اول👈🐱گربه ی گرسنه
🔸 یکی بود، یکی نبود.
👦یک روز یک پسر کوچولوی مهربان و شیرین زبان به نام آقا مرتضی، تصمیم گرفت برای بازی به پارک برود.
همین طور که مشغول بازی بود، یک گربه ای را دید که میو میو می کرد. ولی چشمهایش بسته بود.
آقا مرتضی رو به گربه کوچولو گفت: من که زبون گربه ها رو نمیدونم، نمیفهمم چی میخوای.
بعد کمی با خودش فکر و گفت: شاید گرسنه باشه.
بعد سریع به سمت خانه دوید و مقداری 🍗گوشت آورد.
گربه را صدا کرد و گوشت را جلوی گربه گذاشت. گربه کوچولو کمی چشم هایش را بازد کرد و گوشت را دید. خیلی خوشحال شد و سریع جلو آمد و گوشت را خورد. وقتی غذا خوردنش تمام شد به آقا مرتضی نگاه کرد و دمش را تکان داد.
آقا مرتضی خندید و گفت: پس تو گشنت بود. از این به بعد قول میدم هر وقت پارک اومدم، برات گوشت بیارم.
✂️ فعالیت بعد از داستان:
🐱می توانیم کاردستی گربه ها، غذا و محل زندگیشان را با عکس گربه ها، کاغذ رنگی و... درست کنیم.
🎡 می توانیم با بچه ها به پارک نزدیک خانه برویم و به گربه ها غذا بدهیم.
🎭 می توانیم داستان را به صورت نمایش خلاق، اجرا کنیم.
🐤 می توانیم بعد از هر بار غذا خوردن، اگر نان و یا برنجی اضافه آمد، همراه بچه ها به پرندگان و گربه ها بدهیم.
#یه_بازی_خوووووب
🇮🇷پرچم های رنگی
✂️ابزار:
رنگ انگشتی، کاغذ، نی یا چوب.
✍ میخوایم امروز برای جشن تولد انقلاب، پرچم های رنگی رنگی درست کنیم.
رنگ های سبز و سفید و قرمز را در اختیار کودک قرار دهید و به او پیشنهاد دهید پرچم های رنگی درست کند.
✅ بازی برای بچه های 👇
#چهار_ساله
#پنج_ساله
#شش_ساله
🌀 بازی با 👇
#هویت_ملی
@ba_gh_che
9.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا حالا به این سوال فکر کردین؟
📝هویت ملی در چه سنی شکل می گیرد؟
چه تاثیری در کودکان دارد
🎞قسمت اول
#تربیت#هویت_ملی
📣باقچه رابا معرفی به دوستانتان آبیاری کنید
@ba_gh_che
📖 #یه_قصه_خوشمزه
💡اختراع مصطفی کوچولو
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.
🔩 پدر مصطفی کوچولو، یک کارگاهی داشت که در آن جوراب می بافتند.
برای دوختن جوراب ها، یک دستگاه های مخصوصی داشتند. دستگاه جوراب بافی، یک پیچی داشت که خیلی زود خراب میشد، وقتی خراب میشد باعث میشد که دیگر نتوانند جوراب جدید ببافند و کارشان تعطیل میشد و پول در نمیاوردند.
چون آن قطعه گران بود و از خارج میخریدند، نمیتوانستند به این راحتی ها آن را تعمیر کنند.
🔧مصطفی و داداشش که در کارگاه به پدرشون کمک میکردند، کمی فکر کردند و تلاش کردند شبیه آن قطعه را خودشان درست کنند.
فکر کردن و فکر کردن و فکر کردن و
توانستن دوباره دستگاه جوراب بافی شان را راه بندازند.
کارگاه های دیگر که همین مشکل را داشتند، وقتی فهمیدن می شود آن قطعه اینجا هم درست شود، خیلی خوشحال شدند.
پیش بابای مصطفی رفتند و ازش خواستند که مصطفی برای آنها هم قطعه درست کنند تا بخرند.
مصطفی کوچولو و برادرش هم قطعه ها را درست کردند و به کارگاه های دیگر فروختند.
یواش یواش کارشان گرفت و توانستند یک کارگاه تولید لوازم یدکی بزنند و در کارشان موفق شدند.
#شهید_چمران
#قهرمان_سازی
@ba_gh_che