعانه می جنگیدند*💥 تا از کشته شدن افراد بیشتر جلوگیری کنند🍂 *او از قلب و پهلو تیر خورد🥀🖤و در نهایت به آرزوی دیرینه اش رسید🌷و جام شهادت را از دست مولای بی کفن نوشید💚و پیکرش نیز برنگشت*🕊️🕋 *جاویدالاثر* *شهید عباس آسمیه* *شادی روحش صلوات*💙🌹 Zeynab:Roos..🖤💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
Ostad_Raefipour-emame zaman-94.03.12-velayat tv.mp3
20.5M
🔊 سخنرانی استاد رائفی پور 🔖 موضوع: مدیریت دنیا - ویژه برنامه نیمه شعبان 🍃 🌸🍃 @takhooda 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...!! 🌷بعد ازظهر دوشنبه ۳۱ شهریور است. گرمای هوا هنوز پایین نیامده است. با وجود درگیری‌های مرزی ۱۰ روز گذشته و شدت یافتن آن در دو سه روز اخیر به خصوص در بندر و پایگاه نیروی دریایی و با اینکه عده ای از متمکنین در حال تخلیه شهر هستند و عده ای از روستائیان به شهر روی آورده اند، وضعیت نسبتاً عادی است و جنب و جوش آغاز مدارس همه چیز را تحت الشعاع خود قرار داده است. 🌷ناگهان بارانی از آتش بر خرمشهر باریدن می‌گیرد و شهر غرق در دود و آتش می‌شود. قسمت غربی شهر مثل کوی طالقانی، راه آهن، مولوی که نقاط مستضعف نشین شهر را تشکیل می‌دهند و پر جمعیت‌ترند، زیر آتش خمپاره و توپ های دشمن قرار می‌گیرد. همه غافلگیر شده اند و حیران به کوچه ها و خیابان ها نگاه می‌کنند که از بین می‌روند. همه چیز در یک چشم به هم زدن به هم ریخته است. 🌷در نزدیکی آتش‌نشانی، ترکش توپ سر موتورسواری را از بدنش جدا کرده و بدنش نیز در حال سوختن است. ماشین آتش نشانی جسد را که جزغاله شده، خاموش می‌کند. در خیابان شهید مُقبل پدر یک خانواده به دو نیم شده و دو قسمت بدنش فقط به پوستی بند است. از همسر و فرزندانش جز تکه پاره هایی که در اطراف ریخته یا به سقف و دیوارها چسبیده اند، اثر دیگری نیست. پیرمردی گریان به مشتی مو و  تکه زغال هایی اشاره می کند و می‌گوید: از دختر چهار ساله ام فقط همین ها مانده است. 🌷در فلکه اردیبهشت (شهدا) مردم برگرد جسد دو تن از بچه های محل تجمع کرده اند و شیون و فریاد می‌کنند. ماشینی کنار خانه ای که خمپاره خورده، توقف می‌کند. بچه ها برای کمک به داخل می‌روند، زن بارداری بر اثر ترکش خمپاره، در حال جان دادن است. بچه از شکمش بیرون افتاده، ولی هنوز به ناف مادر بند است. مادر و کودک را در پتویی پیچیده به سوی بیمارستان می‌برند. اما بی فایده است، زیرا جسد بی‌جان آنها به بیمارستان می‌رسد. در خیابان زنبق، خمپاره درست خورده وسط جمع زنانی که جلوی خانه ها با یکدیگر صحبت می‌کرده اند. همه تکه تکه شده و گوشت هایشان به در و دیوار چسبیده است. 🌷خانه ها خراب شده و سقف ها فرو ریخته است. در خانه ای کودکی در گهواره تنهاست کودک را به مسجد جامع منتقل می‌کنند. در خیابان مقبل، میان اعضای خانواده ای که در حیاط غذا می‌خورده اند خمپاره ای فرود می‌آید. مادر که در آشپزخانه بوده سراسیمه به حیاط می‌آید و جای شوهر و فرزندانش، تکه پاره هایی از گوشت و استخوان را در حیاط و سرسفره می‌بیند و دچار جنون می‌شود. در کوی طالقانی، گلوله‌ی خمپاره ای خانواده ای ده نفره را یک جا به شهادت می‌رساند از این خانواده بچه ۱۲ – ۱۰ ساله ای زنده می‌ماند که از خانه بیرون بوده است. 🌷در بیمارستان غوغاست. اتاقها پر است از کشته و مجروح. هر کس دنبال گمشده اش می‌گردد. یکی دنبال زن و فرزند و دیگری دنبال پدر و یکی در پی مادر و خواهرانش. در جنت آباد (قبرستان خرمشهر) نیز وضع همینطور است. نمی‌توان گفت کدام صحنه فجیع تر است، مشاهده مجروحی که در بیمارستان اعضایش قطع شده و در حال جان دادن است یا شهیدی که چشمانش از حدقه درآمده و دل و روده هایش بیرون ریخته است یا دیدن کیسه نایلونی از گوشت و استخوان که بازمانده‌ی یک خانواده چند نفری است یا کودکانی که گریان در جستجوی والدین خود هستند… 🌷داستان خرمشهر همچنان ادامه دارد اما این بار از زبان راوی شهید بهروز مرادی.... 📚 کتاب "خرمشهر در جنگ طولانی" 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸شهید حسین دخانچی 📚ارزش جانبازی... 📝مخالفت خانواده ام وقتی علنی شد که از تصمیمم برای ازدواج با یک جانباز قطع نخاعی باخبر شدند! روی همین حساب هم بود که مهریه را نسبتا زیاد گرفتند تا شاید این ازدواج سر نگیرد. ولی من که خیر دنیا و آخرت را هدف گرفته بودم،بدون هیچ مخالفتی مهریه تعیین شده را که 124 سکه بود،با حسین در میان گذاشتم. او هم که از عقیده ام مطلع بود،گفت مانعی ندارد. اما خدا می داند که مهریه من،ارزش جانبازی او بود و بس؛که این بالاتریتن ارزش ها و مهریه هاست. 🔖منبع: نگین شکسته،ص37 و 39 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠ماجرای جالب گفت‌وگوی شهید با تکفیری‌ها یکی از بی‌سیم‌های تکفیری‌ها افتاد دست ما. سریع بی‌سیم را برداشتم. می‌خواستم بد و بیراه بگم🔥. 🌷عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن. گفتم پس چی بگم به اینا؟! 🌷گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلوله‌هایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...» سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما می‌جنگید؟ 🌷گفت: «به اون‌ها بگو ما همون‌هایی هستیم که صهیونیست‌ها رو از لبنان بیرون کردیم. ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم. ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله... هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیست‌ها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است...✊ ..بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان.. بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری‌ها تسلیم ما شدند. می‌گفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.»❤️ کتاب «عمار حلب»، زندگی‌نامه‌ی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﻦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﯾﮏ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯿﺴﭙﺎﺭﻧﺪ . ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻓﻠﺠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﮑﻮﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ .... ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺴﺘﻢ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺳﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ، ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺷﻔﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﺎﻓﺖ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﻭﺳﻄﯽ ﺁﺭﻣﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭﻡ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻥ . ﺯﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺷﻔﺎﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ . ﺑﻪ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺟﺎﺩﻩ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻼﻥ ﮐﺲ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ، ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟ ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﮔﺸﺘﯿﻢ، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭ ﺟﺎﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ . ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻡ. شهید گمنام سلام... خوش اومدی...😔 به احترام شهدای گمنام این روایت رو برای دوستانتان ارسال کنید و برای شادی روی تمامی شهدای گمنام ۵صلوات بفرستید 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊