#یه_بازی_خوووب
🌞 #پیشنهاد_ویژه_باقچه با یک بازی در هوای گرم که به شدت انرژی بچه ها را تخلیه میکند.
🎈بادکنک آبی
✂️ ابزار: بادکنک
❇️ یک بادکنک را پر از آب می کنیم.
❇️ بعد یک خط شروع و یک خط پایان مشخص می کنیم.
❇️ باید طوری بادکنک را ببرید که آب آن به بیرون نریزد.
✅برای بچه های
#پنج_ساله #شش_ساله #هفت_ساله
🌀بازی با👇
#هیجانی
@ba_gh_che
#یه_قصه_خوشمزه
📖مجموعه داستان های #گِل_آباد
قسمت پنچم
گفتیم که یک اتفاق بد در گِل آبادرخ داد.
مردم گِل آباد از گل بودند. برای اینکه حرکت کنند، حرف بزنند، باید گل نرم باشد.
در طول روز آفتاب به آنها می خورد و خشک می شدند، ولی شب می رفتند در رختخواب آبی می خوابیدند. تا صبح نرم می شدند.
از رودخانه گل آباد، برای هر خانه یک لوله آب آمده بود و آب رودخانه را برای رختخواب آبی میاورد.
ولی وقتی رودخانه گل آباد، خشک شد؛ دیگر رختخواب آبی وجود نداشت.
برای همیین مردم کم کم خشک شدند.
مثل مجسمه شدند. دیگر نمی توانستند، حرکت کنند.
پادشاه اولش خوشحال شد، ولی بعدش فکر کرد و با خودش گفت: اگر اینها نتوانند، حرکت کنند، چه طوری پس حرف من را گوش بدهند. چگونه برای من کار بکنند؟
برای همین دوباره پیش پادشاه سنگستان رفت. تا پادشاه را دید، به او گفت: من بیچاره شدم.
همه ی مردم شهر من، مثل مجسمه شدند. دیگر هیچ کاری نمی توانند انجام بدهند. دیگر فایده ای ندارد من پادشاه سنگی باشم.
وقتی نمی توانند حرف من را گوش بدهند،
نمی توانند کاری هم برای من انجام بدهند.
فک کنم دستی دستی مردم را نابود کردم.
پادشاه سنگستان گفت: حالا چرا اینقدر عصبانی؟ آرام باش.کاری ندارد. مردم شهرت برای اینکه دستورات تو را انجام بدنند، فقط باید دست و پا هایشان را تکان بدهند.
پادشاه گِل آباد گفت: خوب دست و پا هایشان را نمی توانند تکان بدهند.
پادشاه سنگستان گفت: ما یک روغن داریم که برای سنگ ها استفاده می کنیم تا نرم بشن و راحت تکان داده بشن. تو این روغن را روی مفصل زانو و دست هایشان بریزید، می توانند راحت حرکت کنند.
پادشاه گل آباد گفت: حالا ما چه طوری این روغن را ببرم؟
پادشاه سنگستان گفت: ما به سربازان سنگستانی گالن روغن می دهیم تا بیان گل آباد و برای شما انجام بدهند.
پادشاه گل آباد گفت: دست شما درد نکنه شما خیلی با محبت هستید وبه من کمک کردید.
پادشاه سنگستان گفت: فقط ما از شما یک کار کوچیک می خواهیم....
#قهرمان_سازی
@ba_gh_che
12.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💡شب های ماه رمضان فرصت خوبی برای شرکت در هیئت ها و مجالس مذهبی است. با وجود کودکان، چگونه در این گونه مراسم شرکت کنیم؟
حضور کودکان در هیئت ها و مراسم مذهبی
🎞قسمت دوم
#تربیت #تربیت_دینی
📣 باقچه رابا معرفی به دوستانتان، آبیاری کنید 👇👇
@ba_gh_che
#یه_قصه_خوشمزه
📖 مجموعه داستان های #گِل_آباد
قسمت ششم👈پادشاه مجسمه ها
پادشاه سنگستان از پادشاه گِل آباد یک خواسته داشت.
پادشاه گِل آباد گفت: شما هر چی بخواید ما به شما می دهیم.
پادشاه سنگستان گفت: آبی که پشت قصر شماذخیره شده، اگربیشتر بالا بیاید، قصر شما را خراب میکنه.
پادشاه گِل آباد گفت: شما راست می گویی، چقدر خوب به ما اطلاع دادی، من اصلا حواسم نبود. حالا من باید چی کار کنم، اگر جلو آب باز کنم، دوباره همه گِل نرم میشه ومردم دوباره سراغ گِل می روند.
پادشاه سنگستان گفت: من فکرش رو کردم. ما آب میاریم سنگستان تا برای تراش سنگها استفاده کنیم و کلی کارهای دیگر انجام بدیم.
ولی آنجا استفاده برای شما ندارد.
پادشاه گِل آباد خیلی خوشحال شد و گفت: که واقعا شما بهترین دوست ما هستید. شما خیلی به فکر ما هستید.
پادشاه، یک سرباز سنگستانی فرستاد و از آن طرف هم یک تعداد گارگر فرستاد. تا کامیون، کامیون آب را از گل آباد بیرون ببرند.
سربازها آمدن تا دست و پا گِل آباد را روغن زدند، آرنج و زانو نرم شد و توانستن حرکت بدهند. ولی کار دیگری نمی توانستن انجام بدهند.
مردم گِل آباد از این وضعیت خیلی نارحت بودند، واقعا زندگی سخت شده بود.
پادشاه گل آباد برای اینکه بتواند مردم را خوشحال کند، برای زن های گِل آبادی یک تعداد رنگ سنگی آورد، رنگ فیروزه ای، رنگ یاقوتی، رنگ زمردی. دیگر زن های گِل آبادی می توانستند با این رنگ ها خودشان را رنگ کنند. ین کار باعث خوشحالی زن های گِل آباد شد.
برای بچه ها هم سنگیویزیون آورد.
سنگیویزیون شبیه تلویزیون بود ولی از سنگ بود وداخلش شکلهای سنگی نشان می داد.
بچه ها هم به جای اینکه در گِل بازی کنند و سر همدیگر را باسنگ بشکونند، ساعت ها جلوی سنگتلویزیون می نشستند و خیلی خوشحال بودند.
مردم گِل آباد دیگر مشکلی نداشتند.
تا اینکه چراگو قرار بود طبق هرسال به گِل آباد بیاید.
@ba_gh_che